جدول جو
جدول جو

معنی سریقون - جستجوی لغت در جدول جو

سریقون(سَ)
لغتی است سریانی و به معنی شنجرف سوخته است. یعنی شنجرف عملی که آن را از سیماب سازند نه آنکه از کان برآورند. (برهان) (آنندراج). اسریقون است و آن زنجفر سوخته است. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
سریقون
یونانی شنگرف سوخته
تصویری از سریقون
تصویر سریقون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون، سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
میز بلندی که جلوی آن پوشیده است و سخنران در هنگام صحبت پشت آن می ایستد، جایی که یک فرد یا یک گروه، عقاید و آرا خود را بیان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از سنگ به شکل جانوران یا چیز دیگر بتراشند و بالای ستون سنگی قرار بدهند، تاج ستون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخگون
تصویر سرخگون
سرخ فام، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
نام یونانی شیخ است، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بلغت رومی سرنج را گویند و آن رنگی است که نقاشان بکار برند. (برهان) (آنندراج). سریقون. (ناظم الاطباء). اسرنج، سرنج، زرگون، زرقون، سندوقس، اسرب محروق. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِرْ ری)
جمع واژۀ ارّیس
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بری ٔ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بری ٔ شود
لغت نامه دهخدا
شهری است چون رباطی (به هندوستان) و هر سالی اندرو چهار روز بازار تیز باشد و از آنجا به قنوج نزدیک است و حدود رایست و اندرو سیصد بتخانه است. و اندرو آبیست که گویندکه هرکه خویشتن را بدان آب بشوید هیچ آفتش نرسد و هرگه که مهتری از ایشان بمیرد همه کهتری که اندر سایۀ او باشند خویشتن بکشند. و پادشاه این شهر بر تخت نشیند و هر جا که رود آن تخت را بر کتفها همی برند بسی مرد تا آنجا که او خواهد. میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راهست اندر عقبه های سخت. (حدود العالم) ، تولید کردن. زائیدن. (از یادداشتهای دهخدا) :
تا مادرتان گفته که من بچه بزادم
از بهر شما من بنگهداشت فتادم.
منوچهری.
رجوع به زادن و زائیدن شود
لغت نامه دهخدا
ثمر درختی است شبیه به امرودو منبت آن اسکندریه، و در مصر آنرا تناول می نمایند و در سایر بلاد بعیده سم است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
خسک است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
بمعنی زنجفر است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
زرقون. (دزی ج 1 ص 21). زنجفر سوخته است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
بیونانی دوایی است که آن را شوکران خوانند و آن تخم بیخ رومی است و از تفت که از ولایت یزد است آورند و آن را دورس تفتی گویند، (برهان) (آنندراج)، شوکرانست، (فهرست مخزن الادویه)، مأخوذ از یونانی، شوکران، (ناظم الاطباء) (دمزن)، بیخ تفتی، تخم بیخ رومی، (دمزن)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شفنین است. (اختیارات بدیعی). به یونانی خوذرومی است. (فهرست مخزن الادویه). قمری. بوتیمار. مالک الحزین. غمخورک. یمام. رجوع به طریغون شود. مصحف آن طریفون است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلینون
تصویر سلینون
یونانی تازی گشته کرسب آبی کرفس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طروقون
تصویر طروقون
یونانی بستان افروز تاج خروس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
سر به پایین واژگون نگونسر نگونسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکون
تصویر سرشکون
پرده ای که در شب زفاف پیش عروس آویزند کله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون سرازیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریبون
تصویر تریبون
کرسی سخنرانی و نطق
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته سرنج اسرنج آذرگون اکسید ملحی سرب یعنی مخلوطی است از پر اکسید سرب و اکسید دو ظرفیتی سرب که دارای رنگ قرمزخوشرنگی است و در نقاشی مورد استفاده قرارگیرد سالیقون ساریقون آذرگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریقون
تصویر باریقون
یونانی شوکران سیکران بیخ تفت تودریون از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلیقون
تصویر بسلیقون
یونانی تازی شده شاد اسپرم (ریحان) بادروج از گیاهان ریحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریقون
تصویر طریقون
قمری: تلخوم از پرندگان قمری
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته سرنج اسرنج اکسید ملحی سرب یعنی مخلوطی است از پر اکسید سرب و اکسید دو ظرفیتی سرب که دارای رنگ قرمزخوشرنگی است و در نقاشی مورد استفاده قرارگیرد سالیقون ساریقون آذرگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریقون
تصویر زریقون
شنجرف مصنوعی سریقون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسریقون
تصویر فسریقون
یونانی تازی گشته شنگرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطیعون
تصویر سطیعون
سریانی آهو دوستک (گویش شیرازی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
((سَ. نِ))
واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریقون
تصویر طریقون
((طَ))
قمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
ساقط
فرهنگ واژه فارسی سره