ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پنگان، پنگ، فنجان
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پَنگان، پَنگ، فِنجان
درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است سرو آزاد: درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است سرو چمان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، سرو روان سرو خوش رفتار: کنایه از معشوق زیبا و خوش قد و بالا و خوش رفتار سرو روان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، برای مثال ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲ - ۴۱۴) سرو سهی: سرو راست رسته، درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد، کنایه از معشوق خوش قد و بالا، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سروش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴ - ۱۸۰) سرو کوهی: درختی خودرو و بلند با برگ های مرکب که پوست آن مصرف دارویی دارد سرو ناز: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو کاشی سرو کاشی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو ناز سرو شیرازی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو کاشی، سرو ناز
درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است سَرو آزاد: درختی مخروطی شکل، همیشه سبز، دارای شاخه های کوتاه پوشیده از برگ های ریز که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن محکم و بادوام است سَرو چمان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، سَرو روان سَرو خوش رفتار: کنایه از معشوق زیبا و خوش قد و بالا و خوش رفتار سَرو روان: کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، معشوق، برای مِثال ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲ - ۴۱۴) سَرو سهی: سرو راست رسته، درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد، کنایه از معشوق خوش قد و بالا، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سَروَش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴ - ۱۸۰) سَرو کوهی: درختی خودرو و بلند با برگ های مرکب که پوست آن مصرف دارویی دارد سَرو ناز: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سرو کاشی سرو کاشی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو شیرازی، سَرو ناز سرو شیرازی: نوعی از سرو که مخروطی شکل و زیبا است و برای زینت در باغ ها و خانه ها کاشته می شود، سرو نورسته و خوش نما، سرو کاشی، سَرو ناز
نام یکی از پادشاهان یمن است که دختر به یکی از فرزندان فریدون داده بود. (برهان). نام پادشاه یمن که پدرزن پسران فریدون بود. (رشیدی) : خردمند روشندل و پاک تن بیامد بر سرو شاه یمن. فردوسی
نام یکی از پادشاهان یمن است که دختر به یکی از فرزندان فریدون داده بود. (برهان). نام پادشاه یمن که پدرزن پسران فریدون بود. (رشیدی) : خردمند روشندل و پاک تن بیامد بر سرو شاه یمن. فردوسی
دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای مرکز مرزبانی سه کیلومتری مرز ایران و روسیه. دارای 184 تن سکنه. آب آن از رود باژرکه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای مرکز مرزبانی سه کیلومتری مرز ایران و روسیه. دارای 184 تن سکنه. آب آن از رود باژرکه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
اوستا ’سرو’ (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا ’سروا’ (چنگال، شاخ) ، پهلوی ’سروب’، ’سروو’، بلوچی ’سرونب، سوروم’ (سم) ، ’سرون’ که ’سروبن’ نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین) است. و رجوع کنید به سرون. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مطلق شاخ را گویند خواه شاخ گاو باشد خواه شاخ گاومیش و شاخ گوسفند و امثال آن. (برهان). مطلق شاخ حیوان و پارۀ شاخ حیوان و غیره که برای دفع نظر به گلوی اطفال آویزند. (غیاث) : و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم). که خر شد که خواهد ز گاوان سرو بیکبار گم کرد گوش از دو سو. فردوسی. سروهاش چون آبنوسی فرسپ چو خشم آورد بگذراند ز اسپ. فردوسی. آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند وز گوش و سرو تیر و کمانی بطرازند. منوچهری. به یک دست سرو این گاو گرفت و به یک دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر. (تاریخ سیستان). بگریز از آنکه فخرش جز اسب و سیم و زر نیست ورچه سرو ندارد آن دان که جز بقر نیست. ناصرخسرو. زاهدی... دو نخجیر دید که... به سرو یکدیگر را مجروح گردانیده. (کلیله و دمنه). چون یکی گاو سروزن شده ای جسته از یوغ و ز آماج و سپنج. سوزنی. آنکه از عدل او بریده شود به سروی حمل گلوی ذئاب. سوزنی. خر رفت که آورد سرویی ناورد سرو دو گوش بنهاد. کمال الدین اسماعیل. ، پیالۀ شراب. (برهان) (غیاث) ، دروغ و بهتان. (برهان)
اوستا ’سرو’ (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا ’سروا’ (چنگال، شاخ) ، پهلوی ’سروب’، ’سروو’، بلوچی ’سرونب، سوروم’ (سم) ، ’سرون’ که ’سروبن’ نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین) است. و رجوع کنید به سرون. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مطلق شاخ را گویند خواه شاخ گاو باشد خواه شاخ گاومیش و شاخ گوسفند و امثال آن. (برهان). مطلق شاخ حیوان و پارۀ شاخ حیوان و غیره که برای دفع نظر به گلوی اطفال آویزند. (غیاث) : و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم). که خر شد که خواهد ز گاوان سرو بیکبار گم کرد گوش از دو سو. فردوسی. سروهاش چون آبنوسی فرسپ چو خشم آورد بگذراند ز اسپ. فردوسی. آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند وز گوش و سرو تیر و کمانی بطرازند. منوچهری. به یک دست سرو این گاو گرفت و به یک دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر. (تاریخ سیستان). بگریز از آنکه فخرش جز اسب و سیم و زر نیست ورچه سرو ندارد آن دان که جز بقر نیست. ناصرخسرو. زاهدی... دو نخجیر دید که... به سرو یکدیگر را مجروح گردانیده. (کلیله و دمنه). چون یکی گاو سروزن شده ای جسته از یوغ و ز آماج و سپنج. سوزنی. آنکه از عدل او بریده شود به سروی حمل گلوی ذئاب. سوزنی. خر رفت که آورد سرویی ناورد سرو دو گوش بنهاد. کمال الدین اسماعیل. ، پیالۀ شراب. (برهان) (غیاث) ، دروغ و بهتان. (برهان)
سروچ به قول مارکوارت تصحیفی از ’رسوخ’ و ’رسوخان’ است. (مارکوارت شهرستانهای ایران ص 77). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام دشتی است در نواحی کرمان. (برهان) (آنندراج) : ز کوه بلوچ و ز دشت سروچ برفتند خنجرگذاران کوچ. فردوسی. هم از پهلوی پارس کوچ و بلوچ زگیلان جنگی و دشت سروچ. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 558)
سروچ به قول مارکوارت تصحیفی از ’رسوخ’ و ’رسوخان’ است. (مارکوارت شهرستانهای ایران ص 77). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام دشتی است در نواحی کرمان. (برهان) (آنندراج) : ز کوه بلوچ و ز دشت سروچ برفتند خنجرگذاران کوچ. فردوسی. هم از پهلوی پارس کوچ و بلوچ زگیلان جنگی و دشت سروچ. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 558)