جدول جو
جدول جو

معنی سزی - جستجوی لغت در جدول جو

سزی
رنگی برای گاو، سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سهی
تصویر سهی
(دخترانه)
صفت سرو، راست، نام همسر ایرج پسر فریدون پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سزیدن
تصویر سزیدن
سزاوار بودن، درخور بودن، شایسته بودن، جایز بودن، برای مثال تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج / سزد اگر همۀ دلبران دهندت باج (حافظ - ۱۰۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سزیده
تصویر سزیده
سزاوار، شایسته
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِدَ / دِ)
لایق و سزاوار. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ شُ دَ)
لایق شدن. (آنندراج). لایق آمدن. سزاوار گردیدن. (برهان). لایق بودن. درخور بودن:
ناز اگر خوب را سزاست بشرط
نسزد جز ترا کرشمه و ناز.
رودکی.
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار بهنانه.
کسایی.
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید گل به گل اندر غژید.
کسایی.
پدر مالکه نام کردش چو دید
که دختش همی مملکت را سزید.
فردوسی.
نخستین ز تن دست و پایش برید
بدانسان که از گوهر او سزید.
فردوسی.
وصال تو تا باشدم میهمانی
سزد کز تو یابم سه بوسه نهانی.
خفاف.
ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید
ز آهوان چو نگاری ز بتکدۀ فرخار.
فرخی.
آفرین کردم بر شاه فراوان و سزید
که چنین ماه بکف کردم درخدمت شاه.
فرخی.
بجفت من دگر کس کی رسیدی
ز داد دادگر این کی سزیدی.
(ویس و رامین).
امیرالمؤمنین چنانکه از همت بلند وی می سزید بر تخت خلافت بنشست. (تاریخ بیهقی ص 377). و غایت بزرگی آن کردی که از اصل بزرگ و فضل و مروت تو سزید. (تاریخ بیهقی).
از اوآن سزید از تو ایدر که بود
که از مشک بوی آید از کاه دود.
اسدی.
گر تو گوئی چون نهان کرد ایزد از ما یار خویش
من چه گویم گویم از حکم خدا ایدون سزید.
ناصرخسرو.
بر آن سان که از کمال عقل وی سزید. (مجمل التواریخ والقصص).
گر سزیدی از پس جدش دگر پیغمبری
امت جدش برآنندی که پیغمبر سزد.
سوزنی.
لطف کردی چنانکه از تو سزید
با من و دیگران چو هر باری.
سوزنی.
همچو خاکم سزد که خوار کند
آن عزیزان که خاک ایشانم.
خاقانی.
تنی ده هزار از سپه برگزید
کزو هریکی شاه شهری سزید.
نظامی.
سزد گر بدورش نبازم چنان
که احمد بدوران نوشیروان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سزیتنیتن پهلوی ’رفتن’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به لغت زند به معنی رفتن است که در مقابل آمدن باشد. (برهان). به لغت ژند و پاژند به معنی رفتن است که در مقابل آمدن باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سزگی
تصویر سزگی
سختی، رنج، آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحی
تصویر سحی
خراشیدن، رندیدن، گل برکندن، مهر کردن نامه، ستردن موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستی
تصویر ستی
پولاد، آهنی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سگزی سیستانی منسوب به سجستان از مردم سیستان سیستانی سگزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخی
تصویر سخی
جوانمرد، بخشنده، کریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدی
تصویر سدی
تار جامه، نم آغاز شب 3 نیکویی، انگلبین، غوره سبز خرما نمناک زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلی
تصویر سلی
زهنیام نیام یا پوسته زه یارک منسوب به سل مزاج سلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزا
تصویر سزا
لایق، سزاوار، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سری
تصویر سری
رشته، سلسله، مجموعه، دسته ریاست، سروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزی
تصویر جزی
جمع جزیه، پارسی تازی گشته گزیت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگی
تصویر سگی
سگ بودن کلبیت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سگزستان سکستان سیستان. از مردم سیستان سیستانی، لهجه سیستانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقی
تصویر سقی
آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزی
تصویر خزی
پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در جزو اخیر بعض کلمات مرکب آید بمعنی سازندگی بنا کردن عمل آوردن و آن عمل و شغل سازنده آنرا رساند: آباژور سازی آبجو سازی بخاری سازی چرمسازی: صابون سازی کاشی سازی مجسمه سازی یراق سازی، گاه محل و مکان و دکان و کارخانه ای را که در آن چیزی سازند رساند
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب به معنی ساینده آید به مفاهیم ذیل: الف: لمس کننده مماس شونده: آسمان سا پهلوسا جبهه سا جبین سا فلک سا. ب: نرم کننده خرد کننده: ادویه سا بوی سا پیل سا جگر سا عنبر سا مشک سا. ج: افسون کننده: پری سا. در ترکیب به معنی ساینده آید پولاد سای سرمه سای نمک سای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبی
تصویر سبی
برده
فرهنگ لغت هوشیار
سبز بودن خضرت، طراوت شادابی (گیاهان و غیره)، گیاهی که خام یا پخته آن را خورند مانند نعناع ترخون ریحان و جز آنها جمع سبزیها سبزیجات (غلط)، صراحی شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزیدن
تصویر سزیدن
درخور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزی
تصویر رزی
در ترکیب آید به معنی رزیدن رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزیدن
تصویر سزیدن
((س دَ))
سزاوار بودن، جایز بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سزا
تصویر سزا
حق، مجازات، جزا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوی
تصویر سوی
طرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سخی
تصویر سخی
راد، دست و دل باز، فراخ دست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سعی
تصویر سعی
کوشش، پشتکار، تلاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمی
تصویر سمی
زهرآگین، زهری
فرهنگ واژه فارسی سره
سبزی خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خورشت سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی