جدول جو
جدول جو

معنی سروقامت - جستجوی لغت در جدول جو

سروقامت
(سَرْوْ مَ)
که قامت او در راستی و موزونی چون سرو باشد. بمانند سرو در راستی و اعتدال. سروقد. خوش اندام. راست اندام:
سوی هر سروقامتی میدید
قامتی نی قیامتی میدید.
نظامی.
مهر تو نگار سروقامت
بر من رقم است تا قیامت.
سعدی.
ای ماه سروقامت شکرانۀ سلامت
از حال زیردستان می پرس گاهگاهی.
سعدی.
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
سروقامت
خوش اندام، راست اندام
تصویری از سروقامت
تصویر سروقامت
فرهنگ لغت هوشیار
سروقامت
بلندبالا، سروبالا، خوش قدوقامت، سرواندام، صهیر، رشید، خوش هیکل، سروقد، خوش اندام، بلندقد
متضاد: کوتاه قد، کوتوله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقامت
تصویر سقامت
بیمار شدن، مریض شدن، بیماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروقت
تصویر سروقت
سراغ، پرسش، جستجو، جایگاه، مقام
سروقت کسی رفتن: کنایه از به ملاقات او رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سُو)
سوغات:
شعرت آوردم بسوقات و بطنزم عقل گفت
نزد موسی تحفه آورده ست سحر سامری.
ابن یمین.
رجوع به سوغات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
جمع واژۀ سرقه. رجوع به سرقت شود، سخن دیگران را به خود نسبت دادن.
- سرقات شعری، سخن و شعر دیگران را بر خود بستن و انواع آن چهار است: انتحال، سلخ، المام ونقل. رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وَ یَ)
دهستان مرکزی بخش سرولایت که از 67 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع جمعیت آن در حدود 29222 تن است. کلیۀ قراء این دهستان در اطراف شوسۀ قدیمی تهران واقع است. آب مزروعی آبادیها از رودخانه وچشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و انواع میوه جات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسروقه. رجوع به مسروق و سرقه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ / سَرْ وَ)
سراغ. جستجو. پرسش. دیدار. ملاقات:
دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند
که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت.
سعدی.
بسی نیز بودی که دامن کشان
به سروقت من آمدندی خوشان.
نزاری قهستانی.
جمعی از اوباش اردبیل... به سروقت امیر قطب الدین رسیدند و آواز نالۀ آن جناب را شنیدند. (حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص 324) ، سرمنزل. جایگاه. منزل:
به سروقتشان خلق کی ره برند
که چون آب حیوان به ظلمت درند.
سعدی.
برغبت بکش بار هر جاهلی
که افتی به سروقت صاحبدلی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سروقت
تصویر سروقت
ملاقات، دیدار، جستجو، معامله
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سرقه، دزدی ها سخن دزدی ها جمع سرقت. دزدیها، سخن دیگران را به خود نسبت دادن و انواع آن چهار است: انتحال سلخ نقل المام (آنست ک شاعر معنیی را فرا گیرد و به عبارت و وجهی دیگر به کار گیرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسروقات
تصویر مسروقات
جمع مسروقه، دزدیده ها، دزد زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروقت
تصویر سروقت
سراغ، پرسش، جستجو، جایگاه، مقام
سروقت کسی رفتن: به سراغ وی رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقامت
تصویر سقامت
((سَ مَ))
بیمار شدن، مریض شدن، بیماری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوقات
تصویر سوقات
رهاورد
فرهنگ واژه فارسی سره
سراغ، پرسش، جست وجو، جستجو، دیدار، مقام، جایگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد