کسی که راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده، پیرو، پارسا، زاهد، در تصوف کسی که با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیر و سلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می گویند، عارف
کسی که راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده، پیرو، پارسا، زاهد، در تصوف کسی که با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیر و سلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می گویند، عارف
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، حریر، بهرامه، قزّ، کناغ، دمسق، کج، پناغ، دمسه
اَبریشَم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بَریشَم، حَریر، بَهرامِه، قَزّ، کَناغ، دِمسَق، کَج، پَناغ، دِمسِه
دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرزشهرستان بروجرد. دارای 259 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرزشهرستان بروجرد. دارای 259 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
جمع واژۀ سلکه، رشته و رشته ای که بدان دوزند. (منتهی الارب). رشته را گویند عموماً و به معنی رشتۀ مروارید و رشتۀ سوزن باشد خصوصاً. (برهان). ریسمانی باشد که مروارید در آن کشیده باشند. (اوبهی). رشتۀمروارید. (دهار) (غیاث) (السامی). رشتۀ مروارید و رشتۀ سوزن و صف و قطار. (ناظم الاطباء) : دست و طبعش در ثنا و مدح شاه سلک و عقد لؤلؤ گوهر کشید. مسعودسعد. در کتاب محکم... لاّلی این سه اسم متعالی را در یک سلک نظم داده است. (چهار مقاله). و مصالح بلاد از سلک نظم... متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). بوجوه حیل و انواع علل سلک جمعیت و موافقت ایشان... (ترجمه تاریخ یمینی ص 378). در سعت ولاو سلک هواء جانب او است... (ترجمه تاریخ یمینی ص 218). چو شد پرداخته در سلک اوراق مسجل شد بنام شاه آفاق. نظامی. وقت تکوین ارواج طایفه ای را در سلک سعدا کشیده است. (جهانگشای جوینی). در سلک صحبت چنین ابلهی... مبتلا گردیده است. (گلستان سعدی). نه بی او عیش میخواهم نه با او که او در سلک من حیفست منظوم. سعدی. دوش در سلک صحبتی بودم گوش و چشمم بمطرب و ساقی. سعدی. و آنکه در بحر غوطه می نخورد سلک درّ و گهر کجا یابد. ابن یمین. - سلک جواهر یا سلک لاّلی، عقد. رشتۀ مروارید. - ، عقد دندانهای محبوب. ، علاقه، راه و طریق. (ناظم الاطباء) ، شیری که اول از پستان ناقه دوشیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ سِلکَه، رشته و رشته ای که بدان دوزند. (منتهی الارب). رشته را گویند عموماً و به معنی رشتۀ مروارید و رشتۀ سوزن باشد خصوصاً. (برهان). ریسمانی باشد که مروارید در آن کشیده باشند. (اوبهی). رشتۀمروارید. (دهار) (غیاث) (السامی). رشتۀ مروارید و رشتۀ سوزن و صف و قطار. (ناظم الاطباء) : دست و طبعش در ثنا و مدح شاه سلک و عقد لؤلؤ گوهر کشید. مسعودسعد. در کتاب محکم... لاَّلی این سه اسم متعالی را در یک سلک نظم داده است. (چهار مقاله). و مصالح بلاد از سلک نظم... متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). بوجوه حیل و انواع علل سلک جمعیت و موافقت ایشان... (ترجمه تاریخ یمینی ص 378). در سعت ولاو سلک هواء جانب او است... (ترجمه تاریخ یمینی ص 218). چو شد پرداخته در سلک اوراق مسجل شد بنام شاه آفاق. نظامی. وقت تکوین ارواج طایفه ای را در سلک سعدا کشیده است. (جهانگشای جوینی). در سلک صحبت چنین ابلهی... مبتلا گردیده است. (گلستان سعدی). نه بی او عیش میخواهم نه با او که او در سلک من حیفست منظوم. سعدی. دوش در سلک صحبتی بودم گوش و چشمم بمطرب و ساقی. سعدی. و آنکه در بحر غوطه می نخورد سلک درّ و گهر کجا یابد. ابن یمین. - سلک جواهر یا سلک لاَّلی، عقد. رشتۀ مروارید. - ، عقد دندانهای محبوب. ، علاقه، راه و طریق. (ناظم الاطباء) ، شیری که اول از پستان ناقه دوشیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج)
دهی جزء بخش لشت نشاء شهرستان رشت، 3000 گزی جنوب باختر بازار لشت نشاء، 1000 گزی باختر راه شوسۀ لشت نشاء به کوچصفهان. جلگه، معتدل، مرطوب مالاریائی. آب از نهر نورود از سفیدرود. محصول آن برنج ومختصر ابریشم. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. بنای زیارتگاه آن قدیمی است. از دو محلۀ بالا و پایین تشکیل شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
دهی جزء بخش لشت نشاء شهرستان رشت، 3000 گزی جنوب باختر بازار لشت نشاء، 1000 گزی باختر راه شوسۀ لشت نشاء به کوچصفهان. جلگه، معتدل، مرطوب مالاریائی. آب از نهر نورود از سفیدرود. محصول آن برنج ومختصر ابریشم. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. بنای زیارتگاه آن قدیمی است. از دو محلۀ بالا و پایین تشکیل شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
آوندی باشد مثل طشت از برنج یا مس و طاس دسته دار. (غیاث) (آنندراج). پیمانه. (دهار). پنگان بادسته. (منتهی الارب). طاس حمام. ظرف بزرگ فلزین با یکدسته که از یک سوی دهان آن تا سوی دیگر رود و بیشتر برای آب دادن ستور بکار رود. (یادداشت مؤلف) : از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار. ابوالمعالی رازی. اما وقتی سطلی بگرو نهاده بوده چون بازمیگرفت بقال دو سطل آورد و گفت آن خود بردارد که من نمیشناسم که از آن تو کدام است امام احمد سطل به وی رها کرد و برفت. (تذکرهالاولیاء عطار). و با بند وسطل و نعل و میخ و کمند و پارو و... تحویل انباردارباشی میشود. (تذکره الملوک ص 33)
آوندی باشد مثل طشت از برنج یا مس و طاس دسته دار. (غیاث) (آنندراج). پیمانه. (دهار). پنگان بادسته. (منتهی الارب). طاس حمام. ظرف بزرگ فلزین با یکدسته که از یک سوی دهان آن تا سوی دیگر رود و بیشتر برای آب دادن ستور بکار رود. (یادداشت مؤلف) : از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار. ابوالمعالی رازی. اما وقتی سطلی بگرو نهاده بوده چون بازمیگرفت بقال دو سطل آورد و گفت آن خود بردارد که من نمیشناسم که از آن تو کدام است امام احمد سطل به وی رها کرد و برفت. (تذکرهالاولیاء عطار). و با بند وسطل و نعل و میخ و کمند و پارو و... تحویل انباردارباشی میشود. (تذکره الملوک ص 33)
جراحتی ساری که بر ظاهر بدن در پاره ای مملکتها پیدا آید و زمانی طویل بماند و پس از خوب شدن جای آن همیشه گود باشد. نوعی قرحه که در بعض آب و هواها یک نوبت هرکس بدان مبتلا میشود. زخم معروف و آن را ماهک گویند. رجوع به رسالۀ احمد امامی چ تهران ص 355 شود
جراحتی ساری که بر ظاهر بدن در پاره ای مملکتها پیدا آید و زمانی طویل بماند و پس از خوب شدن جای آن همیشه گود باشد. نوعی قرحه که در بعض آب و هواها یک نوبت هرکس بدان مبتلا میشود. زخم معروف و آن را ماهک گویند. رجوع به رسالۀ احمد امامی چ تهران ص 355 شود
سیکک است که کرم گندم ضائعکن باشد. (برهان) (آنندراج). کرمک گندمخوار. (ناظم الاطباء). اسم فارسی سوس الحبوب است که قمل الطعام نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، زردی در غله زار. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به سیسک و سیکک شود
سیکک است که کرم گندم ضائعکن باشد. (برهان) (آنندراج). کرمک گندمخوار. (ناظم الاطباء). اسم فارسی سوس الحبوب است که قمل الطعام نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، زردی در غله زار. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به سیسک و سیکک شود
مدتی در عراق وفارس بود آخرالامر بهندوستان رفته و هم در آنجا سفر آخرت در پیش گرفت این شعر از او بنظر رسید ثبت شد: جواب نامۀ من غیر ناامیدی نیست ز دست سودن بال کبوترم پیداست دوستان در بوستان چون عزم گل چیدن کنند اوّل از یاران دورافتاده یاد از من کنند. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 267) اسمش میر محمد اصلش از کاشان. سوای این رباعی شعری از او ملاحظه نشده است لهذا ثبت شد: بی روی تو ای مردم کاشانۀ چشم پربادۀ حسرتست پیمانۀ چشم تو جای دگر گرفته ای خانه و من بهر تو سفید کرده ام خانه چشم. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 250) از اهل آن ولایت (اصفهان) است. سوای این شعر از او مسموع نشد: جستجوی دگری داشت چو پرسیدم از او منفعل گشت و بمن گفت ترا میجویم. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 182)
مدتی در عراق وفارس بود آخرالامر بهندوستان رفته و هم در آنجا سفر آخرت در پیش گرفت این شعر از او بنظر رسید ثبت شد: جواب نامۀ من غیر ناامیدی نیست ز دست سودن بال کبوترم پیداست دوستان در بوستان چون عزم گل چیدن کنند اوّل از یاران دورافتاده یاد از من کنند. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 267) اسمش میر محمد اصلش از کاشان. سوای این رباعی شعری از او ملاحظه نشده است لهذا ثبت شد: بی روی تو ای مردم کاشانۀ چشم پربادۀ حسرتست پیمانۀ چشم تو جای دگر گرفته ای خانه و من بهر تو سفید کرده ام خانه چشم. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 250) از اهل آن ولایت (اصفهان) است. سوای این شعر از او مسموع نشد: جستجوی دگری داشت چو پرسیدم از او منفعل گشت و بمن گفت ترا میجویم. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 182)
مسافر و راه رونده. (ناظم الاطباء). راه رونده. (غیاث). رونده. (اقرب الموارد) ، (اصطلاح تصوف) به اصطلاح صوفیه طالب تقرب حق تعالی که عقل معاش هم داشته باشد. و سالک دو طریق اند، سالک هالک و دوم سالک واصل و اما سالک هالک آن را گویند که در ابتدای حال مقید مجاز شود و از حقیقت بازماند و مطلوب و مقصود همان چیز داند. چنانکه گفته اند: ’هر چه در دنیا خیالت آن بود تا ابد راه وصالت آن بود’ من رضی بمقام حجت عن امامه، در باب او راست آید. سالک واصل آن را گویند که در آغاز سلوک محکوم بحقیقتی شده باشد و برندۀ لااله الا اﷲ، جمله بتان مجازی را از صحن سینه پاک سازد چنانکه اثر غیرنماند و از قید اطلاق هر دو از عدم بشهود آید و فانی در توحیدمطلق شود و بی نام و نشان گردد: تو مباش اصلاً کمال این است و بس تو ز توگم شو وصال این است و بس. (آنندراج) (غیاث). سالک در راه خدا سیر کند تا بمقصود رسد. هر گاه کسی راحق سبحانه جذبۀ خویش روزی کند او دل به حضرت خدای آرد و همه را بیکبارگی گذارد و به مرتبۀ عشق رسد، پس اگر در همین مرتبه ماند او را مجذوب گویند و اگر باز آید و از خود باخبر شود و سلوک کند و راه خدای گیرد مجذوب سالک گویند و اگر اول سلوک کند و آن را تمام کند و آنگاه وی را جذبۀ حق رسد وی را سالک مجذوب گویند. و اگر سلوک تمام کند و جذبۀ حق به وی رسد سالک گویند... رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 686 شود. شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز در فصل ’فی المسافرالی اﷲ و السالک’ گوید: مسافر و سالک کسی را مینامند که او بطریق سلوک و روش و مرتبه بمقامی برسد که ازاصل و حقیقت خود آگاه و باخبر شود و بداند که او همین نقش و صورت که می یابد نبوده است و اصل و حقیقت اومرتبۀ جامعه الوهیت است که در مراتب تنزل ملبس بدین لباس گشته و ظاهر به این صورت شده است و اولیت عین آخر گشته و باطن عین ظاهر نموده. شعر: من آفتاب وحدتم تابان به انسان آمده من اسم نور اعظمم پیش از تن و جان آمده هم نور جسمانی منم هم گوهر کانی منم هم بحر عمانی منم در قطره پنهان آمده هم نور و هم پرتو منم، هم سایه هم پی رو منم هم راه و هم رهرو منم هم پیرره دان آمده. چون اطلاع بر حقیقت حال وقتی میسر میتواند شد که اصل انسانی که حقیقت مطلقه است از قید یقین معرا و مبرا گردد. و فرمود که: مسافر آن بود کو بگذرد زود ز خود صافی شود چون بگذرد دود. یعنی مسافر و سالک آن است که که از منازل شهوات طبیعی و مشتهیات نفسانی و لذات و مألوفات جسمانی عبور مینماید و از لباس صفت بشری منخلع گردد و از ظلمت تعین خودی که حجاب نور اصل و حقیقت او بود صافی گردد و پردۀ پندار خود از روی حقیقت براندازد... رجوع به شرح گلشن راز چ کتاب خانه محمودی ص 240 شود. سالک در اصطلاح متصوفین کسی را گویند که تن را به اجرای وظایف و تکالیف شرعیه بسپرد و نفس را از اماریت به مأموریت و اطاعت منتقل دارد و بتزکیۀ نفس و قناعت و تواضع و حلم و عفو و احسان و تازه رویی و فکاهت و تألف متخلق باشد. محمد بن محمود آملی در علم تصرف درکتاب نفایس الفنون گوید: سلوک استعمال جارحه زبان است و بعد از قول شهادتین و قیام بعبادات بدنی و وظائف شرعی و آداب سالک از جمله بیست و دو ادب یاد کرده شود. ادب اول آن است که حق تعالی را در سؤال رحمت ومغفرت و عدم تعذیب و معصیت خطاب به امر و نهی اقدام نماید. دوم اصغاء کلام الهی کند که هر گاه بر زبان او یا بزبان غیر جاری گردد که آن را از متکلم حقیقی سماع کند و زبان را در میان واسطه داند. سیم آنکه نفس خود را در ظهور آثار نعمت الهی مختفی سازد. چهارم آنکه اگر بر سری از اسرار ربوبیت وقوف یابد و محل امانت و مستودع اسرار شود افشاء آن بهیچ وجه جایز نشمرد. پنجم اوقات سؤال و دعا و سکوت و صوت را رعایت کند. ششم حق تعالی را بر جمع احوال خود واقف و مطلع بیند. هفتم در خواطر خود مجال ندهد که هیچ آفریده را ازآن کمال منزلت و علو مرتبتی که او را بود ممکن باشد. هشتم در متابعت سنت او غایت جهد مبذول دارد و آمال جایز نشمرد. نهم هر که بدو نسبت دارد بصورت یا بمعنی همه را از برای محبت او دوست دارد. دهم اعتقاد بشیخ. یازدهم ملازمت صحبت شیخ. دوازدهم تسلیم تصرفات او گردد و بهرچه فرماید منقاد و راضی گردد. سیزدهم بکلی سلب اختیار خود کند. چهاردهم در کشف واقعات با علم شیخ رجوع کند. پانزدهم زبان شیخ را واسطۀ کلام حق داند. شانزدهم در صحبت شیخ آواز بلند نکند. هفدهم نفس خود را از تبسط منع کند. هیجدهم چون خواهد با شیخ ازمهمات سخن گوید، نخست معلوم کند تا فراغت سماع کلام او دارد یا نه. نوزدهم حد مرتبۀ خود نگاهدارد. بیستم هر حال را که شیخ پنهان دارد افشای آن نکند. بیست و یکم هر چه از شیخ نقل کند بقدر فهم مستمع کند. (نفایس الفنون. علم تصرف). هو الذی مشی علی المقامات بحاله لا بعلمه و تصوره فکان العلم الحاصل له عیناً یأبی من ورد الشبهه المضله له. (تعریفات). رجوع به تاریخ تصوف دکتر غنی ص 647 و رجوع به نفحات الانس جامی چ توحیدی از ص 107 ببعد شود: سالکان را که چو دریا همه سرمستانند چون صدف غرقۀ عطشان بخراسان یابم. خاقانی. سالکان خدمت تو زیرعرش رهنمایانند بر روح الامین. خاقانی. سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر لیکن ایوان امان کعبۀ علیا بینند. خاقانی. عجب داری از سالکان طریق که باشند در بحر معنی غریق. سعدی (بوستان). چنانکه سالکان طریقت گفته اند. (گلستان). اگر سالکی محرم راز گشت نبندند بر وی در بازگشت. سعدی (گلستان). صورتش بر خاک و جان در لامکان لامکانی فوق وهم سالکان. مولوی. سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید. حافظ
مسافر و راه رونده. (ناظم الاطباء). راه رونده. (غیاث). رونده. (اقرب الموارد) ، (اصطلاح تصوف) به اصطلاح صوفیه طالب تقرب حق تعالی که عقل معاش هم داشته باشد. و سالک دو طریق اند، سالک هالک و دوم سالک واصل و اما سالک هالک آن را گویند که در ابتدای حال مقید مجاز شود و از حقیقت بازماند و مطلوب و مقصود همان چیز داند. چنانکه گفته اند: ’هر چه در دنیا خیالت آن بود تا ابد راه وصالت آن بود’ من رضی بمقام حجت عن امامه، در باب او راست آید. سالک واصل آن را گویند که در آغاز سلوک محکوم بحقیقتی شده باشد و برندۀ لااله الا اﷲ، جمله بتان مجازی را از صحن سینه پاک سازد چنانکه اثر غیرنماند و از قید اطلاق هر دو از عدم بشهود آید و فانی در توحیدمطلق شود و بی نام و نشان گردد: تو مباش اصلاً کمال این است و بس تو ز توگم شو وصال این است و بس. (آنندراج) (غیاث). سالک در راه خدا سیر کند تا بمقصود رسد. هر گاه کسی راحق سبحانه جذبۀ خویش روزی کند او دل به حضرت خدای آرد و همه را بیکبارگی گذارد و به مرتبۀ عشق رسد، پس اگر در همین مرتبه ماند او را مجذوب گویند و اگر باز آید و از خود باخبر شود و سلوک کند و راه خدای گیرد مجذوب سالک گویند و اگر اول سلوک کند و آن را تمام کند و آنگاه وی را جذبۀ حق رسد وی را سالک مجذوب گویند. و اگر سلوک تمام کند و جذبۀ حق به وی رسد سالک گویند... رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 686 شود. شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز در فصل ’فی المسافرالی اﷲ و السالک’ گوید: مسافر و سالک کسی را مینامند که او بطریق سلوک و روش و مرتبه بمقامی برسد که ازاصل و حقیقت خود آگاه و باخبر شود و بداند که او همین نقش و صورت که می یابد نبوده است و اصل و حقیقت اومرتبۀ جامعه الوهیت است که در مراتب تنزل ملبس بدین لباس گشته و ظاهر به این صورت شده است و اولیت عین آخر گشته و باطن عین ظاهر نموده. شعر: من آفتاب وحدتم تابان به انسان آمده من اسم نور اعظمم پیش از تن و جان آمده هم نور جسمانی منم هم گوهر کانی منم هم بحر عمانی منم در قطره پنهان آمده هم نور و هم پرتو منم، هم سایه هم پی رو منم هم راه و هم رهرو منم هم پیرره دان آمده. چون اطلاع بر حقیقت حال وقتی میسر میتواند شد که اصل انسانی که حقیقت مطلقه است از قید یقین معرا و مبرا گردد. و فرمود که: مسافر آن بود کو بگذرد زود ز خود صافی شود چون بگذرد دود. یعنی مسافر و سالک آن است که که از منازل شهوات طبیعی و مشتهیات نفسانی و لذات و مألوفات جسمانی عبور مینماید و از لباس صفت بشری منخلع گردد و از ظلمت تعین خودی که حجاب نور اصل و حقیقت او بود صافی گردد و پردۀ پندار خود از روی حقیقت براندازد... رجوع به شرح گلشن راز چ کتاب خانه محمودی ص 240 شود. سالک در اصطلاح متصوفین کسی را گویند که تن را به اجرای وظایف و تکالیف شرعیه بسپرد و نفس را از اماریت به مأموریت و اطاعت منتقل دارد و بتزکیۀ نفس و قناعت و تواضع و حلم و عفو و احسان و تازه رویی و فکاهت و تألف متخلق باشد. محمد بن محمود آملی در علم تصرف درکتاب نفایس الفنون گوید: سلوک استعمال جارحه زبان است و بعد از قول شهادتین و قیام بعبادات بدنی و وظائف شرعی و آداب سالک از جمله بیست و دو ادب یاد کرده شود. ادب اول آن است که حق تعالی را در سؤال رحمت ومغفرت و عدم تعذیب و معصیت خطاب به امر و نهی اقدام نماید. دوم اصغاء کلام الهی کند که هر گاه بر زبان او یا بزبان غیر جاری گردد که آن را از متکلم حقیقی سماع کند و زبان را در میان واسطه داند. سیم آنکه نفس خود را در ظهور آثار نعمت الهی مختفی سازد. چهارم آنکه اگر بر سری از اسرار ربوبیت وقوف یابد و محل امانت و مستودع اسرار شود افشاء آن بهیچ وجه جایز نشمرد. پنجم اوقات سؤال و دعا و سکوت و صوت را رعایت کند. ششم حق تعالی را بر جمع احوال خود واقف و مطلع بیند. هفتم در خواطر خود مجال ندهد که هیچ آفریده را ازآن کمال منزلت و علو مرتبتی که او را بود ممکن باشد. هشتم در متابعت سنت او غایت جهد مبذول دارد و آمال جایز نشمرد. نهم هر که بدو نسبت دارد بصورت یا بمعنی همه را از برای محبت او دوست دارد. دهم اعتقاد بشیخ. یازدهم ملازمت صحبت شیخ. دوازدهم تسلیم تصرفات او گردد و بهرچه فرماید منقاد و راضی گردد. سیزدهم بکلی سلب اختیار خود کند. چهاردهم در کشف واقعات با علم شیخ رجوع کند. پانزدهم زبان شیخ را واسطۀ کلام حق داند. شانزدهم در صحبت شیخ آواز بلند نکند. هفدهم نفس خود را از تبسط منع کند. هیجدهم چون خواهد با شیخ ازمهمات سخن گوید، نخست معلوم کند تا فراغت سماع کلام او دارد یا نه. نوزدهم حد مرتبۀ خود نگاهدارد. بیستم هر حال را که شیخ پنهان دارد افشای آن نکند. بیست و یکم هر چه از شیخ نقل کند بقدر فهم مستمع کند. (نفایس الفنون. علم تصرف). هو الذی مشی علی المقامات بحاله لا بعلمه و تصوره فکان العلم الحاصل له عیناً یأبی من ورد الشبهه المضله له. (تعریفات). رجوع به تاریخ تصوف دکتر غنی ص 647 و رجوع به نفحات الانس جامی چ توحیدی از ص 107 ببعد شود: سالکان را که چو دریا همه سرمستانند چون صدف غرقۀ عطشان بخراسان یابم. خاقانی. سالکان خدمت تو زیرعرش رهنمایانند بر روح الامین. خاقانی. سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر لیکن ایوان امان کعبۀ علیا بینند. خاقانی. عجب داری از سالکان طریق که باشند در بحر معنی غریق. سعدی (بوستان). چنانکه سالکان طریقت گفته اند. (گلستان). اگر سالکی محرم راز گشت نبندند بر وی در بازگشت. سعدی (گلستان). صورتش بر خاک و جان در لامکان لامکانی فوق وهم سالکان. مولوی. سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید. حافظ
مسافر و راه رونده زخمی که روی پوست بدن انسان و بیشتر روی بینی و گونه ها پیدا میشود رهرو زبانزد سوفیانه تا راهرو نباشی کی راهبر شوی، راهی (مسافر) راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک
مسافر و راه رونده زخمی که روی پوست بدن انسان و بیشتر روی بینی و گونه ها پیدا میشود رهرو زبانزد سوفیانه تا راهرو نباشی کی راهبر شوی، راهی (مسافر) راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک
ناودان، آبراهه، مجرای کوچک آب رشته ریسه، رشته مروارید، نخست شیر که دوشیده شود، رده، سیم کهرب جوجه کبک نر، جوجه سنگخوار در کشیدن چیزی در چیزی چنانکه مروارید و مهره را در یک بند کشیدن، ملازم شدن چیزی را. کبک بچه نر، بچه سنگخوار
ناودان، آبراهه، مجرای کوچک آب رشته ریسه، رشته مروارید، نخست شیر که دوشیده شود، رده، سیم کهرب جوجه کبک نر، جوجه سنگخوار در کشیدن چیزی در چیزی چنانکه مروارید و مهره را در یک بند کشیدن، ملازم شدن چیزی را. کبک بچه نر، بچه سنگخوار