جدول جو
جدول جو

معنی سروجی - جستجوی لغت در جدول جو

سروجی
(سَ)
منسوب به سروج که شهری است در نواحی حران از بلاد جزیره. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سروری
تصویر سروری
ریاست، حکمرانی، بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروج
تصویر سروج
سرج ها، زین بر پشت اسب ها، جمع واژۀ سرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساوجی
تصویر ساوجی
از مردم ساوه، مربوط به ساوه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 24 هزارگزی شمال باختری دژ شاهپور و دو هزارگزی مرز ایران و عراق. هوای آن سرد و دارای 150 سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات، حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرون که شاخ گوسفند و گاو باشد. (برهان) (آنندراج) :
آنکه از عدل او بریده شود
به سروی حمل گلوی ذئاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سَرْ)
میر علیشیر نوایی گوید: ملا سروی ولدحافظ علی بیرجندی است که عالم قرائت را در این زمانها برابر او کسی ندانسته. اما غریب هیأت مطبوع دارد... اما شاعری معنی دیگر است. از او است این مطلع:
کاشکی دامن کشان آید قد رعنای او
تا نبیند دیدۀ غیری نشان پای او.
(از مجالس النفایس ص 157)
مولانا سروی خراسانی است و طبع سلیم و فهم مستقیم دارد و این مطلع از اوست:
تا سوار چابک من سوی میدان مست رفت
هر طرف چابک سواری را عنان از دست رفت.
(از مجالس النفایس ص 392)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
در ولایت قم از قصبۀ موسوم به خوانسار است. شخص نامرادی است و در فن موسیقی بهره دارد. بیت ذیل را در نیشابورک به اسم ’بنیاد’ نقشی بسته بوده خیلی شهرت یافت:
بنیاد مکن با من سودازده بیداد
تا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد.
(مجمع الخواص ص 243)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مغنی و سرودزن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وَ)
ریاست و حکومت و سلطنت و پادشاهی و حکمرانی و فرمانگزاری. (ناظم الاطباء). مهتری و بزرگی. (آنندراج). بزرگی و خدیوی. تفوق. (ناظم الاطباء) :
به سروری و امیری رعیت و لشکر
پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
اگر تو ز آموختن سر نتابی
بجوید سر تو همی سروری را.
ناصرخسرو.
بر خلق جهان فضل بدین جوی ازیراک
دین است سر سروری و اصل معالی.
ناصرخسرو.
نه هرکه بست کمر راه سروری ورزد
نه هرکه داشت زره نهمت خطر دارد.
مسعودسعد.
سروری چون عارضی باشد نباشد پایدار
پای دارد سروری بر تو چو باشد جوهری.
سوزنی.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
سروری بی بلا بسر نشود
صفدری بی مصاف برناید.
خاقانی.
چرخ مدوراز شرف عرش مربع از علو
طوف در تو میکنند از پی کسب سروری.
خاقانی.
ز هر کس کو به بالا سروری داشت
سری و گردنی بالاتری داشت.
نظامی.
سر از دولت کشیدن سروری نیست
که با دولت کسی را یاوری نیست.
نظامی.
خدایی کآدمی را سروری داد
مرا بر آدمی پیغمبری داد.
نظامی.
از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. (گلستان سعدی).
همان به که لشکر بجان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری.
سعدی.
که عالم در دو عالم سروری یافت
اگر کهتر بد از وی مهتری یافت.
شبستری.
فلک چون سروری بخشد کسی را
کند پیوند او نیک اختری را.
امیرخسرو دهلوی.
دار ملک سروری جستند خصمان لاجرم
بر سر دارند اکنون کرده سرها سربسر.
سلمان ساوجی.
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند.
حافظ.
به باد ده سر و دستار عالمی یعنی
کلاه گوشه به آئین سروری بشکن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سُ)
محمدقاسم بن حاجی محمد کاشانی، متخلص به سروری، مؤلف فرهنگ مجمع الفرس. از مستعدان روزگار بود. در مائۀ حادی عشره به هند رسید و در لاهور قیام نمود. سروری گوید:
بی دست طلب بدامن پیر زدن
کس را نشود مقام عرفان مسکن
چون رشته که نگشود رهش تا ننهاد
سر بر قدم راست روی چون سوزن.
(از صبح گلشن ص 203).
صاحب مجمع الفرس (سروری) این کتاب (مجمع الفرس) را در سال 1008 هجری قمری در اصفهان تألیف کرد وآن را در سال 1018 بنام خلاصهالمجمع خلاصه کرده. پس در سال 1032 به هند رفت و سپس در سال 1036 به لاهور و از آنجا به تکمیل آن پرداخت. وی در شعر خود را به سروری متخلص نموده و با این تخلص شعر گفته است. (از الذریعه ج 9 ص 443). رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 291 و ریاض الشعرا و مرآت العالم و فهرست سپهسالار و کشف الظنون و فهرست ریو شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
عمل سرّاج. زینگری. زین سازی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شاعر خوبی است و قصیده ای گفته که ذکر چهار ارکان در او لازم داشته، این سه بیت از آن است:
آتشی دارم بدل من زآن دو لعل آبدار
باد تا زلفش پریشان کرد گشتم خاکسار
خاک ره گل میشود از آب چشمم تا چرا
آتش اندر من زد و رفت از بر من بادوار
گر برآرم باد سرد آتش زنم در آسمان
گر ببارم آب گرم از خاک سازم لاله زار.
(مجالس النفایس ص 338)
لغت نامه دهخدا
نام پارچه ای است:
سراجی شهابی نظر یافته
دگر موش دندان و بشکافته.
نظام قاری (دیوان ص 181)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
صدرالدین، در ذهن عدیم المثل بود تا بمرتبه ای که چند جزو از کتاب بیک خواندن یاد میگرفت. قصیدۀ حسنادر علم عروض و قوافی از تصانیف اوست. بعهد هلاکوخان بتهمت ساحری شهید شد. (تاریخ گزیده صص 806- 807)
سعدالدین محمد، وزیر غازان خان که پس از خواجه رشیدالدین فضل الله سمت وزارت یافته است. رجوع به تاریخ گزیده ص 416، 593، 597، 598 و سعدالدین محمد شود
سهلان. معاصر سلطان ملکشاه سلجوقی بود و در علم و حکمت سرآمد زمان خود بود. (تاریخ گزیده ص 807)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به ساوه
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
منسوب به بروج، که شهری است در هند. رجوع به بروج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عبدالکریم بن احمد بن فراج التروجی مکنی به ابومحمد از قریۀ تروجه مصر از محدثان است و از سلفی حدیث شنید و در معجم خود گوید: شیخ اجل او ابوبکر بن محمد بن ابراهیم بن الحسین الرازی حنفی است و افتخار او بدو بود. (از معجم البلدان). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سرج. رجوع به سرج شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
صبغه الله بن روح الله بن جمال الله بروجی حسینی نقشبندی. فقیه و صوفی که اصل او از اصفهان بود. در شهر بروج هند متولد شد سپس ساکن مدینه گشت و بسال 1015 هجری قمری درگذشت. او راست: اًراءهالدقائق، که حاشیه ایست بر تفسیر بیضاوی، و باب الواحده. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 287 از خلاصهالاثر و هدیه العارفین)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قسمتی از بعض اطاقها که بیرون از حدود سایر قسمتهای بناست. (یادداشت بخط مؤلف). قسمتی بیرون جسته از بنائی. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرودی
تصویر سرودی
سرود گوی مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروری
تصویر سروری
ریاست پیشوایی سرپرستی، پادشاهی سلطنت، تفوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریجی
تصویر سریجی
منسوب به سریج (نام آهنگر و جبه ساز)، آلات حربه ساخته سریج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروی
تصویر سروی
منسوب به سرو، نوعی از خطوط اسلامی شجری. شاخ جانوران سرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروج
تصویر سروج
جمع سرج، زین ها پالان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجی
تصویر سراجی
عمل و شغل سراج زین سازی زین فروشی، دکان سراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساوجی
تصویر ساوجی
منسوب به ساوه از مردم ساوه (ساوج) ساوه یی: سلمان ساوجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرودی
تصویر سرودی
((سُ))
سرودگوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سروی
تصویر سروی
((سُ یا سَ))
شاخ جانوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروجی
تصویر خروجی
واشدگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سروری
تصویر سروری
آقایی
فرهنگ واژه فارسی سره
آقایی، پیشوایی، خواجگی، ریاست، زعامت، سیادت
متضاد: بندگی، چاکری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برون داد
متضاد: درون داد، ورودی، بازده، حاصل، عوارض (سفر به خارج) ، محل خروج
متضاد: ورودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
علف چری واقع در منطقه ی بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی