جدول جو
جدول جو

معنی سعوط - جستجوی لغت در جدول جو

سعوط
دارویی عطسه آور که در بینی بریزند
تصویری از سعوط
تصویر سعوط
فرهنگ فارسی عمید
سعوط
(سَ)
دارو به بینی ریختنی. (منتهی الارب) (آنندراج). دارویی را گویند که اندر بینی چکانند. (ذخیره خوارزمشاهی). ج، سعوطات. دارو که در بینی افکنند. (مهذب الاسماء). آنچه در بینی کنند و مایع باشد باین اسم نامند و از اختراعات جالینوس است و عودالعطاس نیز به این اسم نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ضریر انطاکی ص 193 شود
لغت نامه دهخدا
سعوط
چکاندن در بینی، داروی بینی، شامک چکان (شامک قطره)، گرده بو (انفیه) عطسه آور (دارو) معطس
فرهنگ لغت هوشیار
سعوط
((سَ))
عطسه آور (دارو)، معطس
تصویری از سعوط
تصویر سعوط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سموط
تصویر سموط
سمط ها، چیزهایی که از گلوبند آویزان باشد، گردن بندها، جمع واژۀ سمط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعود
تصویر سعود
مبارک شدن، خجسته شدن، نیک بخت شدن، جمع سعد، سعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
فرود آمدن بر زمین، افتادن، کنایه از کاهش ناگهانی، کنایه از تصرف و تسخیر منطقه ای توسط دشمن
سقوط کردن: افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
سقوط کردن شهر: کنایه از به تصرف دشمن درآمدن آن
سقوط دولت: کنایه از برکنار شدن و از کار افتادن هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
درازگردن شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سالها باردار نگردیدن شتر ماده بی آنکه نازاینده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ناقه سعوم، شتر مادۀ رونده برفتار سعم. (منتهی الارب) (آنندراج). اشتر زودرو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مکروه. (غیاث) (آنندراج). بدین معنی در اقرب الموارد و منتهی الارب مسخوط آمده است، در بیت زیر بمعنی نفرین شده و ملعون آمده است:
همچنان کاصحاب فیل و قوم لوط
کردشان مرجوم چون خود آن سخوط.
مثنوی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
افتاده. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَسْ سُ)
افتادن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) (دهار) (تفلیسی) ، در نزد پزشکان بیماری صرع است. (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کاسه های بزرگ، رختهای خانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرشت مردم از جود و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثُ)
فروهشته گردیدن موی. (منتهی الارب). ضد جعد. (اقرب الموارد). فرخالی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سعد. (منتهی الارب). فرخندگی. سعادت:
مسعود تاجداری و هر روز بامداد
بر تاج تو سعود کواکب نثار باد.
مسعودسعد.
و ایام نحوس به اوقات سعود بدل گردد. (سندبادنامه ص 84) ، ستارگان باسعادت مثل زهره و مشتری و قمر. (آنندراج) :
با علو سپهر بادت امر
با سعود زمانه بادت راز.
مسعودسعد.
هفت رخشان مه آبان بهم آیند چه باک
که سعود از مه آبان بخراسان یابم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دردی می. (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، بوی خوش از می واز هر چیزی، بوی تند، درخت بان، روغن خردل و تندی بوی خردل و حدت آن. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل. دارای 1044 تن سکنه آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت گله داری و دارای راه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
تندی بوی خردل. (منتهی الارب). تندی بوی و حدت آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَعْ وَ)
شاید معرب از دمۀ فارسی، سخت شدن گرما. سخت شدن گرما بر مرد
لغت نامه دهخدا
(صَ)
داروی به بینی ریختنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سعو
تصویر سعو
پاس درازی از شب پاسی از اشب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعط
تصویر سعط
چکاندن در بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوط
تصویر سنوط
کوسه که هیچ ریش ندارد یا مرد سبک ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموط
تصویر سموط
جمع سمط، رشته های مروارید گردن بند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعود
تصویر سعود
جمع سعد، همایونان، ناهید، زاوش، تیز، دبیرسپهر، تیر ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعوف
تصویر سعوف
جمع سعف، وردکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیط
تصویر سعیط
درد لردمی، بوی تند، روغن گربگو (بان)، روغن سپندان، بوی سپندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
افتادن، بر زمین فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعاط
تصویر سعاط
تندی تیزی دربوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخوط
تصویر سخوط
پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوط
تصویر سبوط
فرو هشتگی موی، تپ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
((سُ))
افتادن، افتادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعود
تصویر سعود
((سُ))
خوشبخت شدن، مبارک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
سرنگونی، واژگونی
فرهنگ واژه فارسی سره
افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، هبوط
متضاد: صعود، فروپاشی، تلاشی، اضمحلال، افتادن، پرت شدن، فرود آمدن، فرو افتادن
متضاد: صعود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد