خجسته، مبارک سعد اکبر: در علم نجوم سیارۀ مشتری، سعدالسعود سعد ذابح: یکی از منازل قمر، دو ستارۀ روشن که در جای ذبح یکی از آن ها ستارۀ کوچکی است که گویی می خواهد آن را ذبح کند، برای مثال سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه / سوی او محور ز خط استوا کردی رها (خاقانی - ۲۰)
خجسته، مبارک سعد اکبر: در علم نجوم سیارۀ مشتری، سعدالسعود سعد ذابح: یکی از منازل قمر، دو ستارۀ روشن که در جای ذبح یکی از آن ها ستارۀ کوچکی است که گویی می خواهد آن را ذبح کند، برای مِثال سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه / سوی او محور ز خط استوا کردی رها (خاقانی - ۲۰)
ابن حسن بن سلیمان ابومحمد ثوراتی حرانی نحوی. ادیب شاعر و بشام و عراق رفت و در بغداد سکونت جست در آنجا از ابن منصور علم آموخت و در نحو عارف و در نظم و نثر نیکو شعر میگفت. وی بسال 580 درگذشت. (معجم الادباء ج 4 ص 230). رجوع به روضات ص 113 شود میرعلیشیر آرد مولانا سعد طبعی خوب متصرف دارد وخیال انگیز است مثل کمال و این مطلع زیبا از اوست: برگ گل نیست که افتاده بطرف چمنست پنبۀ داغ دل بلبل خونین کفن است. (مجالس النفایس ص 259)
ابن حسن بن سلیمان ابومحمد ثوراتی حرانی نحوی. ادیب شاعر و بشام و عراق رفت و در بغداد سکونت جست در آنجا از ابن منصور علم آموخت و در نحو عارف و در نظم و نثر نیکو شعر میگفت. وی بسال 580 درگذشت. (معجم الادباء ج 4 ص 230). رجوع به روضات ص 113 شود میرعلیشیر آرد مولانا سعد طبعی خوب متصرف دارد وخیال انگیز است مثل کمال و این مطلع زیبا از اوست: برگ گل نیست که افتاده بطرف چمنست پنبۀ داغ دل بلبل خونین کفن است. (مجالس النفایس ص 259)
دوایی است. که آن را به ترکی تپلاق گویند و بهترین آن کوفی است. (برهان). بیخ نباتی است که به هندی ناگرموتها گویند. (آنندراج) (غیاث). مشک زیرزمین. (زمخشری). نباتی است که ریشه گیاهی دارد برنگ سیاه و دارای بوی خوشی است. (از اقرب الموارد). بیخی است بقدر زیتون و بزرگتر ازآن و سیاه و اندرونش سفید و خوشبو و به فارسی مشک زمین و به ترکی تپلاق و در تنکابن اسکتو نامند، برگش شبیه برگ گندنا و از آن درازتر و باریکتر و با صلابت واندک خشونت و کم عرض و... (از تحفۀ حکیم مؤمن). بیخ گیاهی است خوشبو به فارسی مشکو زیرزمین و بهندی موته در اندمال جراحات مشکله منفعت عظیم دارد. (منتهی الارب). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظالادویه شود
دوایی است. که آن را به ترکی تپلاق گویند و بهترین آن کوفی است. (برهان). بیخ نباتی است که به هندی ناگرموتها گویند. (آنندراج) (غیاث). مشک زیرزمین. (زمخشری). نباتی است که ریشه گیاهی دارد برنگ سیاه و دارای بوی خوشی است. (از اقرب الموارد). بیخی است بقدر زیتون و بزرگتر ازآن و سیاه و اندرونش سفید و خوشبو و به فارسی مشک زمین و به ترکی تپلاق و در تنکابن اسکتو نامند، برگش شبیه برگ گندنا و از آن درازتر و باریکتر و با صلابت واندک خشونت و کم عرض و... (از تحفۀ حکیم مؤمن). بیخ گیاهی است خوشبو به فارسی مشکو زیرزمین و بهندی موته در اندمال جراحات مشکله منفعت عظیم دارد. (منتهی الارب). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظالادویه شود
مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی، نویسنده و گویندۀ بزرگ قرن هفتم. وی در شیراز به کسب علم پرداخت و سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تعلم مشغول گشت. سعدی سفرهای بسیار کرد و در زمان سلطان اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگی (623- 668 ه. ق.) به شیراز بازگشت و به تصنیف سعدی نامه یا بوستان (سال 655) و گلستان (سال 656) پرداخت. علاوه بر اینها قصاید و غزلیات و قطعات و ترجیعبند و رباعیات و مقالات و قصاید عربی دارد که همه را در کلیات وی جمع کرده اند. وفات وی بین سالهای 691 و 694 ه. ق. در شیراز اتفاق افتاد و آرامگاه جدید او در اردیبهشت ماه 1331 ه. ش. برپا شده است. امتیاز بزرگ سعدی در غزل عاشقانه و مثنوی اخلاقی و نثر فنی بسبک مقامه نگاری است. رجوع کنید به تاریخ ادبیات رضازادۀ شفق صص 263- 279. بحث در باب سعدی شاعر، هانری ماسه. از سعدی تا جامی (ترجمه تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به لباب الالباب و سبک شناسی بهار ج 1 و 2 و 3 شود
مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی، نویسنده و گویندۀ بزرگ قرن هفتم. وی در شیراز به کسب علم پرداخت و سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تعلم مشغول گشت. سعدی سفرهای بسیار کرد و در زمان سلطان اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگی (623- 668 هَ. ق.) به شیراز بازگشت و به تصنیف سعدی نامه یا بوستان (سال 655) و گلستان (سال 656) پرداخت. علاوه بر اینها قصاید و غزلیات و قطعات و ترجیعبند و رباعیات و مقالات و قصاید عربی دارد که همه را در کلیات وی جمع کرده اند. وفات وی بین سالهای 691 و 694 هَ. ق. در شیراز اتفاق افتاد و آرامگاه جدید او در اردیبهشت ماه 1331 هَ. ش. برپا شده است. امتیاز بزرگ سعدی در غزل عاشقانه و مثنوی اخلاقی و نثر فنی بسبک مقامه نگاری است. رجوع کنید به تاریخ ادبیات رضازادۀ شفق صص 263- 279. بحث در باب سعدی شاعر، هانری ماسه. از سعدی تا جامی (ترجمه تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به لباب الالباب و سبک شناسی بهار ج 1 و 2 و 3 شود
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. دارای 530 تن سکنه است. آب آن از نهر چوخورکند و محصول آن غلات، بزرک و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. دارای 530 تن سکنه است. آب آن از نهر چوخورکند و محصول آن غلات، بزرک و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ده بزرگی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. در سه هزارگزی شمال خاور شیراز. هوای آن معتدل و دارای 2008 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، انگور، سبزیجات و شغل اهالی زراعت است. دبستان دارد و مقبرۀ سعدی نزدیک قریه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده بزرگی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. در سه هزارگزی شمال خاور شیراز. هوای آن معتدل و دارای 2008 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، انگور، سبزیجات و شغل اهالی زراعت است. دبستان دارد و مقبرۀ سعدی نزدیک قریه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ابن یحیی بن موسی بن منصور بن عبدالعزیز بن وهب بن هبان بن سواربن عبداﷲ بن رفیعبن ربیعه بن هبان السلمی السنجاری الفقیه الشافعی الشاعر المنعوت بالبهاء و المکنی بابی السعادات. او فقیه و متکلمی در خلاف است لیکن شعر بر او غالب آمد و نیکو می گفت و بشعر اشتهار یافت و بخدمت پادشاهان پیوست و جوائز ستد و بلاد بسیار پیمود و مدح اکابرگفت و شعر او در دست مردمان از قصائد و مقاطیع بسیار باشد و من دیوان او را بدمشق در خزانۀ کتب تربت اشرفیه بدیدم و آن دیوانی در مجلدی بزرگ بود. و از شعر اوست از قصیده ای در مدح قاضی کمال الدین شهرزوری: و هواک ماخطر السلو بباله و لانت اعلم فی الغرام بحاله و متی وشی واش الیک بأنه سال هواک فذاک من عذّاله او لیس للکلف المعنی شاهد عن حاله یغنیک عن تسآله جددت ثوب سقامه و هتکت ست رغرامه و صرمت حبل وصاله اء فزله سبقت له ام خله مألوفه من تیهه و دلاله یا للعجائب من اسیر دأبه یفدی الطلیق بنفسه و بماله بأبی و امی نابل بلحاظه لایتقی بالدرع حدّ نباله ریان من ماء الشبیبه و الصبا شرقت معاطفه بطیب زلاله تسری النواظر فی مراکب حسنه فتکاد تغرق فی بحار جماله فکفاه عین کماله فی نفسه و کفی کمال الدین عین کماله. و این قصیده بدین صورت مشهور است و در پاره ای نسخ دو بیت زیرین را اضافه دارد و ابن خلکان در انتساب آن دو بیت به اسعد شک کرده، و دو بیت این است: کتب العذار علی صحیفه خدّه نوناً و اعجمها بنقطه خاله فسواد طرّته کلیل صدوده و بیاض غرته کیوم وصاله. و نیز او راست از قصیده ای: و مهفهف حلوالشمائل فاترال الحاظ فیه طاعه و عقوق وقف الرحیق علی مراشف ثغره فجری به من خدّه راووق سدّت محاسنه علی عشاقه سبل السلو فما الیه طریق. و هم از اوست از قصیده ای دیگر: هبت نسیمات الصبا سحره ففاح منها العنبرالأشهب فقلت اذ مرّت بوادی الغضا من این هذا النفس الطیب. و باز ابن خلکان گوید: بسال 623 ه.ق. شیخ جمال الدین ابوالمظفرعبدالرحمن بن محمد المعروف بابن السنینیره واسطی که یکی از اعیان شعراء عصر بود پس از آنکه شهرهای بسیار دیده و ملوک هر جا را مدح گفته و جوائز سنیه یافته بود ببلاد ما آمد و ب مدرسه مظفریه نزول کرد و همه کسان که در ادب دستی داشتند بر او گرد آمدند و میان آنان با شیخ محاضرات و مذاکراتی لطیف میرفت و در این وقت ابن السنینیره پیر بود. روزی گفت وقتی که از سنجاربه رأس عین یا از رأس عین بسنجار میرفتم بهاء سنجاری با من هم سفر شد و در راه بجائی فرودآمدیم و او را غلامی ابراهیم نام بود و بها را با او انس بود و غلام از ما دور شد و بهاء بطلب او برخاست و چند کرت او را آواز داد لیکن چون غلام بسی دور شده بود آواز وی نمی شنید و در این جا که ما بودیم آواز بازمیگشت و از هر بانگی صدائی پیدا می شد چنانکه بهاء نیز وقتی ابراهیم را میخواند صوت ابراهیم منعکس میشد. پس ساعتی بیارامید و سپس این قطعه انشاد کرد: بنفسی حبیب جار و هو مجاور بعید عن الأبصار و هو قریب یجیب صدی الوادی اذاما دعوته علی انّه صخرٌ و لیس یجیب. و بهاء سنجاری را دوستی بود که مبانی مودت با هم مؤکد داشتند. وقتی میان آندوعتاب و شکرآبی شد و آن دوست از وی ببرید و سنجاری باو پیغام کرد و انقطاع وی را بنکوهید و او در جواب وی این دو بیت حریری بفرستاد: لاتزر من تحب فی کل شهر غیر یوم و لاتزده علیه فاجتلاء الهلال فی الشهر یوماً ثم لاتنظر العیون الیه. و بهاء بپاسخ او قطعۀزیرین انشاد و ارسال داشت: اذا حققت من خل وداداً فزره و لاتخف منه ملالا و کن کالشمس تطلع کل یوم و لاتک فی زیارته هلالا. و نیز اسعد بن یحیی راست: ﷲ ایامی علی رأمه و طیب اوقاتی علی حاجر تکاد للسرعه فی مرها اوّلها یعثر بالاّخر. و هم او راست از قصیده ای در وصف خمر: کادت تطیر و قد طرنا بها فرحاً لولا الشباک التی صیغت من الحبب. و عمادالدین اصفهانی کاتب در کتاب السیل و الذیل ذکر او آورده است و گوید اسعد خود این بیت را از اشعار خویش برای من انشاد کرد: و من العجائب اننی فی لج بحرالجود راکب و اموت من ظماء و لکن عادهالبحر العجائب. ولادت اسعد بسال 533 و وفات او در اوائل سال 622 ه.ق. بسنجار بود. رحمه اﷲ تعالی. (ابن خلکان ج 1 ص 73، 74). در نامۀ دانشوران آمده: اسعد بن یحیی بن موسی بن منصور بن عبدالعزیز بن وهب بن عبداﷲ بن رفیعبن ربیعه بن هبان سلمی. مکنی به ابوالسعادات بهاء سنجاری. کنیتش ابوالسعادات و در عداد فقهای شافعیه معدود است و در سال 533 ه.ق. متولد گردیده. او در فقه شافعیه مهارتی کامل داشت جز آنکه فن شعر بر سایر فنون او غالب گردید و بدان اشتهار یافت. قاضی احمد بن خلکان در ترجمت احوال وی گوید: کان فقیهاً و تکلّم فی الخلاف الاّ انه غلب (علیه) الشعر و اجاد فیه و اشتهر به و خدم به الملوک و اخذ جوائزهم و طاف البلاد و مدح الاکابر و شعره کثیر فی ایدی الناس یوجد قصائد و مقاطیع، یعنی بهاء سنجاری مردی فقیه بود و در فن خلاف تکلم میکرد جز آنکه فن شعر بر سایر فنون وی غالب گردید. وی شعر نیکو میگفت و به آن اشتهار یافت. سلاطین و ملوک را به اشعار خود مدح کرده و جوائز از ایشان مأخوذ داشته است و در شهرها گردش کرده، اعیان و بزرگان را مدح گفته و از اشعار او قصاید و مقاطیع بسیار در دست مردمان موجود است. یاقوت حموی در ذیل ترجمت سنجار در مقام تعداد علمای منسوبین بسنجار در توصیف بهای سنجاری عباراتی قریب بعبارات ابن خلکان آورده گوید: و قد نسب الی سنجار جماعه وافره من اهل العلم منهم من اهل عصرنا اسعد بن یحیی بن موسی بن منصور الشاعر یعرف بالبهاء السنجاری احد المجیدین المشهورین و کان اولاً فقیهاً شافعیاً ثم غلب قول الشعر فاشتهر به و قدم عندالملوک و ناهز التسعین و کان حریاً ثقه کیساً لطیفاً، فیه مزاح و خفه روح و له اشعار جیده -انتهی. هم ابن خلکان گوید من بر دیوان شعر او واقف نشدم و ندانستم آیا اشعار خود را در دیوانی فراهم آورده است و یا آنها را تدوین نکرده ولی پس از چندی در خزانۀ کتب مقبرۀ اشرفیه در دمشق دیوانی از او یافتم در مجلدی عظیم و از اشعار بهاء سنجاری است از جمله قصیده ای که به آن قاضی کمال الدین شهرزوری را مدح کرده است: و هواک ماخطر السلو بباله و لانت اعلم فی الغرام بحاله و متی وشی واش الیک بانه سال هواک فذاک من عذّاله او لیس للکلف المعنی شاهدٌ من حاله یغنیک عن تسآله جدّدت ثوب سقامه و هتکت ست ر غرامه و صرمت حبل وصاله اء فزله سبقت له ام خله مألوفه من تیهه و دلاله یا للعجائب من اسیر دأبه یفدی الطلیق بنفسه و بماله بابی و امی فاتک بلحاظه لایتقی بالدّرع حدّ نباله ریان من ماء الشبیبه و الصبا شرقت معاطفه بطیب زلاله تسری النواظر فی مراکب حسنه فتکاد تغرق فی بحار جماله. یعنی عشق تو را هیچگاه فراموشی در خاطر او خطور نکند و همانا تو خود بشیفتگی عاشق شیفتۀ خود از دیگران داناتری، پس هرگاه سخن چین بسوی تو سعایت کند که عاشق شیفته را از عشق تو فراموشی دست داده است پس این سخن از دشمنان و ملامت کنندگان اوست. آیا عاشق شیفتۀ بزحمت افتاده را از حالت او گواهی نیست که تو را از پرسش بی نیاز دارد؟ مرض او را تازه کردی و شیفتگیش را آشکار کردی و رشتۀ وصال خود از او گسیختی. آیا قدمش را در دوستی تو لغزشی دست داده و یا آنکه بسبب ناز وتکبر در فروتنی و خاکساری او رخنه ای عارض شده است ؟ ای شگفتیها از حال گرفتاری که دأبش چنین است که برای خلاصی جان و مال خود را بخلاص کننده اش فدا کند. پدر ومادرم بفدای کسی باد که بنظرهای خود کشندۀ مردمان است و با زره، تیزی تیرهای مژگانش را نتوان دفع کرد.از آب جوانی و صباوت سیراب گردیده از این روی، بر ودوشش بزلال آب شباب لامع و درخشان است. نظرکنندگان درکشتیهای حسن او سیر میکنند پس نزدیک است که در دریاهای حسن و جمال او غرق شوند. قاضی احمد بن خلکان پس از نقل این ابیات گوید از تغزل قصیده همینقدر مشهور است که از اشعار بهای سنجاری است و دو بیت دیگر نیز در تغزل بر این ابیات اضافه کرده ولی گوید بودن آنها از بهای سنجاری نزد من بتحقیق نرسیده و آن دو بیت این است: کتب العذار علی صحیفه خدّه نوناً و اعجمها بنقطه خاله فسواد طرته کلیل صدوده وبیاض غرته کیوم وصاله. یعنی خط عذار بر صفحۀ خدّش صورت نونی نوشته و آنرا بنقطۀ خالش صاحب نقطه گردانیده است، پس سیاهی زلفش مانند تاریکی شب هجران اوست و روشنی رخسارش چون روشنی روز وصال اوست. و نیز ازاشعار بهای سنجاری است از جمله قصیده ای که گوید: و مهفهف حلوالشمائل فاترال الحاظ فیه طاعه و عقوق وقف الرحیق علی مراشف ثغره فجری به من خدّه راووق سدّت محاسنه علی عشاقه سبل السلو فما الیه طریق. یعنی دلبر لاغرمیان باریک شکم سبک روح شیرین شمائلی را دیدار کردم، چشمهای بیمارداشت، گاهی مطیع من بود و گاه مخالفت و نافرمانی من می کرد، بر لبهای او شرابی صافی و خوشبوی جای گرفته از نیروی شراب از خدّش رشح و ریزش کند. محاسن او بر عاشقانش راه فراموشی را مسدود ساخته پس ایشان را راهی بفراموشی از عشقش نیست. و له ایضاً: هبت نسیمات الصبا سحره ففاح منها العنبر الأشهب فقلت اذ مرّت بوادی الغضا من این ذاک النفس الطیب. یعنی نسیمهای صبا بهنگام سحر وزیدن گرفت پس بوی عنبر اشهب از آنها دمید و آنگاه که بوادی غضا گذشت گفتم این دم پاک از کجا بود. احمد بن خلکان گوید در سال 623 هجری قمری شیخ جمال الدین ابوالمظفر عبدالرحمن بن محمد معروف به ابن سنینیرۀواسطی که از بزرگان شعرای عصر خود بود بر ما وارد شد و ما در بلاد خود بودیم در مدرسه مظفریه نزد ما منزل کرد. وی شاعری بود که در بلاد گردش کرده و سلاطین را باشعار خود مدح گفته و صلات و جوائز بسیاری بوی عاید گردیده بود و هر گاه در مجلس می نشست اشخاصی که بعلم ادب عنایت و اهتمام داشتند نزد وی حاضر میشدند و در میان ایشان محاضرات و مذاکرات لطیفه جاری میشد و در آنوقت از سنین عمرش بسیار گذشته بود. روزی حکایت کرد وقتی در یکی از اسفار که از سنجار بجانب رأس عین میرفتم و یا آنکه گفت از رأس عین بجانب سنجار مسافرت می کردم بهای سنجاری، رفیق و مصاحب راه من بود. دراثنای راه در مکانی منزل کردیم. بهای سنجاری را غلامی بود نامش ابراهیم با او انسی تمام داشت. پس آن غلام از نزد ما دور شد. بهای سنجاری برای طلبیدن او از جای برخاست و چند بار او را ندا کرد و گفت یا ابراهیم. غلام بسبب دور بودن از ما ندای او را نشنید و آن منزل مکانی بود که چون کسی ندا میکرد صوت معکوس شنیده میشد پس هر گاه بهای سنجاری ندا میکرد یا ابراهیم، صوت معکوس او را یا ابراهیم جواب میگفت. بهاء زمانی بر زمین نشست آنگاه این دو بیت انشاد کرد: بنفسی حبیب جار و هو مجاور بعید عن الأبصار و هو قریب یجیب صدی الوادی اذاما دعوته علی انّه صخر و لیس یجیب. یعنی جانم فدای دوستی باد که با آنکه با ما مجاور است بر ما ستم کند، از چشمهای ما دور است در حالی که به ما نزدیک است. هرگاه او را ندا کنم صوت معکوس وادی مرا جواب گوید با آنکه وادی سنگ است و آنرا قدرت بر جواب نیست. هم ابن خلکان گوید بهای سنجاری را رفیقی بود که مابین ایشان رشتۀ دوستی محکم بود و مراودت بسیار با یکدیگر داشتند. تا آنکه روزی در میان آن دو عتابی پدید آمد. آن دوست مراودت خود را از بهای سنجاری منقطع ساخت. پس بهاء کسی را نزد او فرستاده اورا بسبب ترک مراودت عتاب و ملامت کرد. آن دوست این دو بیت حریری را که در مقامۀ پانزدهم مذکور داشته است برای بهای سنجاری بنوشت: لاتزر من تحب ّ فی کل ّ شهر غیر یوم و لاتزده علیه فاجتلاء الهلال فی الشهر یوماً ثم لاتنظر العیون الیه. یعنی دوست خودرا در هر ماه جز یک روز زیارت مکن و بدان یک روز میفزای زیرا نگریستن بهلال در هر ماه یک روز است آنگاه چشمها بسوی آن نظر نکند. بهای سنجاری در جواب وی این دو بیت نوشت: اذا حققت من خل ّ وداداً فزده و لاتخف منه ملالا و کن کالشمس تطلع کل ّ یوم و لاتک فی زیارته هلالا. یعنی هرگاه دوستی دوست نزد تو بتحقیق پیوست پس همواره اورا زیارت کن و خائف مباش از ملالت و دلتنگی او و باش مانند آفتاب که همه روزه طلوع کند و در زیارت دوست چون هلال مباش که دیدار او در ماه یک روز است. یاقوت حموی گوید: بهای سنجاری را اشعاری است نیکو، من جمله درباره پسری که علی نام داشت و با او شمشیری بود این ابیات انشاد نمود: یا حامل الصارم الهندی منتصراً ضع السلاح قد استغنیت بالکحل مایفعل الظّبی بالسیف الصقیل و ما ضرب الصوارم بالضراب بالمقل قد کنت فی الحب ّ سنّیّاً فمابرحت بی شیعه الحب ّ حتی صرت عبد علی. یعنی ای کسی که برای انتصار شمشیر هندی را حمل کرده ای سلاح را بگذار، چه بسبب سیاهی چشمت از آن بی نیاز باشی، آهو را با شمشیر مصقول چه حاجت است وکسی را که با تیرهای مژگان زند با زدن شمشیرهای قاطع چه افتاده. همانا من در دوستی بر آئین سنیان مشی می کردم پس شیعۀ عشق شدم و دواعی آن مرا بر آن داشت که بنده و غلام علی گردیدم. و بهای سنجاری را جز این ابیات اشعاری ملیحه است که از خوف اطناب باین جمله اقتصار رفت. علی الجمله در سنجار روزگار به افادت می گذرانید تا آنکه در اوایل سال 622 ه.ق. داعی حق را لبیک اجابت گفت. سنجار بکسر اوّل و سکون ثانی پس جیم و آخرش راء، شهری است مشهور از نواحی جزیره، از آنجاتا موصل سه روز راه است. (نامۀ دانشوران ج 4 صص 139- 142). و رجوع به روضات الجنات ص 101 و ابوالسعادات اسعد... و الاعلام زرکلی شود
ابن یحیی بن موسی بن منصور بن عبدالعزیز بن وهب بن هبان بن سواربن عبداﷲ بن رفیعبن ربیعه بن هبان السلمی السنجاری الفقیه الشافعی الشاعر المنعوت بالبهاء و المکنی بابی السعادات. او فقیه و متکلمی در خلاف است لیکن شعر بر او غالب آمد و نیکو می گفت و بشعر اشتهار یافت و بخدمت پادشاهان پیوست و جوائز ستد و بلاد بسیار پیمود و مدح اکابرگفت و شعر او در دست مردمان از قصائد و مقاطیع بسیار باشد و من دیوان او را بدمشق در خزانۀ کتب تربت اشرفیه بدیدم و آن دیوانی در مجلدی بزرگ بود. و از شعر اوست از قصیده ای در مدح قاضی کمال الدین شهرزوری: و هواک ماخطر السلو بباله و لانت اعلم فی الغرام بحاله و متی وشی واش الیک بأنه سال هواک فذاک من عذّاله او لیس للکلف المعنی شاهد عن حاله یغنیک عن تسآله جددت ثوب سقامه و هتکت ستَ َرغرامه و صرمت حبل وصاله اءَ فزله سبقت له ام خِله مألوفه من تیهه و دلاله یا للعجائب من اسیر دأبه یفدی الطلیق بنفسه و بماله بأبی و امی نابل بلحاظه لایتقی بالدرع حدّ نباله ریان من ماء الشبیبه و الصبا شرقت معاطفه بطیب زلاله تسری النواظر فی مراکب حسنه فتکاد تغرق فی بحار جماله فکفاه عین کماله فی نفسه و کفی کمال الدین عین کماله. و این قصیده بدین صورت مشهور است و در پاره ای نسخ دو بیت زیرین را اضافه دارد و ابن خلکان در انتساب آن دو بیت به اسعد شک کرده، و دو بیت این است: کتب العذار علی صحیفه خدّه نوناً و اعجمها بنقطه خاله فسواد طرّته کلیل صدوده و بیاض غرته کیوم وصاله. و نیز او راست از قصیده ای: و مهفهف حلوالشمائل فاترالَ الحاظ فیه طاعه و عقوق وقف الرحیق علی مراشف ثغره فجری به من خدّه راووق سدّت محاسنه علی عُشاقه سبل السلو فما الیه طریق. و هم از اوست از قصیده ای دیگر: هبت نسیمات الصبا سحره ففاح منها العنبرالأشهب فقلت اذ مرّت بوادی الغضا من این هذا النفس الطیب. و باز ابن خلکان گوید: بسال 623 هَ.ق. شیخ جمال الدین ابوالمظفرعبدالرحمن بن محمد المعروف بابن السنینیره واسطی که یکی از اعیان شعراء عصر بود پس از آنکه شهرهای بسیار دیده و ملوک هر جا را مدح گفته و جوائز سنیه یافته بود ببلاد ما آمد و ب مدرسه مظفریه نزول کرد و همه کسان که در ادب دستی داشتند بر او گرد آمدند و میان آنان با شیخ محاضرات و مذاکراتی لطیف میرفت و در این وقت ابن السنینیره پیر بود. روزی گفت وقتی که از سنجاربه رأس عین یا از رأس عین بسنجار میرفتم بهاء سنجاری با من هم سفر شد و در راه بجائی فرودآمدیم و او را غلامی ابراهیم نام بود و بها را با او انس بود و غلام از ما دور شد و بهاء بطلب او برخاست و چند کرت او را آواز داد لیکن چون غلام بسی دور شده بود آواز وی نمی شنید و در این جا که ما بودیم آواز بازمیگشت و از هر بانگی صدائی پیدا می شد چنانکه بهاء نیز وقتی ابراهیم را میخواند صوت ابراهیم منعکس میشد. پس ساعتی بیارامید و سپس این قطعه انشاد کرد: بنفسی حبیب جار و هو مجاور بعید عن الأبصار و هو قریب یجیب صدی الوادی اذاما دعوته علی انّه صخرٌ و لیس یجیب. و بهاء سنجاری را دوستی بود که مبانی مودت با هم مؤکد داشتند. وقتی میان آندوعتاب و شکرآبی شد و آن دوست از وی ببرید و سنجاری باو پیغام کرد و انقطاع وی را بنکوهید و او در جواب وی این دو بیت حریری بفرستاد: لاتزر من تحب فی کل شهر غیر یوم و لاتزده علیه فاجتلاء الهلال فی الشهر یوماً ثم لاتنظر العیون الیه. و بهاء بپاسخ او قطعۀزیرین انشاد و ارسال داشت: اذا حققت من خل وداداً فزره و لاتخف منه ملالا و کن کالشمس تطلع کل یوم و لاتک فی زیارته هلالا. و نیز اسعد بن یحیی راست: ﷲ ایامی علی رأمه و طیب اوقاتی علی حاجر تکاد للسرعه فی مرها اوّلها یعثر بالاَّخر. و هم او راست از قصیده ای در وصف خمر: کادت تطیر و قد طرنا بها فرحاً لولا الشباک التی صیغت من الحبب. و عمادالدین اصفهانی کاتب در کتاب السیل و الذیل ذکر او آورده است و گوید اسعد خود این بیت را از اشعار خویش برای من انشاد کرد: و من العجائب اننی فی لج بحرالجود راکب و اموت من ظماء و لکن عادهالبحر العجائب. ولادت اسعد بسال 533 و وفات او در اوائل سال 622 هَ.ق. بسنجار بود. رحمه اﷲ تعالی. (ابن خلکان ج 1 ص 73، 74). در نامۀ دانشوران آمده: اسعد بن یحیی بن موسی بن منصور بن عبدالعزیز بن وهب بن عبداﷲ بن رفیعبن ربیعه بن هبان سلمی. مکنی به ابوالسعادات بهاء سنجاری. کنیتش ابوالسعادات و در عداد فقهای شافعیه معدود است و در سال 533 هَ.ق. متولد گردیده. او در فقه شافعیه مهارتی کامل داشت جز آنکه فن شعر بر سایر فنون او غالب گردید و بدان اشتهار یافت. قاضی احمد بن خلکان در ترجمت احوال وی گوید: کان فقیهاً و تکلّم فی الخلاف الاّ انه غلب (علیه) الشعر و اجاد فیه و اشتهر به و خدم به الملوک و اخذ جوائزهم و طاف البلاد و مدح الاکابر و شعره کثیر فی ایدی الناس یوجد قصائد و مقاطیع، یعنی بهاء سنجاری مردی فقیه بود و در فن خلاف تکلم میکرد جز آنکه فن شعر بر سایر فنون وی غالب گردید. وی شعر نیکو میگفت و به آن اشتهار یافت. سلاطین و ملوک را به اشعار خود مدح کرده و جوائز از ایشان مأخوذ داشته است و در شهرها گردش کرده، اعیان و بزرگان را مدح گفته و از اشعار او قصاید و مقاطیع بسیار در دست مردمان موجود است. یاقوت حموی در ذیل ترجمت سنجار در مقام تعداد علمای منسوبین بسنجار در توصیف بهای سنجاری عباراتی قریب بعبارات ابن خلکان آورده گوید: و قد نسب الی سنجار جماعه وافره من اهل العلم منهم من اهل عصرنا اسعد بن یحیی بن موسی بن منصور الشاعر یعرف بالبهاء السنجاری احد المجیدین المشهورین و کان اولاً فقیهاً شافعیاً ثم غلب قول الشعر فاشتهر به و قدم عندالملوک و ناهز التسعین و کان حریاً ثقه کیساً لطیفاً، فیه مزاح و خفه روح و له اشعار جیده -انتهی. هم ابن خلکان گوید من بر دیوان شعر او واقف نشدم و ندانستم آیا اشعار خود را در دیوانی فراهم آورده است و یا آنها را تدوین نکرده ولی پس از چندی در خزانۀ کتب مقبرۀ اشرفیه در دمشق دیوانی از او یافتم در مجلدی عظیم و از اشعار بهاء سنجاری است از جمله قصیده ای که به آن قاضی کمال الدین شهرزوری را مدح کرده است: و هواک ماخطر السلو بباله و لانت اعلم فی الغرام بحاله و متی وشی واش الیک بانه سال هواک فذاک من عذّاله او لیس للکلف المعنی شاهدٌ من حاله یغنیک عن تسآله جدّدت ثوب سقامه و هتکت ستَ َر غرامه و صرمت حبل وصاله اءَ فزله سبقت له ام خله مألوفه من تیهه و دلاله یا للعجائب من اسیر دأبه یفدی الطلیق بنفسه و بماله بابی و امی فاتک بلحاظه لایتقی بالدّرع حدّ نباله ریان من ماء الشبیبه و الصبا شرقت معاطفه بطیب زلاله تسری النواظر فی مراکب حسنه فتکاد تغرق فی بحار جماله. یعنی عشق تو را هیچگاه فراموشی در خاطر او خطور نکند و همانا تو خود بشیفتگی عاشق شیفتۀ خود از دیگران داناتری، پس هرگاه سخن چین بسوی تو سعایت کند که عاشق شیفته را از عشق تو فراموشی دست داده است پس این سخن از دشمنان و ملامت کنندگان اوست. آیا عاشق شیفتۀ بزحمت افتاده را از حالت او گواهی نیست که تو را از پرسش بی نیاز دارد؟ مرض او را تازه کردی و شیفتگیش را آشکار کردی و رشتۀ وصال خود از او گسیختی. آیا قدمش را در دوستی تو لغزشی دست داده و یا آنکه بسبب ناز وتکبر در فروتنی و خاکساری او رخنه ای عارض شده است ؟ ای شگفتیها از حال گرفتاری که دأبش چنین است که برای خلاصی جان و مال خود را بخلاص کننده اش فدا کند. پدر ومادرم بفدای کسی باد که بنظرهای خود کشندۀ مردمان است و با زره، تیزی تیرهای مژگانش را نتوان دفع کرد.از آب جوانی و صباوت سیراب گردیده از این روی، بر ودوشش بزلال آب شباب لامع و درخشان است. نظرکنندگان درکشتیهای حسن او سیر میکنند پس نزدیک است که در دریاهای حسن و جمال او غرق شوند. قاضی احمد بن خلکان پس از نقل این ابیات گوید از تغزل قصیده همینقدر مشهور است که از اشعار بهای سنجاری است و دو بیت دیگر نیز در تغزل بر این ابیات اضافه کرده ولی گوید بودن آنها از بهای سنجاری نزد من بتحقیق نرسیده و آن دو بیت این است: کتب العذار علی صحیفه خدّه نوناً و اعجمها بنقطه خاله فسواد طرته کلیل صدوده وبیاض غرته کیوم وصاله. یعنی خط عذار بر صفحۀ خدّش صورت نونی نوشته و آنرا بنقطۀ خالش صاحب نقطه گردانیده است، پس سیاهی زلفش مانند تاریکی شب هجران اوست و روشنی رخسارش چون روشنی روز وصال اوست. و نیز ازاشعار بهای سنجاری است از جمله قصیده ای که گوید: و مهفهف حلوالشمائل فاترالَ الحاظ فیه طاعه و عقوق وقف الرحیق علی مراشف ثغره فجری به من خدّه راووق سدّت محاسنه علی عشاقه سبل السلو فما الیه طریق. یعنی دلبر لاغرمیان باریک شکم سبک روح شیرین شمائلی را دیدار کردم، چشمهای بیمارداشت، گاهی مطیع من بود و گاه مخالفت و نافرمانی من می کرد، بر لبهای او شرابی صافی و خوشبوی جای گرفته از نیروی شراب از خدّش رشح و ریزش کند. محاسن او بر عاشقانش راه فراموشی را مسدود ساخته پس ایشان را راهی بفراموشی از عشقش نیست. و له ایضاً: هبت نسیمات الصبا سحره ففاح منها العنبر الأَشهب فقلت اذ مرّت بوادی الغضا من این ذاک النفس الطیب. یعنی نسیمهای صبا بهنگام سحر وزیدن گرفت پس بوی عنبر اشهب از آنها دمید و آنگاه که بوادی غضا گذشت گفتم این دم پاک از کجا بود. احمد بن خلکان گوید در سال 623 هجری قمری شیخ جمال الدین ابوالمظفر عبدالرحمن بن محمد معروف به ابن سنینیرۀواسطی که از بزرگان شعرای عصر خود بود بر ما وارد شد و ما در بلاد خود بودیم در مدرسه مظفریه نزد ما منزل کرد. وی شاعری بود که در بلاد گردش کرده و سلاطین را باشعار خود مدح گفته و صلات و جوائز بسیاری بوی عاید گردیده بود و هر گاه در مجلس می نشست اشخاصی که بعلم ادب عنایت و اهتمام داشتند نزد وی حاضر میشدند و در میان ایشان محاضرات و مذاکرات لطیفه جاری میشد و در آنوقت از سنین عمرش بسیار گذشته بود. روزی حکایت کرد وقتی در یکی از اسفار که از سنجار بجانب رأس عین میرفتم و یا آنکه گفت از رأس عین بجانب سنجار مسافرت می کردم بهای سنجاری، رفیق و مصاحب راه من بود. دراثنای راه در مکانی منزل کردیم. بهای سنجاری را غلامی بود نامش ابراهیم با او انسی تمام داشت. پس آن غلام از نزد ما دور شد. بهای سنجاری برای طلبیدن او از جای برخاست و چند بار او را ندا کرد و گفت یا ابراهیم. غلام بسبب دور بودن از ما ندای او را نشنید و آن منزل مکانی بود که چون کسی ندا میکرد صوت معکوس شنیده میشد پس هر گاه بهای سنجاری ندا میکرد یا ابراهیم، صوت معکوس او را یا ابراهیم جواب میگفت. بهاء زمانی بر زمین نشست آنگاه این دو بیت انشاد کرد: بنفسی حبیب جار و هو مجاورُ بعید عن الأبصار و هو قریب ُ یجیب صدی الوادی اذاما دعوته علی انّه صخر و لیس یجیب. یعنی جانم فدای دوستی باد که با آنکه با ما مجاور است بر ما ستم کند، از چشمهای ما دور است در حالی که به ما نزدیک است. هرگاه او را ندا کنم صوت معکوس وادی مرا جواب گوید با آنکه وادی سنگ است و آنرا قدرت بر جواب نیست. هم ابن خلکان گوید بهای سنجاری را رفیقی بود که مابین ایشان رشتۀ دوستی محکم بود و مراودت بسیار با یکدیگر داشتند. تا آنکه روزی در میان آن دو عتابی پدید آمد. آن دوست مراودت خود را از بهای سنجاری منقطع ساخت. پس بهاء کسی را نزد او فرستاده اورا بسبب ترک مراودت عتاب و ملامت کرد. آن دوست این دو بیت حریری را که در مقامۀ پانزدهم مذکور داشته است برای بهای سنجاری بنوشت: لاتزر من تحب ّ فی کل ّ شهر غیر یوم و لاتزده علیه فاجتلاء الهلال فی الشهر یوماً ثم لاتنظر العیون الیه. یعنی دوست خودرا در هر ماه جز یک روز زیارت مکن و بدان یک روز میفزای زیرا نگریستن بهلال در هر ماه یک روز است آنگاه چشمها بسوی آن نظر نکند. بهای سنجاری در جواب وی این دو بیت نوشت: اذا حققت من خل ّ وداداً فزده و لاتخف منه ملالا و کن کالشمس تطلع کل ّ یوم و لاتک فی زیارته هلالا. یعنی هرگاه دوستی دوست نزد تو بتحقیق پیوست پس همواره اورا زیارت کن و خائف مباش از ملالت و دلتنگی او و باش مانند آفتاب که همه روزه طلوع کند و در زیارت دوست چون هلال مباش که دیدار او در ماه یک روز است. یاقوت حموی گوید: بهای سنجاری را اشعاری است نیکو، من جمله درباره پسری که علی نام داشت و با او شمشیری بود این ابیات انشاد نمود: یا حامل الصارم الهندی منتصراً ضع السلاح قد استغنیت بالکحل مایفعل الظّبی بالسیف الصقیل و ما ضرب الصوارم بالضراب بالمقل قد کنت فی الحب ّ سُنّیّاً فمابرحت بی شیعه الحب ّ حتی صرت عبد علی. یعنی ای کسی که برای انتصار شمشیر هندی را حمل کرده ای سلاح را بگذار، چه بسبب سیاهی چشمت از آن بی نیاز باشی، آهو را با شمشیر مصقول چه حاجت است وکسی را که با تیرهای مژگان زند با زدن شمشیرهای قاطع چه افتاده. همانا من در دوستی بر آئین سنیان مشی می کردم پس شیعۀ عشق شدم و دواعی آن مرا بر آن داشت که بنده و غلام علی گردیدم. و بهای سنجاری را جز این ابیات اشعاری ملیحه است که از خوف اطناب باین جمله اقتصار رفت. علی الجمله در سنجار روزگار به افادت می گذرانید تا آنکه در اوایل سال 622 هَ.ق. داعی حق را لبیک اجابت گفت. سنجار بکسر اوّل و سکون ثانی پس جیم و آخرش راء، شهری است مشهور از نواحی جزیره، از آنجاتا موصل سه روز راه است. (نامۀ دانشوران ج 4 صص 139- 142). و رجوع به روضات الجنات ص 101 و ابوالسعادات اسعد... و الاعلام زرکلی شود
شاد مان، خارکویک (نخل خرما)، پستانه خاری است خوراک اشتر، کپی کپیک (بوزینه) به صیغه تننیه ناهید و زاوش (زهره و مشتری)، گل کرکی از گیاهان گیاهی از تیره گل سرخیان که دارای برگهای متناوب و گلهای محوری است و دارای اندامهای پرزآلود است و آن بومی افریقا است
شاد مان، خارکویک (نخل خرما)، پستانه خاری است خوراک اشتر، کپی کپیک (بوزینه) به صیغه تننیه ناهید و زاوش (زهره و مشتری)، گل کرکی از گیاهان گیاهی از تیره گل سرخیان که دارای برگهای متناوب و گلهای محوری است و دارای اندامهای پرزآلود است و آن بومی افریقا است
این واژه و هم چنین تسعید در واژه نامه های تازی نیامده نیکبخت سعادتمند نیکبخت: خواجه بسان غضنفریست کجاهست بستدن و دادنش دودست مسعد. (منوچهری) توضیح تسعید در قاموسهای معتبر عربی نیامده
این واژه و هم چنین تسعید در واژه نامه های تازی نیامده نیکبخت سعادتمند نیکبخت: خواجه بسان غضنفریست کجاهست بستدن و دادنش دودست مسعد. (منوچهری) توضیح تسعید در قاموسهای معتبر عربی نیامده