جدول جو
جدول جو

معنی سرقات - جستجوی لغت در جدول جو

سرقات
(سَ رَ / رِ)
جمع واژۀ سرقه. رجوع به سرقت شود، سخن دیگران را به خود نسبت دادن.
- سرقات شعری، سخن و شعر دیگران را بر خود بستن و انواع آن چهار است: انتحال، سلخ، المام ونقل. رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
سرقات
جمع سرقه، دزدی ها سخن دزدی ها جمع سرقت. دزدیها، سخن دیگران را به خود نسبت دادن و انواع آن چهار است: انتحال سلخ نقل المام (آنست ک شاعر معنیی را فرا گیرد و به عبارت و وجهی دیگر به کار گیرد)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقات
تصویر سقات
ساقی ها، آب دهنده ها، در تصوف مرشدان و پیران کامل که به مریدان فیض برساند، جمع واژۀ ساقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدیدن، دزدی کردن، دزدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقات
تصویر مرقات
پلکان، نردبان
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
جمع واژۀ درقه. مقاسم میاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درقه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رقه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راقی. (یادداشت مؤلف). رجوع به راقی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ قَ)
دزدی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سقاه. جمع واژۀ ساقی. آب دهنده: تخت را بسه پایه یکی خاص و دیگری خاتون او سیم جهت سقات و خوان سالاران. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(طُ رُ)
جمع واژۀ طرق. جج طریق
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
جمع واژۀ طرقه. زنان فال سنگک گیر: قال جالینوس: ان طب اسقلبیوس کان طباً الهیاً و قال ان قیاس الطب الالهی الی طبنا قیاس طبنا الی طب الطرقات. (عیون الانباء ج 1 ص 15، 31). اطباء طرقات. (ابن البیطار در کلمه شبرم)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ سارقه. رجوع به سارق و سارقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
چوب نخستین دلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عرقاه. رجوع به عرقاه شود، جمع واژۀ عرقه. (منتهی الارب). رجوع به عرقه شود، جمع واژۀ عرق. (ناظم الاطباء). رجوع به عرق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو)
سوغات:
شعرت آوردم بسوقات و بطنزم عقل گفت
نزد موسی تحفه آورده ست سحر سامری.
ابن یمین.
رجوع به سوغات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
مرقاه. نردبان و زینه. (غیاث). پایه. زینه. پلۀ نردبان. درجه. سلّم. پله. پلکان. رجوع به مرقاه شود: و اوتاد طالع از درجات هبوط به مرقات صعود ارتفاع گرفت. (سندبادنامه ص 271). و پادشاه جهاندار بر مرقات بخت بیدار مؤید و کامکار نشسته. (جهانگشای جوینی). که در زمین منفذی و بر آسمان مرقاتی میجست. (جهانگشای جوینی) ، کنایه از محل صعود و ترقی: یکی طور و یکی عرفات، یکی قصور و دیگر غرفات...آن میقات موسی و این مرقات عیسی... (ترجمه محاسن اصفهان در توصیف کوهچه و مصلی در اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
جمع واژۀ ورقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ورقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ورقه، از ریشه پارسی برگ ها جمع ورقه: چون خزان وفات ورقات آن گلستان برخاک ریخت... این سه بیت در مرثیه پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
پلکان. پلکان، نردبان: در زمین منفذی و بر آسمان مرقاتی می جست تاخود را از لشکر بی کران بر کران کند، جمع مراقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقات
تصویر طرقات
جمع طریق، راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقات
تصویر مرقات
پلکان، نردبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
((س قَ))
دزدی، دزدی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدی، دستبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوقات
تصویر سوقات
رهاورد
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاس، استراق، دزدی، دستبرد، راهزنی، ربایش، طراری، عیاری، دزدی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد