جدول جو
جدول جو

معنی سعادت - جستجوی لغت در جدول جو

سعادت
خوشبختی، بهروزی
تصویری از سعادت
تصویر سعادت
فرهنگ واژه فارسی سره
سعادت
خوشبختی نیکبختی اقبال مقابل شقاوت بدبختی جمع سعادات، میمنت خجستگی پیروزی. یا سعادت اخروی. آنست که هر نفسی باقی بماند تاابدالابدین بر بهترین حالات خود. یا سعادت دنیوی. عبارت از این است که هر موجودی باقی بماند بر طولانی ترین زمان ممکن بر بهترین حالات ممکن و تمامترین نتایج
فرهنگ لغت هوشیار
سعادت
خوشبختی، نیک بختی، خوشبخت شدن، نیک بخت شدن
تصویری از سعادت
تصویر سعادت
فرهنگ فارسی عمید
سعادت
((سَ دَ))
خوشبختی، خجستگی
تصویری از سعادت
تصویر سعادت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بیمار پرسی، باز گرداندن، بازگفتن، بازجستن نباید خللی افتد و شغل دلی پیش آید که این عجز را باز جوییم (تاریخ بیهقی)، پسداد بازگفتن دوباره گفتن، باز گردانیدن (چیزی را بجای خود) باز آوردن بر گرداندن، برگشت. یا اعاده حیثیت. رد کردن حقوق و اعتبارات مجرم که بسبب جرم سلب شده بدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعادی
تصویر سعادی
جگن از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعاده
تصویر سعاده
ارمگان نیک اختری روزبهی شتای اوروازش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعادات
تصویر سعادات
جمع سعادت، ارمگانها روزبهیها جمع سعادت خوشبختیها نیک بختیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعایت
تصویر سعایت
سخن چینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیادت
تصویر سیادت
مهتری، بزرگی و سرداری، سروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعایت
تصویر سعایت
سخن چینی کردن، بدگویی کردن از کسی نزد دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعادت
تصویر اعادت
((اِ دَ))
بازگفتن، از سر گرفتن، بازگردانیدن، برگشت، اعاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعایت
تصویر سعایت
((سَ یَ))
سخن چینی کردن، بدگویی کردن، سخن چینی، بدگویی، تهمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیادت
تصویر سیادت
((دَ))
سروری، شرف یافتن، بزرگی، سروری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیادت
تصویر سیادت
شرف و سروری یافتن، بزرگی و مهتری یافتن، مجد، بزرگی، مهتری، سروری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت
تصویر عادت
خو گیری، خو، منش
فرهنگ واژه فارسی سره
سعی کننده کوشنده کوشا، دونده شتابنده، سخن چین غماز، فراهم آورنده زکات عامل صدقات، مهتر جهودان جمع سعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعات
تصویر سعات
ساعی ها، سخن چینان، جمع واژۀ ساعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت
تصویر عادت
خلق و خوی، اعتیاد مثلاً عادت به مصرف الکل،
کاری که انسان به آن خو می گیرد و در وقت معیّن انجام می دهد
در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، خون ریزی ماهیانه، قاعدگی، رگل، خون ریزی ماهانه، عذر، پریود، دشتانی، حیض، عادت ماهانه، عادت ماهیانه
عادت ماهانه: در علم زیست شناسی خونریزی ماهانۀ زنان، قاعدگی، حیض
عادت دادن: کسی را به انجام مرتب کاری واداشتن
عادت داشتن: معتاد به انجام کاری بودن
عادت شدن: رسم شدن، معمول شدن، در علم زیست شناسی قاعده شدن زن، حائض شدن
عادت کردن: انجام دادن کاری به صورت مرتب، خو گرفتن
عادت گرفتن: عادت کردن، خو پذیرفتن، خو کردن
عادت ماهیانه: در علم زیست شناسی قاعدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت
تصویر عادت
کاری که انسان بان خو گیرد و در وفت معین آنرا انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادت
تصویر عادت
((دَ))
آن چه که انسان به آن خو بگیرد، رسم، سنّت، رویه معمول، جمع عادات، قاعدگی زن، حیض، اعتیاد
عادت مألوف: عادتی که بخشی از رفتار همیشگی شخص شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادت
تصویر عادت
Wontedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
привычность
دیکشنری فارسی به روسی
اعتيادٌ
دیکشنری فارسی به عربی