مسکن و منزل و خانه و مأوا. جایی که در آن قرار گیرند. جای استراحت و آرامش. آرامگاه. آنجا از خانه که محل استراحت و آرامش است. (ناظم الاطباء) : اقبال مطیع و بخت منقاد آمد به قرارگاه میعاد. نظامی. روزی که از این قرارگاهت تدبیر بود به عزم راهت. نظامی. هر روز مسافری ز راهی کردی بر او قرارگاهی. نظامی. ترا به کوی اجل هم قرار خواهد بود قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود. سعدی
مسکن و منزل و خانه و مأوا. جایی که در آن قرار گیرند. جای استراحت و آرامش. آرامگاه. آنجا از خانه که محل استراحت و آرامش است. (ناظم الاطباء) : اقبال مطیع و بخت منقاد آمد به قرارگاه میعاد. نظامی. روزی که از این قرارگاهت تدبیر بود به عزم راهت. نظامی. هر روز مسافری ز راهی کردی بر او قرارگاهی. نظامی. ترا به کوی اجل هم قرار خواهد بود قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود. سعدی
کریچ گاه. (از فرهنگ فارسی معین). کریزگه. کریزی جای. تولک خانه. کریزخانه. خانه ای که باز و دیگر مرغان شکاری در آنجا تولک کنند. آنجا که باز و سایر مرغان شکاری را گذارند تا تولک کنند. آنجا که مرغ کریزی را دارند تا دورۀ پر ریختن او سپری شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به کریزگه و کریز شود
کریچ گاه. (از فرهنگ فارسی معین). کریزگه. کریزی جای. تولک خانه. کریزخانه. خانه ای که باز و دیگر مرغان شکاری در آنجا تولک کنند. آنجا که باز و سایر مرغان شکاری را گذارند تا تولک کنند. آنجا که مرغ کریزی را دارند تا دورۀ پر ریختن او سپری شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به کریزگه و کریز شود
آخور. اصطبل. ستورخانه. آغیل. (زمخشری) : کسهاء یعقوب اندر کوشک نگذاشتند از بام ستورگاه لیث را بر سر کلوخی زدند سرش بشکست. (تاریخ سیستان). و گفت (ابوالفتح بستی) : من قریب بیست روز است تا در ستورگاه آب میکشم. (تاریخ بیهقی). لختی فرو رفتند ناگاه میخی آهنین پیدا آمد سطبر چنانکه ستورگاه را باشد. (تاریخ بیهقی). و این گل تا به خانه و کاشانه چنان نباشد که گل ستورگاه. (معارف بهاء ولد)
آخور. اصطبل. ستورخانه. آغیل. (زمخشری) : کسهاء یعقوب اندر کوشک نگذاشتند از بام ستورگاه لیث را بر سر کلوخی زدند سرش بشکست. (تاریخ سیستان). و گفت (ابوالفتح بستی) : من قریب بیست روز است تا در ستورگاه آب میکشم. (تاریخ بیهقی). لختی فرو رفتند ناگاه میخی آهنین پیدا آمد سطبر چنانکه ستورگاه را باشد. (تاریخ بیهقی). و این گل تا به خانه و کاشانه چنان نباشد که گل ستورگاه. (معارف بهاء ولد)
جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج). مفرّ. محیص. مفیض. (منتهی الارب) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 89). در حوادث گریزگاه جهان حصن اندیشۀ حصین تو باد. انوری. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. سعدی (طیبات). به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی. سعدی (طیبات). راز دل عاشقان ز سینه عیان است عرصۀ محشر گریزگاه ندارد. صائب
جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج). مَفَرّ. مَحیص. مَفیض. (منتهی الارب) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 89). در حوادث گریزگاه جهان حصن اندیشۀ حصین تو باد. انوری. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. سعدی (طیبات). به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی. سعدی (طیبات). راز دل عاشقان ز سینه عیان است عرصۀ محشر گریزگاه ندارد. صائب