جدول جو
جدول جو

معنی سرق - جستجوی لغت در جدول جو

سرق
(تَ نَتْ تُ)
پوشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، فروهشته شدن: سرقت مفاصله، فروهشته گردید بند اعضای او. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
سرق
(تَ نَتْ تی)
دزدی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
سرق
(سَ رَ)
شقهای حریر یا حریر سپید. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به المعرب جوالیقی ص 182 شود
لغت نامه دهخدا
سرق
(سَ رِ)
دزدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). اسم است از سرق . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرق
(سُرْ رَ)
یکی از بلوکات اهواز است. اردشیر بن اسفندیار در اینجا نهری کنده و در سواحل آن شهرهایی بنا کرده. شهر عمده این بلوک را دورق نامند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سرق
پوشیده شدن، فرو هشتگی سستی دراندام پارسی تازی گشته سرده پرند سپید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجارۀ اوست به وی واگذار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدیدن، دزدی کردن، دزدی
فرهنگ فارسی عمید
آلتی سنگی یا فلزی که در آن تنباکو می کنند و بر سر قلیان می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرقصیده
تصویر سرقصیده
بهترین قصیده از قصیده هایی که در دیوان شاعری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرقافله
تصویر سرقافله
رئیس قافله، سرپرست کاروان
فرهنگ فارسی عمید
(سُ قُ)
نبیذ ترش. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
دهی است از حومه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در دو هزارگزی باختر بخش و پانصدگزی شوسۀ تبریز اسکو. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و بادام و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از سارق. دزدتر. دزدنده تر. سارق تر.
- امثال:
اسرق من اکتل.
اسرق من برجان، یقال انّه کان لصّاً من ناحیه الکوفه صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب.
اسرق من تاجه، قال حمزه حکی هذا المثل محمد بن حبیب فلم ینسب الرجل و لا ذکر له قصه.
اسرق من زبابه، هی الفاره البریه و الفار ضروب فمنها الجرز و الفار المعروفان و هما کالجوامیس و البقر و البخت و العراب و منها الیرابیع و الزباب و الخلد فالزّباب صم یقال زبابه صمّاء و یشبه بها الجاهل قال الحرث بن حلزه:
و لقد رأیت معاشرا
جمعوا لهم مالاً وولدا
و هم زباب حایر
لاتسمع الاّذان رعدا.
ای لایسمعون شیئاً یعنی الموتی و الخلد ضرب منها اعمی.
اسرق من شظاظ، هو رجل من بنی ضبه کان یصیب الطریق مع مالک بن الرّیب المازنی زعموا انّه مرّ بامراءه من بنی نمیر و هی تعقل بعیراً لها و تتعوّذ من شرّ شظاظ و کان بعیرها مسناً و کان هو علی حاشیه من الابل و هی الصغیر فنزل و قال لها اء تخافین علی بعیرک هذا شظاظاً؟ فقالت ماآمنه علیه. فجعل یشغلهافاعقلت بعیرها فاستوی شظاظ علیه و جعل یقول:
رب ّ عجوز من نمیر شهبره
علمتها الانقاض بعد القرقره.
الانقاض صوت صغار الابل و القرقره صوت مسانها فهو یقول علمتها استماع صوت بعیری الصغیر بعد استماعها قرقره بعیرها الکبیر. (مجمع الامثال میدانی).
اسرق من عقعق
لغت نامه دهخدا
(سِ قَ)
دزدی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ قُ)
شهری است از اندلس، جایی با نعمت بسیار و آبادانی و بازرگانان روم و مغرب با خواستۀ بسیار. (حدود العالم). رجوع به سرقسطه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
اندک اندک دزدی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، دزدیده نگریستن و شنیدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سَ قُ)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جمع سرقه، دزدی ها سخن دزدی ها جمع سرقت. دزدیها، سخن دیگران را به خود نسبت دادن و انواع آن چهار است: انتحال سلخ نقل المام (آنست ک شاعر معنیی را فرا گیرد و به عبارت و وجهی دیگر به کار گیرد)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که از کرایه دار سوای کرایه دکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست، پولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجاره اوست بوی واگذار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرقافله
تصویر سرقافله
مهتر و رئیس قافله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرق
تصویر تسرق
اندک اندک دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرقین
تصویر سرقین
پارسی تازی گشته سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرقع
تصویر سرقع
باده ترش
فرهنگ لغت هوشیار
واحد سرق پارسی تازی گشته سرده پرند سپید سرقت در فارسی: دزدی، سخن دزدی، دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
((س قَ))
دزدی، دزدی کردن
فرهنگ فارسی معین
((سَ قُ))
حق پیشه و کسب با سرقفلی واگذار می شود و اجاره ای هم تعیین می گردد ومالک نمی تواند بدون تسویه حساب سرقفلی ملک خود را بفروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرقت
تصویر سرقت
دزدی، دستبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاس، استراق، دزدی، دستبرد، راهزنی، ربایش، طراری، عیاری، دزدی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرقت ادبی کننده
تصویر سرقت ادبی کننده
Plagiarist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرقت ادبی کننده
تصویر سرقت ادبی کننده
плагиатор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرقت ادبی کننده
تصویر سرقت ادبی کننده
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرقت ادبی کننده
تصویر سرقت ادبی کننده
плагіатор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرقت ادبی کننده
تصویر سرقت ادبی کننده
دیکشنری فارسی به لهستانی