قافیۀ شعر همچو بهار و نگار و هزار و زمین و کمین و امین. حرف دال در این لغت و لغت ماقبل بنا بر قاعده کلی نقطه دار است. (برهان). قافیه باشد. (اوبهی). قافیۀ شعر. (رشیدی) : به شعر خواجه منم داد شاعری داده بجای خویش معانی از او و سرواده. خجسته. رجوع به سرواره شود
قافیۀ شعر همچو بهار و نگار و هزار و زمین و کمین و امین. حرف دال در این لغت و لغت ماقبل بنا بر قاعده کلی نقطه دار است. (برهان). قافیه باشد. (اوبهی). قافیۀ شعر. (رشیدی) : به شعر خواجه منم داد شاعری داده بجای خویش معانی از او و سرواده. خجسته. رجوع به سرواره شود
کلام منظوم و شعر. (برهان) (غیاث). شعر پارسی. (تفلیسی) : دگر نخواهم گفتن همی ثنا وغزل که رفت یکرهه بازار و قیمت سرواد. لبیبی (از لغت فرس ص 108). زهی به عدل تو مرهون عمارت دنیا خهی به مدح تومشحون رسایل و سرواد. شمس فخری. ، سرود، افسانه و افسون. (برهان)
کلام منظوم و شعر. (برهان) (غیاث). شعر پارسی. (تفلیسی) : دگر نخواهم گفتن همی ثنا وغزل که رفت یکرهه بازار و قیمت سرواد. لبیبی (از لغت فرس ص 108). زهی به عدل تو مرهون عمارت دنیا خهی به مدح تومشحون رسایل و سرواد. شمس فخری. ، سرود، افسانه و افسون. (برهان)
زن که در خانه های همسایگان بسیار آمد و رفت نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زنی که در یک جای آرام نگیردو در خانه های همسایگان بسیار آمد و شد کند. راده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رواد. (از معجم متن اللغه). رجوع به راده و رواد شود
زن که در خانه های همسایگان بسیار آمد و رفت نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زنی که در یک جای آرام نگیردو در خانه های همسایگان بسیار آمد و شد کند. راده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رُواد. (از معجم متن اللغه). رجوع به راده و رُواد شود