بیماری واگیردار، موروثی و مقاربتی که به وسیلۀ زخم های روی آلت تناسلی مشخص می شود و دردهای مفصلی، اختلال های عصبی و ریوی، فلج، کری و کوری از عوارض آن می باشد، سیفیلیس، کوفت
بیماری واگیردار، موروثی و مقاربتی که به وسیلۀ زخم های روی آلت تناسلی مشخص می شود و دردهای مفصلی، اختلال های عصبی و ریوی، فلج، کری و کوری از عوارض آن می باشد، سیفیلیس، کوفت
سیفلیس، بیماری واگیردار، موروثی و مقاربتی که به وسیلۀ زخم های روی آلت تناسلی مشخص می شود و دردهای مفصلی، اختلال های عصبی و ریوی، فلج، کری و کوری از عوارض آن می باشد، سیفیلیس، کوفت
سیفلیس، بیماری واگیردار، موروثی و مقاربتی که به وسیلۀ زخم های روی آلت تناسلی مشخص می شود و دردهای مفصلی، اختلال های عصبی و ریوی، فلج، کری و کوری از عوارض آن می باشد، سیفیلیس، کوفت
گلین. (آنندراج). که از سفال ساخته باشد: وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید بچشم کهین. ابوشکور. سفالین عروسی بمهر خدای بر او بر نه زری و نه زیوری ببسته سفالین کمر هفت هشت فکنده بسر برتنک معجری. منوچهری. از سفالین گاو و سیمین آهوان عید جانرا خون قربانی بخواه. خاقانی. خورده برسم مصطبه می در سفالین مشربه قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته. خاقانی. پای بگشا از این بهیمی سم سر برون آر از این سفالین خم. نظامی. سیه زنگئی دیدم آتش پرست سفالین سبوئی پر از می بدست. نظامی. گهش گفته ام جان شیرین من جم وقت جام سفالین من. نزاری قهستانی (دستورنامه). رجوع به سفال شود
گلین. (آنندراج). که از سفال ساخته باشد: وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید بچشم کهین. ابوشکور. سفالین عروسی بمهر خدای بر او بر نه زری و نه زیوری ببسته سفالین کمر هفت هشت فکنده بسر برتنک معجری. منوچهری. از سفالین گاو و سیمین آهوان عید جانرا خون قربانی بخواه. خاقانی. خورده برسم مصطبه می در سفالین مشربه قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته. خاقانی. پای بگشا از این بهیمی سم سر برون آر از این سفالین خم. نظامی. سیه زنگئی دیدم آتش پرست سفالین سبوئی پر از می بدست. نظامی. گهش گفته ام جان شیرین من جم وقت جام سفالین من. نزاری قهستانی (دستورنامه). رجوع به سفال شود
بمعنی زورفین که زرفین درخانه و صندوق باشد، (برهان)، بمعنی زوفرین است، (جهانگیری)، زفرین، زوفرین، زولفین، زورفین، رزه که چفت بدان افتد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مردم دانا نباشد دوستش یک روز بیش هر کسی انگشت خود یک ره کند در زوفلین، منوچهری (از جهانگیری)
بمعنی زورفین که زرفین درخانه و صندوق باشد، (برهان)، بمعنی زوفرین است، (جهانگیری)، زفرین، زوفرین، زولفین، زورفین، رزه که چفت بدان افتد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مردم دانا نباشد دوستش یک روز بیش هر کسی انگشت خود یک ره کند در زوفلین، منوچهری (از جهانگیری)
سفلیس، سیفیلیس، مرض عفونی وساری که به ارث بطور مادرزادی به افراد منتقل میشود، عامل این ناخوشی باسیلی است مارپیچی بنام ترپونم پال این مرض بطور غیرمستقیم از افراد مبتلی به افراد سالم قابل سرایت است، کوفت، (فرهنگ فارسی معین)
سفلیس، سیفیلیس، مرض عفونی وساری که به ارث بطور مادرزادی به افراد منتقل میشود، عامل این ناخوشی باسیلی است مارپیچی بنام ترپونم پال این مرض بطور غیرمستقیم از افراد مبتلی به افراد سالم قابل سرایت است، کوفت، (فرهنگ فارسی معین)
بلغت یونانی زردک را گویند که گزر باشد، بهترین آن زرد و شیرین است و قوت باه دهد و پشت و کمر را قایم کند. (برهان). بلغت یونانی زردک را گویند که گزر باشد. (الفاظ الادویه) (مؤید الفضلاء). اسطفین، اصطفین است، اسطون نیز گویند و آن جزر است. (اختیارات بدیعی). رجوع به اسطفلین و اسطافالس و اسطون شود
بلغت یونانی زردک را گویند که گزر باشد، بهترین آن زرد و شیرین است و قوت باه دهد و پشت و کمر را قایم کند. (برهان). بلغت یونانی زردک را گویند که گزر باشد. (الفاظ الادویه) (مؤید الفضلاء). اسطفین، اصطفین است، اسطون نیز گویند و آن جزر است. (اختیارات بدیعی). رجوع به اسطفلین و اسطافالس و اسطون شود
گزر که آنرا میخورند. اصطفلینه یکی آن، و در خط معاویه است که به قیصر روم نوشته: لأنتزعنّک من الملک انتزاع الاصطفلینه و لأردنک اریساً من الارارسه ترعی الذوابل، یعنی هرآینه برکنم تو را از ملک چنانکه برمیکنند گزر را از زمین و هرآینه گردانم ترا از کشاورزان که بچرانی خوک را. (منتهی الارب). جزر که آنرا خورند. واحد آن اصطفلینه است. معرب است. (از اقرب الموارد). لغتی است شامی. (المعرب جوالیقی ص 44). گزر است بلغت اهل شام. (از مفردات ابن البیطار). اصطفلین و اسطفلین و اسطفین (یونانی است) بمعنی جزر که آنرا خورند. واحد آن اسطفلینه است. (از قطر المحیط). گزر. (مهذب الاسماء). جزر و بیونانی اصطافالیس است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). زردک. هویج. رجوع به کلمه های مزبور شود.
گزر که آنرا میخورند. اصطفلینه یکی ِ آن، و در خط معاویه است که به قیصر روم نوشته: لأنتزعنّک من الملک انتزاع الاصطفلینه و لأردنک اریساً من الارارسه ترعی الذوابل، یعنی هرآینه برکنم تو را از ملک چنانکه برمیکنند گزر را از زمین و هرآینه گردانم ترا از کشاورزان که بچرانی خوک را. (منتهی الارب). جزر که آنرا خورند. واحد آن اصطفلینه است. معرب است. (از اقرب الموارد). لغتی است شامی. (المعرب جوالیقی ص 44). گزر است بلغت اهل شام. (از مفردات ابن البیطار). اصطفلین و اسطفلین و اسطفین (یونانی است) بمعنی جزر که آنرا خورند. واحد آن اسطفلینه است. (از قطر المحیط). گزر. (مهذب الاسماء). جزر و بیونانی اصطافالیس است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). زردک. هویج. رجوع به کلمه های مزبور شود.
حکیم مؤمن گوید: اسطافالس بیونانی جزر است و بلغت روم اسطفلین و بلغت شام اسطون نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گزر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زردک. رجوع به اسطافالس و اسطفین شود
حکیم مؤمن گوید: اسطافالس بیونانی جزر است و بلغت روم اسطفلین و بلغت شام اسطون نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گزر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زردک. رجوع به اسطافالس و اسطفین شود
جمع واژۀ سافل در حالت جری و نصبی. رجوع به سافل شود، پیری یعنی پائین ترین زندگانی. (شرح قاموس) ، هلاک شدن. (شرح قاموس) ، گمراهی از برای کسی که کافر شده است، بواسطۀ آنکه هر زائیده شده که زائیده میشود برفطرت به آفرینش اسلام است پس آنچه از او کافر و گمراه شد او به اسفل سافلین گرائیده میشود. (شرح قاموس) : ثم رددناه اسفل سافلین. (قرآن 95 / 5). - اسفل سافلین، هفتمین طبقۀ دوزخ که زیرهمه طبقات دوزخ است. (غیاث اللغات)
جَمعِ واژۀ سافل در حالت جری و نصبی. رجوع به سافل شود، پیری یعنی پائین ترین زندگانی. (شرح قاموس) ، هلاک شدن. (شرح قاموس) ، گمراهی از برای کسی که کافر شده است، بواسطۀ آنکه هر زائیده شده که زائیده میشود برفطرت به آفرینش اسلام است پس آنچه از او کافر و گمراه شد او به اسفل سافلین گرائیده میشود. (شرح قاموس) : ثم رددناه اسفل سافلین. (قرآن 95 / 5). - اسفل سافلین، هفتمین طبقۀ دوزخ که زیرهمه طبقات دوزخ است. (غیاث اللغات)
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده