جدول جو
جدول جو

معنی سرواط - جستجوی لغت در جدول جو

سرواط
(سِرْ)
بسیارخوار. (منتهی الارب). اکول. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرواط
پرخور
تصویری از سرواط
تصویر سرواط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرواد
تصویر سرواد
شعر، سخن منظوم، برای مثال دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل / که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروا
تصویر سروا
حدیث، سخن، افسانه، برای مثال چند دهی وعدۀ دروغ همی چند / چند فروشی به من تو این سرو سروا (اورمزدی - شاعران بی دیوان - ۲۷۵)، شعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروان
تصویر سروان
افسر ارتش بالاتر از ستوان یکم را می گویند، پیشوا و رئیس و سرور. به این معنی سابقاً سلطان می گفتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروال
تصویر سروال
شلوار، زیرجامه
فرهنگ فارسی عمید
(سَرْ را)
پالوده فروش. (ملخص اللغات) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شمشیر بران. (مهذب الاسماء). سیف سراط، شمشیر برنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
راه یا راه روشن بدان جهت که رونده در آن غایب میشود مانند غیبت طعام فروخورده. (منتهی الارب) (آنندراج). راه روشن، چه رونده در آن پنهان میشود، آنچنانکه طعام بلعیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِرْ)
مرد دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دراز. (مهذب الاسماء). مرد دراز ظریف گوشت. (از اقرب الموارد) ، شتر دراز. (مذکر و مؤنث در وی یکسان است). گویند: جمل شرواط و ناقه شرواط. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتر دراز شتاب و ظریف. (از اقرب الموارد) ، شتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ)
کلام منظوم و شعر. (برهان) (غیاث). شعر پارسی. (تفلیسی) :
دگر نخواهم گفتن همی ثنا وغزل
که رفت یکرهه بازار و قیمت سرواد.
لبیبی (از لغت فرس ص 108).
زهی به عدل تو مرهون عمارت دنیا
خهی به مدح تومشحون رسایل و سرواد.
شمس فخری.
، سرود، افسانه و افسون. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ)
سربار. (رشیدی) (آنندراج). رجوع به سربار شود
لغت نامه دهخدا
(سِرْ)
ازار. ج، سراویل. (منتهی الارب). شلوار. زیرجامه. (غیاث). پای جامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ)
مخفف ساروان که بمعنی ساربان و شتربان باشد. (آنندراج) ، رئیس. سرور، افسر ارتش بالاتر از ستوان یکم و پائین تر از سرگرد. سلطان. (فرهنگ فارسی معین).
- سروان شهربانی، افسری که جزء سازمان شهربانی باشد. سربهر. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ)
شهرکی است (از حدود خراسان) و او را ناحیتی خرد است که الین خوانند و گرمسیر است. و اندر وی خرما خیزد وجایی استوار است. (حدود العالم). شهرکی از اعمال سیستان. در این شهر میوه های فراوان و انگور و خرمای زیاد یافت شود. و در دومنزلی بست واقع است. (از معجم البلدان). رجوع به سراوان و تاریخ سیستان ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(قِرْ)
بعضی از شارحان اسکندرنامه به معنی کشتی و سفینه نوشته، و بعضی نوشته اند که قرواط هفت اندچنانکه روس هفت اند. و در مدارالافاضل و مؤید قرواط بمعنی خیک نوشته و آن مشک چرمین باشد که آن را پربادکرده بر آن نشسته از دریا عبور نمایند:
ستیزنده روسی زاعلان گرگ
شبیخون درآورده همچون تگرگ
به دربند آن ناحیه راه یافت
به قرواطها سوی مغرب شتافت.
نظامی (از آنندراج) (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سراط
تصویر سراط
پارسی تازی گشته سرتک راه راه روشن شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس سرور، افسر ارتش بالاتر از ستوان یکم و پایین تر از سرگرد سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروال
تصویر سروال
زیر جامه، شلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرواژ
تصویر سرواژ
زرخریدی برد گی فرانسوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرواد
تصویر سرواد
شعر سرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرواز
تصویر سرواز
آنچه که سر آن گشاده باشد سرباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرواط
تصویر قرواط
کشتی کلک چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرواد
تصویر سرواد
((سَ))
شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سروا
تصویر سروا
((سَ))
شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سروا
تصویر سروا
عمارتی که پیشگاه آن گشاده بود
فرهنگ فارسی معین
((سَ))
افسری که دارای درجه بالاتر از ستوان و پایین تر از سرگرد است و فرماندهی یک گروهان را بر عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سروال
تصویر سروال
((س))
شلوار
فرهنگ فارسی معین
افسر، سلطان، فرمانده گروهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیژاما، تنبان، شلوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در اطراف تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آب ابتدای شالیزار، اندازه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی بالایی زمین و محل تقسیم آب، آبشخور دام، کنار آب، روی
فرهنگ گویش مازندرانی