جدول جو
جدول جو

معنی سعدونی - جستجوی لغت در جدول جو

سعدونی
(سَ)
دهی از دهستان قصبه نصار بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. دارای 450تن سکنه و آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد است. محصول آن حنا و مختصر انگور و خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعاونی
تصویر تعاونی
بر مبنای تعاون، در علم اقتصاد بنگاهی که با همکاری اعضای آن و برای تامین منافع تمامی اعضا راه اندازی و اداره می شود، هر یک از شرکت هایی که به وسیلۀ اتوبوس و بعضاً سواری، به حمل مسافران برون شهری می پردازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترونی
تصویر سترونی
سترون بودن، نازایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمفونی
تصویر سمفونی
قطعۀ موسیقی، شامل چهار بخش که توسط یک ارکستر کامل نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
نوار پارچه ای باریکی که روی دوش لباس نظامیان دوخته می شود برای تعیین درجۀ آنان، پاگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدوانی
تصویر عدوانی
از روی ظلم و ستم مثلاً تصرف عدوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدونی
تصویر مقدونی
از مردم مقدونیه
فرهنگ فارسی عمید
(عَدْ)
یحیی بن یعمر دمشقی عدوانی مکنی به ابوسلیمان. از مشاهیر نحویان بود. از فقه و حدیث و قرائت و لغات اطلاعی داشت. مردی فصیح و بلیغ و عالم به علم ادب بود. نحو را از ابوأسود دوئلی آموخت و حدیث را از عبدالله بن عباس وعبدالله بن عمر و جز آنها فرا گرفت. مردی شیعی بود و حجاج بن یوسف او را به خراسان تبعید کرد، در آنجا از طرف یزید بن مهلب قضاوت یافت. وی به سال 119 یا 129 یا 100 هجری قمری درگذشت. (از ریحانه الادب ج 3 ص 70)
در رجال لقب ثقیف بن عمرو و سمره بن ربیعه و جز آنهاست و نسبت آن به بنی محجر بن عیاذ بن یشکر بن عدوان است. (ریحانه الادب ص 693)
لغت نامه دهخدا
(عُدْ نی ی)
منسوب به عدوان، تجاوزکارانه.
- تصرف عدوانی، نوعی از غصب است. درفقه در مبحث غصب گفته اند تصرف مال غیر باشد عدواناً. در آئین دادرسی مدنی ص 221 آمده است آرد: در هر مورد کسی که مال منقولی را از تصرف متصرفی بدون رضایت او خارج نماید یا مزاحم استفادۀ متصرف شود تصرف عدوانی کرده است. دعوی تصرف عدوانی عبارت است از دعوی متصرف سابق که دیگری بدون رضایت او مال غیرمنقول را ازتصرف او خارج کرده و متصرف سابق اعادۀ تصرف خود رانسبت به آن مال درخواست نماید. (ص 70). در شرایع الاسلام ص 238 آرد: الغصب هوالاستقلال باثبات الید علی مال الغیر عدواناً
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ دَ)
شیر شتاب رو و سخت یا منسوب به سوی گشنی یا زمینی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اسرنج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
پنجم سپل شتر. (از منتهی الارب) (از آنندراج). سپل شتر. (از اقرب الموارد) ، گره بند نعل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بند و دوال نعلین. (مهذب الاسماء) ، حلقۀ دبر. (آنندراج) (منتهی الارب) ، سیاهی گردی که زیر پستان مرد است، پستان زن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، گره رشتۀ ترازو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، سعدانات. (از اقرب الموارد) ، ناخنان زیر خوردگاه شتر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نسبتی است به سندیه و آن قریه ای است در نواحی بغداد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ فُ)
قطعۀ موسیقی که برای اجرا بوسیلۀ ادوات کنسرتی ساخته میشود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ دَ / دِ)
آنچه لایق ستودن باشد. آنچه درخور ستایش باشد
لغت نامه دهخدا
نسبت به نوعی از درخت خرنوب، رجوع به دزی ج 1 ص 620 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
منسوب به تعاون.
- شرکت تعاونی. رجوع به شرکت شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب است به اعدول که بطنی است از حضرموتیان. (انساب سمعانی) ، آوردن زن را در خانه خود و خلوت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داماد شدن و عروس بخانه بردن. (آنندراج). داماد شدن مرد. (مصادر زوزنی). عروس بردن مرد. (یادداشت مؤلف). بخانه بردن زن و خلوت ساختن با او. (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن در آخر شب جهت استراحت. یقال: اعرس القوم، فرودآمدند در آخر... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در آخر شب فرودآمدن جهت استراحت. (آنندراج) ، جماع نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماع کردن. (آنندراج) ، عروس کردن زن. (المصادر زوزنی). عروسی گرفتن مرد. (از اقرب الموارد) ، لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملازم چیزی شدن و الفت گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پارچه ای باریک که نظامیان بر دو دوش جامه دوزند و روی آن درجۀ نظامی را نصب کنند. پاگون. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شوذنیق، معرب سودنیق، نوعی گنجشگ، (فرهنگ فارسی معین) : عطارد دلالت کند بر کبوتر و سار ... و مرغ آبی و سودانی، (التفهیم)، رجوع به سودانیات وسودانیه شود، سودانیه، زرزور، (فرهنگ فارسی معین) (از ابن البیطار)، حبشی و سیاه، (آنندراج)،
منسوب بسودان، اهل سودان، از مردم سودان، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
جمهوریی است شامل بخشی از آفریقای غربی فرانسه بوسعت 1204000 کیلومتر مربع و جمعیت آن 3300000 تن پایتخت آن ’باماکو’ و شهرهای مهم آن ’کایس’ تومبوکتو سیکاسو و ’سگو’ است، کشور مذکور شامل بخشی از صحرا در شمال و دره های فوقانی سنگال و نیجریه در جنوب میباشد، بومیان بیشتر مشغول زراعت ارزن، ذرت و برنج هستند و آبیاری بوسیلۀ سدهایی که در شعب رود نیجریه بسته اند صورت میگیرد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عدوانی
تصویر عدوانی
تجاوزکارانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندانی
تصویر سندانی
منسوب به سندان، سندان گوش
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی هماهنگی، نوا همنوایی، دستگاه زبانزد در خنیا قطعه موسیقی که برای اجرا به وسیله ادات کنسرتی ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سولدونی
تصویر سولدونی
جای کثیف و تاریک هولدونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمفونی
تصویر سمفونی
قطعه موسیقی که برای اجرا به وسیله ادات کنسرتی ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای باریک که نظامیان بر دوش جامه دوزند و روی آن درجه نظامی را نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترونی
تصویر سترونی
نازایی عقم
فرهنگ لغت هوشیار
همیارایی منسوب به تعاون یا شرکت تعاونی. شرکتی که برای کمک و یاری باعضای یک موسسه یا اداره تشکیل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردوشی
تصویر سردوشی
پاگون، پارچه باریکی روی شانه لباس های نظامی برای نصب درجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنفونی
تصویر سنفونی
آهنگی که برای ارکستر کامل ساخته شود، سمفونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمفونی
تصویر سمفونی
((سَ فُ))
آهنگی که برای ارکستر کامل ساخته شود، سنفونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سترونی
تصویر سترونی
نازایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاونی
تصویر تعاونی
منسوب و مربوط به تعاون، مجموعه ای که با کمک اعضای آن و برای تأمین منافع همه اعضا تشکیل می شود (اقتصاد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدودی
تصویر معدودی
شماری
فرهنگ واژه فارسی سره