- سرنشین
- واژگون، سرازیر، نگون سر
معنی سرنشین - جستجوی لغت در جدول جو
- سرنشین
- مسافری که در وسیلۀ نقلیه اعم از اتومبیل، هواپیما و امثال آن ها نشسته باشد، مسافری که میان قافله بر اسب یا استر سوار بوده
- سرنشین ((سَ نِ))
- مسافر، آن که سوار درشکه، اتومبیل، هواپیما و غیره شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رئیس، رییس
مطبوع
فرانسوی سینه پهلو از بیماری ها مرضی که در ریه حاصل شود و عوارض آن از این قرار است: ورم نایژه ها و شاخه های قصبه الریه گرفتگی صدا سرفه های سخت خروج خلطهای ساده یا تواء م با چرک و خون ورم ریه. یا برنشیت حاد. نوعی از برنشیت که در زمستان بعلت سرماخوردگی شدید بروز کند. یا برنشیت مزمن. نوعی از برنشیت که جایگیر و کهنه شده باشد
حلقه ای فلزی که زنان بمچ دست یا پا کنند: دست برنجن پای برنجن. برنجی
دلپسند، مرغوب، خوش آیند
علی البدل، ولیعهد، نایب، خلیفه، وکیل
طبیعی
عنوان، عنوان
نظم و ترتیب، شایسته و آراسته
خردل
ولی، نایب، خلیفه
فرانسوی کرم خوک یکی از کرمهای طفیلی که از خانواده نماتود ها که در انسان مرض تریشینوز را بوجود میاورد. این جانور کرم کوچک نخی شکل و باریکی است که حداکثر طولش در حدود 6 میلیمتر است
آنچه از پرند درست کنند هر چه از حریر سازند پرندینه
آنکه در عقب نشیند، ردیف (سواری)
خشمگین، عضبناک، درهم
مملکت، مرزوبوم، اقلیم
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
انتخاب عمال حاکم از هر گله گوسفند و گاو و ایلخی اسب یک گاو یک گوسفند و یک اسب را و آن رسمی معمول بود
سرازیری، پستی
ابا کردن، قبول ننمودن
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
مخلوط کردن آغشته کردن، خمیر کردن، خلق کردن آفریدن
سر به پایین واژگون نگونسر نگونسار
کسی که در غار زندگی کند
چیزی که از حریر دوخته یا ساخته شده باشد
سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
دارای شیب، نشیب دار، رو به پایین، سرازیری
زمینی که سرازیری بسیار دارد، پر از سرازیری
سرحان ها، گرگ ها، اسدها، شیرها، جمع واژۀ سرحان