دهی است از حومه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در دو هزارگزی باختر بخش و پانصدگزی شوسۀ تبریز اسکو. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و بادام و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از حومه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در دو هزارگزی باختر بخش و پانصدگزی شوسۀ تبریز اسکو. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و بادام و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نعت تفضیلی از سارق. دزدتر. دزدنده تر. سارق تر. - امثال: اسرق من اکتل. اسرق من برجان، یقال انّه کان لصّاً من ناحیه الکوفه صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب. اسرق من تاجه، قال حمزه حکی هذا المثل محمد بن حبیب فلم ینسب الرجل و لا ذکر له قصه. اسرق من زبابه، هی الفاره البریه و الفار ضروب فمنها الجرز و الفار المعروفان و هما کالجوامیس و البقر و البخت و العراب و منها الیرابیع و الزباب و الخلد فالزّباب صم یقال زبابه صمّاء و یشبه بها الجاهل قال الحرث بن حلزه: و لقد رأیت معاشرا جمعوا لهم مالاً وولدا و هم زباب حایر لاتسمع الاّذان رعدا. ای لایسمعون شیئاً یعنی الموتی و الخلد ضرب منها اعمی. اسرق من شظاظ، هو رجل من بنی ضبه کان یصیب الطریق مع مالک بن الرّیب المازنی زعموا انّه مرّ بامراءه من بنی نمیر و هی تعقل بعیراً لها و تتعوّذ من شرّ شظاظ و کان بعیرها مسناً و کان هو علی حاشیه من الابل و هی الصغیر فنزل و قال لها اء تخافین علی بعیرک هذا شظاظاً؟ فقالت ماآمنه علیه. فجعل یشغلهافاعقلت بعیرها فاستوی شظاظ علیه و جعل یقول: رب ّ عجوز من نمیر شهبره علمتها الانقاض بعد القرقره. الانقاض صوت صغار الابل و القرقره صوت مسانها فهو یقول علمتها استماع صوت بعیری الصغیر بعد استماعها قرقره بعیرها الکبیر. (مجمع الامثال میدانی). اسرق من عقعق
نعت تفضیلی از سارق. دزدتر. دزدنده تر. سارق تر. - امثال: اسرق من اَکتل. اسرق من بُرجان، یقال انّه کان لصّاً من ناحیه الکوفه صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب. اسرق من تاجه، قال حمزه حکی هذا المثل محمد بن حبیب فلم ینسب الرجل و لا ذکر له قصه. اسرق من زبابه، هی الفاره البریه و الفار ضروب فمنها الجرز و الفار المعروفان و هما کالجوامیس و البقر و البخت و العراب و منها الیرابیع و الزباب و الخلد فالزّباب صم یقال زبابه صمّاء و یشبه بها الجاهل قال الحرث بن حلزه: و لقد رأیت معاشرا جمعوا لهم مالاً وولدا و هم زباب حایر لاتسمع الاَّذان رعدا. ای لایسمعون شیئاً یعنی الموتی و الخلد ضرب منها اعمی. اسرق من شظاظ، هو رجل من بنی ضبه کان یصیب الطریق مع مالک بن الرّیب المازنی زعموا انّه مرّ بامراءه من بنی نمیر و هی تعقل بعیراً لها و تتعوّذ من شرّ شظاظ و کان بعیرها مسناً و کان هو علی حاشیه من الابل و هی الصغیر فنزل و قال لها اءَ تخافین علی بعیرک هذا شظاظاً؟ فقالت ماآمنه علیه. فجعل یشغلهافاعقلت بعیرها فاستوی شظاظ علیه و جعل یقول: رُب ّ عجوز من نُمیر شهبره علمتها الانقاض بعد القرقره. الانقاض صوت صغار الابل و القرقره صوت مسانها فهو یقول علمتها استماع صوت بعیری الصغیر بعد استماعها قرقره بعیرها الکبیر. (مجمع الامثال میدانی). اسرق من عقعق
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
جمع سرقه، دزدی ها سخن دزدی ها جمع سرقت. دزدیها، سخن دیگران را به خود نسبت دادن و انواع آن چهار است: انتحال سلخ نقل المام (آنست ک شاعر معنیی را فرا گیرد و به عبارت و وجهی دیگر به کار گیرد)
جمع سرقه، دزدی ها سخن دزدی ها جمع سرقت. دزدیها، سخن دیگران را به خود نسبت دادن و انواع آن چهار است: انتحال سلخ نقل المام (آنست ک شاعر معنیی را فرا گیرد و به عبارت و وجهی دیگر به کار گیرد)
چیزی که از کرایه دار سوای کرایه دکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست، پولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجاره اوست بوی واگذار کند
چیزی که از کرایه دار سوای کرایه دکان بگیرند و آن مزد گشودن قفل است که داخل کرایه نیست، پولی که کسی به کس دیگر بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجاره اوست بوی واگذار کند