جدول جو
جدول جو

معنی سرقص - جستجوی لغت در جدول جو

سرقص
(سَ قُ)
شهری است از اندلس، جایی با نعمت بسیار و آبادانی و بازرگانان روم و مغرب با خواستۀ بسیار. (حدود العالم). رجوع به سرقسطه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقص
تصویر رقص
جنبیدن، پا کوفتن، حرکات موزون با آهنگ موسیقی، پایکوبی، بن مضارع رقصیدن
رقص شتری: رقصی که از روی رسم و قاعده نباشد، حرکات ناموزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرقصیده
تصویر سرقصیده
بهترین قصیده از قصیده هایی که در دیوان شاعری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدیدن، دزدی کردن، دزدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقص
تصویر ترقص
رقص کردن، به سرعت بالاوپایین رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ ثِ)
بلند شدن و برآمدن و پست گردیدن و فروشدن (ضد). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند شدن و پست گردیدن. (از اقرب الموارد). بلند شدن و پست گردیدن بسرعت. (از المنجد) : اذا ترقصت المفازه غادرت، ای ارتفعت و انخفضت و انما یفعل بها ذلک السراب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قِ)
نعت فاعلی از ترقیص. رجوع به ترقیص شود، شعر مرقص، شعری که بی نهایت طرب انگیز باشد آن چنانکه شنونده را به رقص وادارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ / عُ رَ قِ)
گیاهی است. و گویند همان حندقوق است. یکدانۀ آن عرقصه. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). عرنقص. عرقصاء. رجوع به عرقصاء شود
لغت نامه دهخدا
(سِ قَ)
دزدی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ)
نبیذ ترش. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ قُ)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
نعت فاعلی از ارقاص. رجوع به ارقاص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَقْ قُ)
مأخوذ از تازی، رقصندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرقع
تصویر سرقع
باده ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقص
تصویر ترقص
رقص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیده شدن، فرو هشتگی سستی دراندام پارسی تازی گشته سرده پرند سپید
فرهنگ لغت هوشیار
واحد سرق پارسی تازی گشته سرده پرند سپید سرقت در فارسی: دزدی، سخن دزدی، دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقص
تصویر رقص
برجستن، جنبیدن، بازی کردن و پای کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقص
تصویر مرقص
برجهاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقص
تصویر رقص
((رَ))
جنبیدن، حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن، پای کوفتن، پایکوبی، خوشی، خوش خدمتی تا حد شتابزدگی چاپلوسانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
((س قَ))
دزدی، دزدی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقص
تصویر ترقص
((تَ رَ قُّ))
رقصیدن، رقص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدی، دستبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رقص
تصویر رقص
پایکوبی، فرخه
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاس، استراق، دزدی، دستبرد، راهزنی، ربایش، طراری، عیاری، دزدی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دست افشانی، پای کوبی، رقص، به رقص آمدن، پایکوبی کردن، دست افشانی کردن، رقص کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رقص
تصویر رقص
Dance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رقص
تصویر رقص
танец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رقص
تصویر رقص
Tanz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رقص
تصویر رقص
танець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رقص
تصویر رقص
taniec
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رقص
تصویر رقص
舞蹈
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رقص
تصویر رقص
dança
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رقص
تصویر رقص
danza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی