جدول جو
جدول جو

معنی سریرگاه - جستجوی لغت در جدول جو

سریرگاه
(سَ)
پایتخت: و همواره دارالملک و سریرگاه ملوک فرس بوده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 3).
با رفعت و قدر باد جاهت
با فتح و ظفر سریرگاهت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سریرگاه
پایتخت
تصویری از سریرگاه
تصویر سریرگاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کریزگاه
تصویر کریزگاه
جای پر ریختن پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرینگاه
تصویر سرینگاه
جای نشستن، نشستنگاه، تخت، اورنگ، ران و کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرینگاه
تصویر سرینگاه
جای سر گذاشتن، بالش و بالای بستر که بر آن سر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرارگاه
تصویر قرارگاه
جای آرام گرفتن و ساکن شدن، منزل، خانه، مسکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
فرهنگ فارسی عمید
(فِ / فَ)
طلسم، جایی را نیز گویند که طلسم در آنجا بسته باشند. (برهان). از فرهنگ دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 259 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
آنجای که از چیزی به چیزی ساید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دوائی باشد که آنرا اکلیل الملک گویند و آن را اسپرک نیز گویند و رنگ آن سبز مایل به زردی باشد... (غیاث اللغات). رجوع به زریر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مسکن و منزل و خانه و مأوا. جایی که در آن قرار گیرند. جای استراحت و آرامش. آرامگاه. آنجا از خانه که محل استراحت و آرامش است. (ناظم الاطباء) :
اقبال مطیع و بخت منقاد
آمد به قرارگاه میعاد.
نظامی.
روزی که از این قرارگاهت
تدبیر بود به عزم راهت.
نظامی.
هر روز مسافری ز راهی
کردی بر او قرارگاهی.
نظامی.
ترا به کوی اجل هم قرار خواهد بود
قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ دَ / دِ)
تخت دار. صاحب تاج و تخت، پادشاه. فرمانفرما، در بیت زیر خدای تعالی مقصود است:
رزاق نه کآسمان ارزاق
سردار و سریردار آفاق.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کریچ گاه. (از فرهنگ فارسی معین). کریزگه. کریزی جای. تولک خانه. کریزخانه. خانه ای که باز و دیگر مرغان شکاری در آنجا تولک کنند. آنجا که باز و سایر مرغان شکاری را گذارند تا تولک کنند. آنجا که مرغ کریزی را دارند تا دورۀ پر ریختن او سپری شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به کریزگه و کریز شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آخور. اصطبل. ستورخانه. آغیل. (زمخشری) : کسهاء یعقوب اندر کوشک نگذاشتند از بام ستورگاه لیث را بر سر کلوخی زدند سرش بشکست. (تاریخ سیستان). و گفت (ابوالفتح بستی) : من قریب بیست روز است تا در ستورگاه آب میکشم. (تاریخ بیهقی). لختی فرو رفتند ناگاه میخی آهنین پیدا آمد سطبر چنانکه ستورگاه را باشد. (تاریخ بیهقی). و این گل تا به خانه و کاشانه چنان نباشد که گل ستورگاه. (معارف بهاء ولد)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
محل تفرج و گشت و گذار. گذرگاه. تماشاگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج). مفرّ. محیص. مفیض. (منتهی الارب) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 89).
در حوادث گریزگاه جهان
حصن اندیشۀ حصین تو باد.
انوری.
نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم.
سعدی (طیبات).
به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم
کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی.
سعدی (طیبات).
راز دل عاشقان ز سینه عیان است
عرصۀ محشر گریزگاه ندارد.
صائب
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نشستنگاه هرکسی. (ناظم الاطباء). نشستنگاه. (رشیدی) (برهان) (آنندراج) ، تخت پادشاهان خصوصا. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کمینگاه. (ناظم الاطباء). نخیزگاه. رجوع به نخیر و نخیز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان قدیم، زمان دیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرگاه
تصویر زیرگاه
کرسی و صندلی که بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
جای گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارگاه
تصویر قرارگاه
مسکن و منزل و خانه و ماوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریبگاه
تصویر فریبگاه
جایی که در آنجا طلسم بسته باشند، طلسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستورگاه
تصویر ستورگاه
ستور جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرگاه
تصویر سیرگاه
محل تفرج جای گردش، تماشاگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرینگاه
تصویر سرینگاه
جای نشست نشستنگاه محل جلوس، تخت سریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرینگاه
تصویر سرینگاه
نشستگاه، محل جلوی، تخت، سریر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریبگاه
تصویر فریبگاه
جایی که در آن جا طلسم بسته باشند، طلسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
مفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
مدت مدید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیرگان
تصویر سیرگان
سیرجان
فرهنگ واژه فارسی سره
آغل، اصطبل، باره بند، پاگاه، ستورخانه، طویله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ستاد، مرکز، مقر، جایگاه، ماوا، مسکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گریختنگاه، مفر، مناص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بیرون بشم کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی