نقاد دانا. (منتهی الارب). دانا و دوربین. (ناظم الاطباء). جهبذ. قسطار. (اقرب الموارد). رجوع به قسطار و قسطری شود، بعضی قسطل به معنی غبار را قسطر گویند و جمع آن را قساطر. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود
نقاد دانا. (منتهی الارب). دانا و دوربین. (ناظم الاطباء). جهبذ. قسطار. (اقرب الموارد). رجوع به قسطار و قسطری شود، بعضی قسطل به معنی غبار را قسطر گویند و جمع آن را قساطر. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود
به یونانی نباتی است که بر روی آب بهم میرسد شبیه ببادرنجبویه و بی تخم. سرد و تر و رادع اورام حاره و جهت حرقهالبول و ادرار خون کرده و التهاب اعضاء نافع و در جمیع افعال قریب به طلحب است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه و الفاظالادویه شود
به یونانی نباتی است که بر روی آب بهم میرسد شبیه ببادرنجبویه و بی تخم. سرد و تر و رادع اورام حاره و جهت حرقهالبول و ادرار خون کرده و التهاب اعضاء نافع و در جمیع افعال قریب به طلحب است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه و الفاظالادویه شود
به لغت یونانی دوایی است که آن را به فارسی زرنباد گویند. و سطواک هم بنظر آمده است اﷲاعلم. (آنندراج) (برهان). زرنباد. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود
به لغت یونانی دوایی است که آن را به فارسی زرنباد گویند. و سطواک هم بنظر آمده است اﷲاعلم. (آنندراج) (برهان). زرنباد. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود
صمغ درخت زیتون و دخان آن تا بمقام ذغال کندر باشد. سرفه را نافعاست. به لغت سریانی میعه یابسه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود
صمغ درخت زیتون و دخان آن تا بمقام ذغال کندر باشد. سرفه را نافعاست. به لغت سریانی میعه یابسه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود
اصطرلاب. (آنندراج) (غیاث). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان) : سطرلاب دوری که فرزانه ساخت بر آئین آن جام شاهانه ساخت. فردوسی. منجم ببام آمد از نورمی گرفت ارتفاع سطرلابها. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 5). نسخۀطالع و احکام بقاکاصل نداشت هم بکذاب سطرلاب مگر بازدهید. خاقانی. چشمۀ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم. خاقانی. رجوع به اسطرلاب و اصطرلاب و صطرلاب شود
اصطرلاب. (آنندراج) (غیاث). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان) : سطرلاب دوری که فرزانه ساخت بر آئین آن جام شاهانه ساخت. فردوسی. منجم ببام آمد از نورمی گرفت ارتفاع سطرلابها. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 5). نسخۀطالع و احکام بقاکاصل نداشت هم بکذاب سطرلاب مگر بازدهید. خاقانی. چشمۀ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم. خاقانی. رجوع به اسطرلاب و اصطرلاب و صطرلاب شود
به لغت یونانی بیخی است که آن را به شیرازی چوبک اشنان خوانند و آن نوعی از کندش باشد وآذربو همان باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به تحفۀحکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود
به لغت یونانی بیخی است که آن را به شیرازی چوبک اشنان خوانند و آن نوعی از کندش باشد وآذربو همان باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به تحفۀحکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود