جدول جو
جدول جو

معنی سعدا - جستجوی لغت در جدول جو

سعدا
سعیدها، خوشبخت ها، سعادتمندها، نیک بخت ها، نیکوبخت ها، اقبالمندها، فرخنده طالع ها، نکوبخت ها، جمع واژۀ سعید
تصویری از سعدا
تصویر سعدا
فرهنگ فارسی عمید
سعدا
(سُ عَ)
جمع واژۀ سعید. (دهار). رجوع به سعید شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سعدی
تصویر سعدی
(پسرانه)
فرخندگی، خجستگی، سعد (عربی) + ی (فارسی)، لقب شاعر بزرگ قرن هفتم، مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سودا
تصویر سودا
(دخترانه)
عشق، سودا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعدا
تصویر اعدا
عدوها، خصم ها، دشمن ها، جمع واژۀ عدو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعدان
تصویر سعدان
دو سیّارۀ سعد که منظور سیّاره مشتری و سیّاره زهره است
گیاهی دارای برگ های متناوب و خارهای سه پهلو که شتر آن را به رغبت می خورد و بهترین علف برای شتران است
نوعی میمون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سودا
تصویر سودا
معامله، داد و ستد، خرید و فروش
از اخلاط چهارگانۀ بدن
مرض مالیخولیا
فساد فکر، خیال بافی، جنون
کنایه از عشق، کنایه از هوا و هوسبرای مثال روزی تر و خشک من بسوزد / آتش که به زیر دیگ سوداست (سعدی۲ - ۳۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعدا
تصویر صعدا
نفس عمیقی که از خستگی، کوفتگی یا اندوه کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سودا
تصویر سودا
نوشابۀ گازدار حاوی گازکربنیک، مادۀ قلیایی سفید رنگ، بی بو و تلخ که در صنایع شیشه سازی و مواد غذایی به کار می رود، آب سودا
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی، نویسنده و گویندۀ بزرگ قرن هفتم. وی در شیراز به کسب علم پرداخت و سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تعلم مشغول گشت. سعدی سفرهای بسیار کرد و در زمان سلطان اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگی (623- 668 ه. ق.) به شیراز بازگشت و به تصنیف سعدی نامه یا بوستان (سال 655) و گلستان (سال 656) پرداخت. علاوه بر اینها قصاید و غزلیات و قطعات و ترجیعبند و رباعیات و مقالات و قصاید عربی دارد که همه را در کلیات وی جمع کرده اند. وفات وی بین سالهای 691 و 694 ه. ق. در شیراز اتفاق افتاد و آرامگاه جدید او در اردیبهشت ماه 1331 ه. ش. برپا شده است.
امتیاز بزرگ سعدی در غزل عاشقانه و مثنوی اخلاقی و نثر فنی بسبک مقامه نگاری است. رجوع کنید به تاریخ ادبیات رضازادۀ شفق صص 263- 279. بحث در باب سعدی شاعر، هانری ماسه. از سعدی تا جامی (ترجمه تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به لباب الالباب و سبک شناسی بهار ج 1 و 2 و 3 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده بزرگی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. در سه هزارگزی شمال خاور شیراز. هوای آن معتدل و دارای 2008 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، انگور، سبزیجات و شغل اهالی زراعت است. دبستان دارد و مقبرۀ سعدی نزدیک قریه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سُ دا)
مؤنث اسعد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
وادیی است در تهامه در نزدیکی مکه طرف پائین آن متعلق است بکنانه وطرف بالای آن متعلق بهذیل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَعْ)
نام پیغمبری که بشارت آمدن عیسی را داد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرد آگاهی است و در فن نقشبندی مهارتی داشته و در اصفهان ساکن بود. این اشعار از اوست:
کس نیست که خارم ز دل ریش برآرد
این خار مگر آتشی از خویش برآرد.
ایضاً:
هزار مرتبه رفتم ز مصر تا کنعان
بغیر چشم زلیخا کسی به راه ندیدم.
(آتشکدۀ آذر ص 267)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
بمعنی ظلم، در اصل این لفظ تعدی به یای تحتانی است مگر فارسیان به تصرف خوداکثر، یای الفاظ این وزن را بدون قاعده عربی به الف بدل نمایند چنانکه: تمنی و تولی و تجلی و تماشی راتمنا و تولا و تجلا و تماشا خوانند و این نوعی از تفریس است. (غیاث اللغات) (آنندراج). بجای تعدی استعمال شده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
روم ناقوس بوسم زین تحکم
شوم زنار بندم زین تعدا.
خاقانی.
دستش به نیزه ای که علی الرؤس اژدهاست
اقلیم روس را به تعدا برافکند.
خاقانی.
رجوع به تعدی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دشمن. (ناظم الاطباء). اعدای دین و دولت، دشمن دین و دولت. (ناظم الاطباء). اعدا عدو، بطور مبالغه یعنی سخت دشمن و دشمن بزرگ. (ناظم الاطباء). دشمنان
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. دارای 530 تن سکنه است. آب آن از نهر چوخورکند و محصول آن غلات، بزرک و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام گیاهی است و آن نیکوتر علف شتر است و سعدان را خاری باشد و بدان پستان را تشبیه کنند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
که داند قدر سنبل تا نبیند
برسته همبرش سعدان و کنگر.
ناصرخسرو.
و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود.
- مرعی ولا کالسعدان، در حق شخصی گویند که به کمتر چیزی قناعت کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
موضعی است از شروان. (غیاث) (آنندراج) :
هم خلیفه فیض وبغداد است هم فیض کفش
دجله از سعدان و نیل از کردمان انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابن مبارک طخارستانی مکنی به ابوعثمان الضریر نحوی. از روات علم و ادب و کوفی مذهب بود. از ابی عبیده معمر بن مثنی روایت کرد و از او محمد بن حسن بن دینار هاشمی روایت کرده. او راست:کتاب خلق الانسان. کتاب الوحوش. کتاب الارض والمیاه والبحار والجبال. کتاب النقائض. کتاب الامثال. وی بسال 220 هجری درگذشت. (معجم الادباء ج 4 چ مصر ص 229). و رجوع به ابن الندیم و الموشح ص 130 و روضات ص 308 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مشتری و زهره. دو ستاره اند. (مهذب الاسماء) (المنجد) :
دل او ثانی خورشید فلک دانم و باز
خلق او ثالث سعدان به خراسان یابم.
خاقانی.
رخ طالع اصل بی نور یافت
نظرهای سعدان از او دور یافت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سعده
تصویر سعده
رمده شیرواش از گیاهان (گویش گیلکی) واحد سعد
فرهنگ لغت هوشیار
شاد مان، خارکویک (نخل خرما)، پستانه خاری است خوراک اشتر، کپی کپیک (بوزینه) به صیغه تننیه ناهید و زاوش (زهره و مشتری)، گل کرکی از گیاهان گیاهی از تیره گل سرخیان که دارای برگهای متناوب و گلهای محوری است و دارای اندامهای پرزآلود است و آن بومی افریقا است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعدا
تصویر بعدا
سپس زمانی دیگر پس سپس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودا
تصویر سودا
معامله، داد و ستد، تبدیل و تعویض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدا
تصویر اعدا
جمع عدو دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تجاوز کردن ز اندازه خود گذشتن، ستم کردن دست اندازی کردن، دست اندازی، ستمکاری، سر زدن فعل از فاعل و بمفعول رسیدن،جمع تعدیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعلا
تصویر سعلا
بغامه (غول) یغامه مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودا
تصویر سودا
((سَ یا سُ))
مؤنث اسود، سیاه، یکی از اخلاط چهارگانه که جای آن طحال است، وسواس، مالیخولیا، وهم، هوی و هوس، عشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودا
تصویر سودا
((سَ یا سُ))
داد و ستد، خرید و فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودا
تصویر سودا
((سُ))
آب دارای گاز کربنیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعدا
تصویر اعدا
جمع عدو، دشمنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعدان
تصویر سعدان
((سُ))
گیاهیست خاردار که شتر آن را با رغبت می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعدا
تصویر بعدا
دیرتر
فرهنگ واژه فارسی سره