جدول جو
جدول جو

معنی سست - جستجوی لغت در جدول جو

سست
فاقد استحکام لازم، بی دوام مثلاً دیوار سست، ضعیف، ناتوان، مقابل سخت، نرم و ملایم
تصویری از سست
تصویر سست
فرهنگ فارسی عمید
سست
(سُ)
پهلوی ’سوست’ (ملایم، سبک). نرم. ملایم. نازک. ناتوان. ضعیف. کم زور. آهسته. تنبل. کاهل. مانده. بی معنی. بیهوده. ضد سخت. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نازک و ناتوان و ضعیف و درمانده و عاجز و کم زور و بی قوت. (ناظم الاطباء) :
من رهی پیر و سست پای شدم
نتوان راه کرد بی پالاد.
فرالاوی.
کنون جویی همی توبت که گشتی سست و بی طاقت
ترا دیدم ببرنایی فسار آهخته و لانه.
کسایی.
بخورد آب و روی و سر و تن بشست
زمانی درافتاد از پای سست.
فردوسی.
گردان گردند پیش میر بمیدان
سست چو مستی که خورده باشدافیون.
فرخی.
تا آنگاه که سست شدی و بیفتادی. (تاریخ بیهقی).
که گفتند گرشاسب پیراست و سست
جوان کی تواند چنان رزم جست.
اسدی.
شمشیر قوی نباید از بازوی سست
ناید ز دل شکسته تدبیر درست.
سعدی.
- سست کردن، ضعیف کردن. ناتوان کردن. از کار بازداشتن:
بدانست سام نریمان درست
که یزدان ورا ز آن گنه کرد سست.
فردوسی.
توبه را دست و پای سست کند
لالۀ سرخ و بادۀ روشن.
فرخی.
شرابی که بترشی زند پی ها را سست کند. (نوروزنامه).
- سست گشتن، ناتوان شدن. خسته شدن:
چو ارجاسب بیکار ز آنگونه دید
ز غم سست گشت و دلش برطپید.
فردوسی.
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
مانده ای دانم بیا بنشین و بر چشمم نشین.
فرخی.
، نامحکم. نااستوار:
آب هرچه بیشتر نیرو کند
بند و ورغ سست و پوده برکند.
رودکی.
گره عهد آسمان سست است
گره کیسۀ عناصر سخت.
انوری.
همیشه سست بود در وصال پیمانت
مسلمند ظریفان به سست پیمانی.
وطواط.
، ضعیف. نارسا. نااستوار: هرکجا رای سست بود شجاعت قوی مفید باشد. (کلیله و دمنه) ، عاجز. درمانده:
تا داند خصم من که چون تو
در دین نه ضعیف و خوار وسستم.
ناصرخسرو.
، بی ارزش. بی قیمت. بی اهمیت:
گهر بی هنر زار و خوارست و سست
بفرهنگ باشد روان تن درست.
فردوسی.
یکی مرده زنده نگشت از گیا
همانا که سست آمد آن کیمیا.
فردوسی.
بگویش گناه از توآمد نخست
که فرمان ما داشتی خوار و سست.
اسدی.
، بی معنی و بیهوده و باطل. (ناظم الاطباء). واهی. واهن. (مهذب الاسماء). وهن. (دهار) :
سپاه مرا سست خواند بکار
بهندوستان نیست گوید سوار.
فردوسی.
همه یاوه همه خام و همه سست
معانی باژگونه تا پساوند.
لبیبی.
، خوار و بی اهمیت:
بدان کش همی خواند و او چاره جست
همی داشت آن نامۀ شاه سست.
فردوسی.
، ناپاک و پلید، افلیج و مبتلا به فالج. (ناظم الاطباء) ، منجمد. یخ زده:
ستایش خوش آید همه خلق را
ولی سست باشند گاه کرم.
ابوشکور.
بپژمرد چون مار در ماه دی
تنش سست و رخساره همرنگ نی.
فردوسی.
، کاهل و تنبل و کسل و کند، نرم و ملایم، آهسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سست
نرم و ملایم، نازک، ناتوان، ضعیف، کم زور
تصویری از سست
تصویر سست
فرهنگ لغت هوشیار
سست
((سُ))
بی دوام، پایدار، ضعیف ناتوان، نرم، ملایم، تنبل، بی معنی، آهسته، کند
تصویری از سست
تصویر سست
فرهنگ فارسی معین
سست
بی حال، بی رمق، کاهل
تصویری از سست
تصویر سست
فرهنگ واژه فارسی سره
سست
بی اساس، بی بنیان، بی پایه
متضاد: متقن، موثق، ضعیف، کاسد، تنبل، چلمن، کاهل، وارفته، بی حال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول
متضاد: سخت، سفت، نرم، متزلزل، ناپایدار، نااستوار، بی ثبات
متضاد: استوار، لخت، بی معنی، بیهوده، نامفهوم، بی مفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سست
مرتخي
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به عربی
سست
Flabby, Flimsy, Lax
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سست
flasque, fragile, laxiste
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سست
سست
فرهنگ گویش مازندرانی
سست
flácido, endeble, laxo
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سست
дряблый , хрупкий , слабый
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به روسی
سست
schlaff, schwach, locker
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به آلمانی
سست
в'ялий , крихкий , слабкий
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سست
zwiotczały, słaby, luźny
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به لهستانی
سست
松弛的 , 脆弱的 , 松懈的
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به چینی
سست
تعلّل کننده، کند، کسل، تنبل، کسالت آور
دیکشنری اردو به فارسی
سست
flácido, frágil, frouxo
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سست
ঢিলে , দুর্বল , ঢিলেঢালা
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به بنگالی
سست
ڈھیلا , کمزور , ڈھیلا
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به اردو
سست
อ่อนนุ่ม , เปราะบาง , หละหลวม
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به تایلندی
سست
mlazi, dhaifu, kulegea
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سست
gevşek, zayıf
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سست
たるんだ , 薄っぺらい , 緩い
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سست
רפוי , חלש , רפוי
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به عبری
سست
flaccido, fragile, lassista
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سست
lembek, rapuh, longgar
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سست
ढीला , कमजोर
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به هندی
سست
slap, zwak, los
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به هلندی
سست
늘어진 , 약한 , 느슨한
تصویری از سست
تصویر سست
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سستی
تصویر سستی
بی دوام بودن، ضعف، ناتوانی، کنایه از تنبلی، کنایه از نرمی و آهستگی
فرهنگ فارسی عمید
نرمی ملایمی مقابل سختی، نازکی ضعف، ناتوانی ضعف، تنبلی کاهلی، بیدوامی، بیهودگی بطلان، کندی بطوء آهستگی، تامل درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سستی
تصویر سستی
((سُ))
ناپایداری، ناتوانی، نرمی، تنبلی، تأمل، درنگ، کندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سستی
تصویر سستی
ضعف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سستی
تصویر سستی
Dereliction, Dreariness, Laxness
دیکشنری فارسی به انگلیسی