جدول جو
جدول جو

معنی سرنهادن - جستجوی لغت در جدول جو

سرنهادن
خواب کردن، خوابیدن
تصویری از سرنهادن
تصویر سرنهادن
فرهنگ لغت هوشیار
سرنهادن
((~. نَ دَ))
فرمانبرداری کردن
تصویری از سرنهادن
تصویر سرنهادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنهادن
تصویر برنهادن
تصویب، وضع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برنهادن
تصویر برنهادن
نصب کردن روی چیزی، نهادن، گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنهادن
تصویر پرنهادن
((پَ نَ دَ))
ناتوان شدن، پرافکندن، کسی را از جایی بیرون راندن، آواره کردن، از سر خود دور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنهاده
تصویر برنهاده
مصوبه، مصوب، مقرر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رونهادن
تصویر رونهادن
قرار دادن چهره روی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
عاجز آمدن پر افکندن، بیرون کردن کسی را از جایی آواره کردن دفع نمودن، از سر خود بلطایف الحیل دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نهادن
تصویر پس نهادن
ذخیره کردن پس انداز کردن اندوخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
لغزاندن جان را فدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانهادن
تصویر وانهادن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
سر باختن، جانبازی کردن، دادن سر در راه کسی، رها کردن، ول کردن، آزاد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
چیزی را در جای صاف و هموار لغزاندن و به جلو راندن، لغزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرانهادن
تصویر فرانهادن
قرار دادن، گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارنهادن
تصویر بارنهادن
((نَ دَ))
زادن، زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رونهادن
تصویر رونهادن
((نَ دَ))
توجه کردن به جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
قرار دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی ترانه و آواز عاشقانه که هنگام شب در بیرون خانه محبوبی جهت اظهار عشق و علاقه قلبی خوانده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
گذاشتن، قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
((س رِ))
نوعی ترانه و آواز عاشقانه که هنگام شب در بیرون خانه محبوبی جهت اظهار عشق و علاقه قلبی خوانده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
((نِ یا نَ دَ))
نشاندن، نصب کردن، قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
هر یک از آهنگ ها و آوازهای عاشقانه قدیم اروپایی که معمولاً در آثار آهنگساز آن بزرگ به عنوان یکی از عناصر به کار گرفته شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
قرار دادن، بستن، عرضه کردن، پیش نهادن، تعبیه کردن، نصب کردن، کار گذاشتن، گستردن، پهن کردن، پاشیدن، ریختن، ترتیب دادن، برپا کردن، تسلیم کردن، به حال خود گذاشتن، واگذاشتن،
جمع کردن، ذخیره کردن، انبار کردن، تخصیص دادن، جدا کردن، کنار گذاشتن، خلق کردن، آفریدن، تالیف کردن، دوختن، دادن نام یا لقب و مانند آن، قرار گذاشتن، فرا دادن، سپردن،
فرض کردن، محسوب کردن، تصور کردن، قائل شدن، فرو افکندن، انداختن، جاری کردن، روان کردن، حکم کردن، فرمان دادن، ادا کردن، گذاردن، مرسوم کردن
مقدر شدن، هموار کردن، برابر دانستن، مساوی شمردن، منعقد کردن، بستن، نسبت دادن، منسوب کردن،
گذاشتن مثلاً دست بر دست نهاد، تقدیر کردن، مقرر کردن، برای مثال ریزی از چاشنی کام به کامم نرسید / روزی ای کآن ننهاده ست قدر می نرسد (خاقانی - ۵۲۴) متوجه کردن، معطوف کردن، برای مثال به علم و خواندن قرآن نهاده ای دل و گوش / جز از تو گوش نهاده به بانگ بربط و نای (فرخی - ۳۸۵) جماع کردن، برای مثال دنیا وفا ندارد لولی وشی ست این زن / گر رو کند و گر پشت می بایدش نهادن (سعید اشرف - لغتنامه - نهادن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
Instill
دیکشنری فارسی به انگلیسی
রোপণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی