جدول جو
جدول جو

معنی سروسامان - جستجوی لغت در جدول جو

سروسامان
اسباب و لوازم
تصویری از سروسامان
تصویر سروسامان
فرهنگ لغت هوشیار
سروسامان
نظم وترتیب، آراستگی، اسباب خانه، زندگی راحت، رفاه و آسایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر و سامان
تصویر سر و سامان
اسباب خانه، لوازم زندگی، نظم و ترتیب و آراستگی در خانه و زندگانی یا در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرو چمان
تصویر سرو چمان
کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو روان، سرو خرامان، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروستان
تصویر سروستان
جایی که درخت سرو بسیار باشد، در موسیقی لحنی از سی لحن باربد، برای مثال چو بر دستان «سروستان» گذشتی / صبا سالی به سروستان نگشتی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رُ)
اسباب و لوازم: سر و سامان جنگ ایشان را دریافتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603).
چو بارنامۀ سامانیان همی نخرند
غلط شده سر و سامان و راه و رفتارم.
سوزنی (دیوان، نسخۀ خطی مؤلف ص 148).
، چاره. درمان:
علاج درد بیدرمان ندانست
غم خود را سر و سامان ندانست.
نظامی.
، نظم و ترتیب:
گر خراسان پسر عالم سام است منم
که ز عالم سر و سامان به خراسان یابم.
خاقانی.
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
در کوی خرابات نباشد سر و سامان.
سعدی.
- بی سروسامان، مضطرب. پریشان. نگران. آشفته:
گر تو زین دست مرا بی سروسامان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم.
حافظ.
، حقیقت. کنه:
هرچند سخن گوید طوطی نشناسد
آن را که همی گوید هرگز سر و سامان.
ناصرخسرو.
، آغاز و انجام
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وِ)
پهلوی ’سرویستان’. و بدانجاآثار قصری از عهد ساسانی است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام قصبه ای است در ملک فارس. (برهان). نام دهی است به فارس قصبه مانند در میان شیراز و شهر فسا که قریب هفتصد خانه در آن است. (آنندراج). قصور ساسانی در شش کیلومتری دهکدۀ جدید سروستان امروزی واقعاست. (جغرافیای غرب ایران ص 351). درازی آن از بکت تا نظرآباد هفت فرسخ، پهنای آن از ترنک تا قریۀ شورجه سه فرسخ و نیم. محدود است از جانب مشرق به بلوک فسا و از طرف شمال به بلوک فسا و از طرف شمال به بلوک کربال و حومه شیراز و از سمت مغرب به بلوک کوار و از جانب جنوب به بلوک خفر. (فارسنامۀ ناصری). رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 139 و 140 و ایران باستان ص 1616، 1617 و جغرافیای غرب ایران ص 117، 118، 182، 229، 251 و نزهه القلوب ص 107، 124، 187، 240 شود
شهری است (به ناحیت میان کرمان) میان سیرگان (سیرجان) و بم. جایی سردسیر و هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سر و سامان
تصویر سر و سامان
نظم و ترتیب آراستگی، اسباب و لوازم زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروستان
تصویر سروستان
جایی که در آن درخت سرو بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر و سامان
تصویر سر و سامان
((سَ رُ))
آراستگی، نظم و ترتیب، اسباب و لوازم زندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرو چمان
تصویر سرو چمان
((سَ وِ چَ))
سرو خرامان، سرو خوش رفتار، کنایه از معشوق خوش قد و بالا
فرهنگ فارسی معین
سامان یافتن، منظم شدن، ازدواج کردن، آرامش یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسامان کردن، نظم ونسق دادن، سامان بخشیدن، مرتب کردن، داماد کردن، عروس کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرسامن
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت بالای مرز، مرز بالایی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی