جدول جو
جدول جو

معنی سطر - جستجوی لغت در جدول جو

سطر
یک خط از نوشته ای، خط، صف چیزی از قبیل درختان یا کلمات، رشته، رده
تصویری از سطر
تصویر سطر
فرهنگ فارسی عمید
سطر
نوشتن، خط، رسته از چیزی، یک خط نوشته ای
تصویری از سطر
تصویر سطر
فرهنگ لغت هوشیار
سطر((سَ))
یک خط از نوشته ای، رده، صف، جمع سطور، اسطار
تصویری از سطر
تصویر سطر
فرهنگ فارسی معین
سطر
رج، رده
تصویری از سطر
تصویر سطر
فرهنگ واژه فارسی سره
سطر
خط، رج، ردیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمر
تصویر سمر
(دخترانه)
افسانه، داستان، مشهور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سحر
تصویر سحر
(دخترانه)
صبح، آغاز روز، زمان قبل از سپیده دم، صبح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سطرلاب
تصویر سطرلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، صلاب، صرلاب، اصطرلاب، سرلاب، سترلاب، استرلاب
فرهنگ فارسی عمید
(سُ رَ)
آرزو. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). راجعت فلانا و لم یساعد سطرتی، ای امنیتی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ)
به یونانی ترازو را گویند و بعربی میزان خوانند. (برهان). و این غلط است. رجوع به اسطرلاب شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ سطر
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
نقاد دانا. (منتهی الارب). دانا و دوربین. (ناظم الاطباء). جهبذ. قسطار. (اقرب الموارد). رجوع به قسطار و قسطری شود، بعضی قسطل به معنی غبار را قسطر گویند و جمع آن را قساطر. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
به یونانی نباتی است که بر روی آب بهم میرسد شبیه ببادرنجبویه و بی تخم. سرد و تر و رادع اورام حاره و جهت حرقهالبول و ادرار خون کرده و التهاب اعضاء نافع و در جمیع افعال قریب به طلحب است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه و الفاظالادویه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
به لغت یونانی دوایی است که آن را به فارسی زرنباد گویند. و سطواک هم بنظر آمده است اﷲاعلم. (آنندراج) (برهان). زرنباد. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
صمغ درخت زیتون و دخان آن تا بمقام ذغال کندر باشد. سرفه را نافعاست. به لغت سریانی میعه یابسه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ طُ)
اصطرلاب. (آنندراج) (غیاث). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان) :
سطرلاب دوری که فرزانه ساخت
بر آئین آن جام شاهانه ساخت.
فردوسی.
منجم ببام آمد از نورمی
گرفت ارتفاع سطرلابها.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 5).
نسخۀطالع و احکام بقاکاصل نداشت
هم بکذاب سطرلاب مگر بازدهید.
خاقانی.
چشمۀ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح
گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم.
خاقانی.
رجوع به اسطرلاب و اصطرلاب و صطرلاب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
شطرنج. (دزی ج 1 ص 652). رجوع به شطرنج شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
به لغت یونانی بیخی است که آن را به شیرازی چوبک اشنان خوانند و آن نوعی از کندش باشد وآذربو همان باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به تحفۀحکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطر
تصویر بطر
سخت شادی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد و مرغ ملخ خوار نوعی از آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطراطیوطس
تصویر سطراطیوطس
یونانی تازی گشته وزغکش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطراک
تصویر سطراک
یونانی زرنباد از دارو ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطرحساب
تصویر سطرحساب
رده شمار رده پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته لبان خاوی از گیاهان، انگم زه (صمغ زیتون) بنژوان، صمغ درخت بنژوان، صمغی که از درخت زیتون گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
کاهیده اسطرلاب سلاب سطرونیون یونانی تازی گشته آذربوی چوبک اشنان (گویش شیرازی) مخفف اسطرلاب، و ان آلتی است از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطرخ
تصویر سطرخ
پارسی تازی گشته سترخ تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطر حساب
تصویر سطر حساب
حق تالیف یا حق تحریری که از روی شماره سطرها پرداخت شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطرلاب
تصویر سطرلاب
((سُ طُ))
ستاره سنج، ابزاری است که برای اندازه گیری محل و ارتفاع ستارگان و دیگر اندازه گیری های نجومی بکار می رود، صرلاب، اسطرلاب، اصطرلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سحر
تصویر سحر
سپیده دم، جادو، پگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سور
تصویر سور
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سار
تصویر سار
راس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطر
تصویر عطر
خوشبویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سطح
تصویر سطح
تراز، رویه، رویه پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سفر
تصویر سفر
رهسپاری، نورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطر
تصویر خطر
سیج، ناگواری
فرهنگ واژه فارسی سره