جدول جو
جدول جو

معنی سرچو - جستجوی لغت در جدول جو

سرچو
چوبی برای پوشش سقف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرو
تصویر سرو
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه یمن و پدر سه عروس فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرچه
تصویر سرچه
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پنگان، پنگ، فنجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرغو
تصویر سرغو
در دورۀ آق قویونلو، نوعی عوارض که از رعایا دریافت می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرو
تصویر سرو
درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است
سرو آزاد: درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است
سرو چمان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، سرو روان
سرو خوش رفتار: کنایه از معشوق زیبا و خوش قد و بالا و خوش رفتار
سرو روان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، برای مثال ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲ - ۴۱۴)
سرو سهی: سرو راست رسته، درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد، کنایه از معشوق خوش قد و بالا، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سروش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
سرو کوهی: درختی خودرو و بلند با برگ های مرکب که پوست آن مصرف دارویی دارد
سرو ناز: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو کاشی
سرو کاشی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو ناز
سرو شیرازی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو کاشی، سرو ناز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرو
تصویر سرو
شاخ گاو و گوسفند و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(سَرْوْ)
نام یکی از پادشاهان یمن است که دختر به یکی از فرزندان فریدون داده بود. (برهان). نام پادشاه یمن که پدرزن پسران فریدون بود. (رشیدی) :
خردمند روشندل و پاک تن
بیامد بر سرو شاه یمن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
هاون سنگین. مهراس. رجوع به سرکوب و سیرکو شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رُو)
دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای مرکز مرزبانی سه کیلومتری مرز ایران و روسیه. دارای 184 تن سکنه. آب آن از رود باژرکه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
اوستا ’سرو’ (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا ’سروا’ (چنگال، شاخ) ، پهلوی ’سروب’، ’سروو’، بلوچی ’سرونب، سوروم’ (سم) ، ’سرون’ که ’سروبن’ نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین) است. و رجوع کنید به سرون. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مطلق شاخ را گویند خواه شاخ گاو باشد خواه شاخ گاومیش و شاخ گوسفند و امثال آن. (برهان). مطلق شاخ حیوان و پارۀ شاخ حیوان و غیره که برای دفع نظر به گلوی اطفال آویزند. (غیاث) : و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم).
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بیکبار گم کرد گوش از دو سو.
فردوسی.
سروهاش چون آبنوسی فرسپ
چو خشم آورد بگذراند ز اسپ.
فردوسی.
آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند
وز گوش و سرو تیر و کمانی بطرازند.
منوچهری.
به یک دست سرو این گاو گرفت و به یک دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر. (تاریخ سیستان).
بگریز از آنکه فخرش جز اسب و سیم و زر نیست
ورچه سرو ندارد آن دان که جز بقر نیست.
ناصرخسرو.
زاهدی... دو نخجیر دید که... به سرو یکدیگر را مجروح گردانیده. (کلیله و دمنه).
چون یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و ز آماج و سپنج.
سوزنی.
آنکه از عدل او بریده شود
به سروی حمل گلوی ذئاب.
سوزنی.
خر رفت که آورد سرویی
ناورد سرو دو گوش بنهاد.
کمال الدین اسماعیل.
، پیالۀ شراب. (برهان) (غیاث) ، دروغ و بهتان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
بمجاز بمعنی ذره ای. جزیی:
سال جهان گرچه بسی درگذشت
از سر مویش سرمو کم نگشت.
نظامی.
گروهی ضعیفان دین پروریم
سرمویی از راستی نگذریم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سروچ به قول مارکوارت تصحیفی از ’رسوخ’ و ’رسوخان’ است. (مارکوارت شهرستانهای ایران ص 77). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام دشتی است در نواحی کرمان. (برهان) (آنندراج) :
ز کوه بلوچ و ز دشت سروچ
برفتند خنجرگذاران کوچ.
فردوسی.
هم از پهلوی پارس کوچ و بلوچ
زگیلان جنگی و دشت سروچ.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 558)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرخجه و آن جوششی است که بیشتر اطفال را در بدن بهم میرسد. (برهان) (آنندراج). رجوع به سرخجه، سرخزه، سرخژه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 97)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ)
سفیدیی را گویند که بر پوست آدمی پدید آید و بعربی بهق خوانند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ ئو)
نام رودخانه ای است که شهر اوده در کنار آن رودخانه واقع است در هندوستان. (از برهان) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگو
تصویر سرگو
ذرت خوشه ای
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی درخت است که برگهایش باریک و دراز و به شکل سوزن و همیشه سبز است و بلندی آن تا 02 متر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغو
تصویر سرغو
ترکی باژ باژی که در شاهی آق قویونلوییان می ستانده اند نوعی عوارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرو
تصویر سرو
((سَ رْ))
درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی، سروناز، زادسرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرو
تصویر سرو
((سُ))
شاخ جانوران، شاخک حشرات، پیاله شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشو
تصویر سرشو
((سَ))
آن که سر دیگری را بشوید، سرتراش، حجام، نوعی گل سفید رنگ که بدان سر و بدن را شویند، گل سرشوی
فرهنگ فارسی معین
آب گچ، مایع رنگی که از گل سفید به دست آید و برای اندودن منافذ
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب تنگ گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزنش، شماتت، تاب دادن سر، تکان دادن آرام ماست برای روغن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب قره قروت
فرهنگ گویش مازندرانی
انهدام خارها و بوته های مزاحم پیش از درو و جمع آوری محصول
فرهنگ گویش مازندرانی
سرآب، برخورداری اسنان و مزرعه از اولین بخش آب، زمینی که آبش به طور مستقیم از نهر اصلی تأمین گردد
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشب، اول شب، گیاهی خوراکی است، پخت برنج به صورت کته، سرشب اول شب
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزنش سرکوفت، هاون چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد، آب سرد
فرهنگ گویش مازندرانی
آبرفت، مواظبت، در کتول نام تپه ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
کتک مفصل خوردن، آب کثیف
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در میان بند سخت سر شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد، چشمه ای در کوه های جنوبی روستای خلیل محله بهشهر، خواب کوتاه، قیلوله
فرهنگ گویش مازندرانی