جدول جو
جدول جو

معنی سرگله - جستجوی لغت در جدول جو

سرگله
(سَ گَ لَ / لِ)
سردار رمه. (آنندراج). گوسفندی که پیشاپیش گله رود و چنین گوسفند فربه تر از دیگر گوسفندان است:
گوسفندی قوی که سرگله بود
پایش از بار دنبه آبله بود.
نظامی.
ابلیس کند راهزنی راهروان را
این گرگ نظر از رمه بر سرگله دارد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سرگله
سردار رمه
تصویری از سرگله
تصویر سرگله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرگل
تصویر سرگل
(دخترانه)
اولین گل، بهترین از هر چیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرگره
تصویر سرگره
گره یا دانه ای که بر سر تسبیح ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگله
تصویر سنگله
نانی که از آرد ارزن یا گاورس بپزند، نان ارزن
فرهنگ فارسی عمید
(خاص ص گَ دَ)
کنایه از برگزیدن و اعتبار کردن. (برهان). کنایه از برگزیدن و انتخاب کردن. (آنندراج) ، در بیت زیر به معنی رشک بردن و حسرت خوردن است:
فرهاد به غم کشیم هم پله نهاد
مجنون به رمیدگیم سرگله نهاد.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ زَ)
دهی از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه. دارای 446 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، نخود، کشمش، بادام، زردآلو. شغل اهالی آن زراعت و صنایع دستی، جاجیم وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
گویی باشد که طفلان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند. (برهان) (رشیدی) ، نظیر سرگروه و سرخیل. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
دهی از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 132 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ رُ لِ)
نام یکی از دهستانهای بخش جانکی گرمسیری شهرستان اهواز است. این دهستان محدود است از شمال به دهستان میداود، از خاور به شهرستان بهبهان، از جنوب به دهستان ابوالفارس، از باختر به بخش رامهرمز. این ده از 10 آبادی کوچک وبزرگ تشکیل گردیده. جمعیت آن در حدود 3 هزار تن است. قراء مهم آن عبارتند از پتک جلالی، تل سوره، ده کهنه. آب مصرفی دهستان از رود و چشمه تأمین می گردد. محصول آن غلات، برنج. شغل اهالی زراعت. ساکنین از طایفۀ کرد زنگنه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ گَ لِ)
رمۀ اسبان. (ناظم الاطباء). رجوع به گله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نفی بلد کردن. تبعید کردن. اخراج کردن. (دزی ج 1 ص 650)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ لَ)
درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ رِهْ)
عقده و گرهی را گویند که بر سر تسبیح تعبیه کنند. (برهان) (آنندراج) :
ای سرگره از تو عقد جان را
بل واسطه عقد آن جهان را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ زَ / زِ)
جزیه که از کفار گیرند. (آنندراج) (غیاث). رجوع به سرگزیت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَجْ جُ)
ازار پوشاندن. (دهار). سراویل پوشاندن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ لَ / لِ)
نانی باشد که از آرد گاورس و ارزن پزند. (برهان). نانی که ازگاورس پزند. (فرهنگ رشیدی). نان گاورسین. (اوبهی). نان گاورس و یا ارزن. (از ناظم الاطباء) :
گفتم که ارمنیست مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله.
بوذر (از حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی).
، و امروز در تداول زنان، نان سخت و زفت و ورنیامده را گویند یعنی بسیار بسیار سخت و زفت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ گَلْ لَ / لِ)
گلۀ خر:
خانقه چون این بود بازار عام
چون بود خرگلۀ دیوان خام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ لَ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 215 تن و آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگل
تصویر سرگل
گویی که کودکان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگله
تصویر سنگله
نانی که از آرد گاورس (ارزن) پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگره
تصویر سرگره
گرهی که بر سر تسبیح تعبیه کنند عقده تسبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگره
تصویر سرگره
((~. گِ رِ))
گره یا دانه ای که بر سر تسبیح ببندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنگله
تصویر سنگله
((سَ گُ لَ))
نانی که از آرد ارزن پزند
فرهنگ فارسی معین
نام گاوی که رنگ آن زرد باشد
فرهنگ گویش مازندرانی