کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، سرو چمان، معشوق، برای مثال ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲ - ۴۱۴)
کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سَروِ خَرامان، سَروِ چَمان، معشوق، برای مِثال ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲ - ۴۱۴)
مائده. طبق طعام. (ناظم الاطباء). خوان طعام. (آنندراج) : که سالار خوان خوردخوان آورد خورشهای خوش در میان آورد. نظامی (از آنندراج). ، خوان خرد. خوان محقر و کوچک
مائده. طَبَق طعام. (ناظم الاطباء). خوان ِ طعام. (آنندراج) : که سالار خوان خوردخوان آورد خورشهای خوش در میان آورد. نظامی (از آنندراج). ، خوان خرد. خوان محقر و کوچک
سفرۀ گرد. (شعوری). خوان مدور: ما جمله بر آن گردخوان نشسته جویان شده نان پارۀ جدا را. سوزنی. رجل اجراد و نان خشک بر او گردخوان من و کباب من است. انوری. خورشید نان به حاشیۀ گردخوان ما مانند آفتاب همی تازد از فلک. بسحاق اطعمه. هر طرف چون آسمان صد گردخوان است چون گدایی درگهش خوان گستران است. ظهوری (از آنندراج). دل خوردن است قسمتم از گردخوان چرخ از مرکز خود است چو پرگار دانه ام. صائب (ازآنندراج). جز زهر نداد در نواله گردون که بشکل گردخوانی است. زیاد اصفهانی. ، میز گرد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از آسمان است که مدور و گرد است: خلق از این گردخوان دیرینه خورده سیلی و هیچ سیری نه. سنایی. ز گردخوان نگون فلک مدار توقع که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید. حافظ
سفرۀ گرد. (شعوری). خوان مدور: ما جمله بر آن گردخوان نشسته جویان شده نان پارۀ جدا را. سوزنی. رجل اجراد و نان خشک بر او گردخوان من و کباب من است. انوری. خورشید نان به حاشیۀ گردخوان ما مانند آفتاب همی تازد از فلک. بسحاق اطعمه. هر طرف چون آسمان صد گردخوان است چون گدایی درگهش خوان گستران است. ظهوری (از آنندراج). دل خوردن است قسمتم از گردخوان چرخ از مرکز خود است چو پرگار دانه ام. صائب (ازآنندراج). جز زهر نداد در نواله گردون که بشکل گردخوانی است. زیاد اصفهانی. ، میز گرد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از آسمان است که مدور و گرد است: خلق از این گردخوان دیرینه خورده سیلی و هیچ سیری نه. سنایی. ز گردخوان نگون فلک مدار توقع که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید. حافظ