سپهسالار. (آنندراج). سالار و سردار و فرمانده سپاه. (ناظم الاطباء) : سرعسکر نیز از قارص به اظهار مکابرت و مکاثرت نهضت کرده چهارفرسخی اردوی شهریار... وارد گردید. (درۀ نادره چ شهیدی ص 633)
سپهسالار. (آنندراج). سالار و سردار و فرمانده سپاه. (ناظم الاطباء) : سرعسکر نیز از قارص به اظهار مکابرت و مکاثرت نهضت کرده چهارفرسخی اردوی شهریار... وارد گردید. (درۀ نادره چ شهیدی ص 633)
ولایتی که آب و هوای آن بسیار سرد بود. مقابل گرم سیر. (آنندراج). دیولاخ. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس). منزل تابستانی در زمین مرتفع. ضد گرمسیر. (ناظم الاطباء). ییلاق. (یادداشت مؤلف) : قاین جایی سردسیر است. (حدود العالم). و از وی [از ناحیت پارس] هرچه به دریا نزدیک است گرمسیر است و هرچه به بیابان نزدیک است سردسیر است. (حدود العالم) .و بعضی از وی [از ناحیت تبت] گرمسیر است و بعضی سردسیر. (حدود العالم). و هوای آن [اورد] سردسیر است بغایت چنانکه درخت و باغ نباشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). و بر آن نواحی ساخته بعضی سردسیر و بعضی گرمسیر و غله بوم است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128). سنقری را گرخزر با سردسیر آموخته ست درحبش بردن به گرما برنتابد بیش از این. خاقانی. برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی درگذر زین خشک سال آفت اینک گلستان. خاقانی
ولایتی که آب و هوای آن بسیار سرد بود. مقابل گرم سیر. (آنندراج). دیولاخ. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس). منزل تابستانی در زمین مرتفع. ضد گرمسیر. (ناظم الاطباء). ییلاق. (یادداشت مؤلف) : قاین جایی سردسیر است. (حدود العالم). و از وی [از ناحیت پارس] هرچه به دریا نزدیک است گرمسیر است و هرچه به بیابان نزدیک است سردسیر است. (حدود العالم) .و بعضی از وی [از ناحیت تبت] گرمسیر است و بعضی سردسیر. (حدود العالم). و هوای آن [اورد] سردسیر است بغایت چنانکه درخت و باغ نباشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). و بر آن نواحی ساخته بعضی سردسیر و بعضی گرمسیر و غله بوم است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128). سنقری را گرخزر با سردسیر آموخته ست درحبش بردن به گرما برنتابد بیش از این. خاقانی. برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی درگذر زین خشک سال آفت اینک گلستان. خاقانی
رئیس فوج. (آنندراج). سپهبد. سپهسالار. (صحاح الفرس) : و یک هزار سوار مردان معروف همه اصفهبدان و سراهنگان سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی). و سرلشکر عرب سعد بوده و سپهسالارشان یکی بود نام او جریر بن عبداﷲ البجلی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112) ، مهتر. رئیس: غیر پیر استاد و سرلشکر مباد پیر گردون نی ولی پیر رشاد. مولوی. ، پیش آهنگ که پیش برآید: سرلشکر هر فتنه که آید ز پی جان تازان ز ره عرصۀ جولان تو آید. وحشی (از آنندراج). ، درجه ای در ارتش، بالاتر از سرتیپی و پائین تر از سپهبدی
رئیس فوج. (آنندراج). سپهبد. سپهسالار. (صحاح الفرس) : و یک هزار سوار مردان معروف همه اصفهبدان و سراهنگان سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی). و سرلشکر عرب سعد بوده و سپهسالارشان یکی بود نام او جریر بن عبداﷲ البجلی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112) ، مهتر. رئیس: غیر پیر استاد و سرلشکر مباد پیر گردون نی ولی پیر رشاد. مولوی. ، پیش آهنگ که پیش برآید: سرلشکر هر فتنه که آید ز پی جان تازان ز ره عرصۀ جولان تو آید. وحشی (از آنندراج). ، درجه ای در ارتش، بالاتر از سرتیپی و پائین تر از سپهبدی
رجوع به ابوالعسکر شود، رسیدن قوم را داهیۀ سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داهیه به کسی رسیدن. (المصادر زوزنی) ، دزدیدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیدا شدن از غیب: باق بک، پیدا شد بر تو از غیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یورش کردن و به ستم کشتن: باق القوم علیه، یورش کردند و به ستم کشتند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراز کردن: باق به، فراز کرد وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تباه و هلاک شدن مال، ستم کردن کسی بر کسی، درآمدن بر قومی بی اجازت ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
رجوع به ابوالعسکر شود، رسیدن قوم را داهیۀ سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داهیه به کسی رسیدن. (المصادر زوزنی) ، دزدیدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیدا شدن از غیب: باق بک، پیدا شد بر تو از غیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یورش کردن و به ستم کشتن: باق القوم علیه، یورش کردند و به ستم کشتند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراز کردن: باق به، فراز کرد وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تباه و هلاک شدن مال، ستم کردن کسی بر کسی، درآمدن بر قومی بی اجازت ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
علامت و نشانی که در حاشیۀ قرآن مجید برای هر ده آیه گذارند. (ناظم الاطباء). نقش و نشانی است که در حاشیۀ قرآن بجهت هر ده آیت کنند. (آنندراج) (برهان). دایرۀ خورد که از مطلا بر سر ده آیه نویسند. (رشیدی) : سرعشر این کتاب مبین است آفتاب زنهار برمدار نظر از کتاب صبح. صائب (از آنندراج). ، ده آیت که بوقت بسم اﷲ به اطفال نوشته تبرکاً سبق دهند. (غیاث) : دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش دم تسلیم سرعشر و سر زانو دبستانش. خاقانی
علامت و نشانی که در حاشیۀ قرآن مجید برای هر ده آیه گذارند. (ناظم الاطباء). نقش و نشانی است که در حاشیۀ قرآن بجهت هر ده آیت کنند. (آنندراج) (برهان). دایرۀ خورد که از مطلا بر سر ده آیه نویسند. (رشیدی) : سرعشر این کتاب مبین است آفتاب زنهار برمدار نظر از کتاب صبح. صائب (از آنندراج). ، ده آیت که بوقت بسم اﷲ به اطفال نوشته تبرکاً سبق دهند. (غیاث) : دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش دم تسلیم سرعشر و سر زانو دبستانش. خاقانی
لشکرگاه. (تفلیسی) (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). لشکرگاه و اردوگاه و محل عسکر. (ناظم الاطباء) : لشکر جود را به گیتی در جز کف راد تو معسکر نیست. عنصری. ولیک گشت هزیمت ز پیش لشکر روم سپاه زنگ و معسکرش گشت زیر و زبر. مسعودسعد. در ناف عالمی دل ما جای مهر تست جای ملک میان معسکر نکوتر است. خاقانی. گرد معسکرت فلک ساخت حنوط اختران زانکه نجوم ملک را شاه فلک معسکری. خاقانی. پوشندگان خلعت ایمان گه الست ایمان صفت برهنه سران در معسکرش. خاقانی. عید ملایک است ز لشکرگه ملک دیوی غلام بوده به دریا معسکرش. خاقانی. - معسکر زدن، لشکرگاه زدن. اردو زدن: ای خیل ادب صف زده اندر کنف تو ای علم زده بر در فضل تو معسکر. ناصرخسرو. - معسکر ساختن، لشکرگاه ترتیب دادن. اردوگاه ساختن: ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش شاید از خضرای نه چرخش معسکر ساختند. خاقانی. گر مخالف معسکری سازد طعنه ای در برابر اندازد. خاقانی. ، جای گردهم آیی. (از اقرب الموارد). موضع تجمع. (محیط المحیط) (المنجد)
لشکرگاه. (تفلیسی) (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). لشکرگاه و اردوگاه و محل عسکر. (ناظم الاطباء) : لشکر جود را به گیتی در جز کف راد تو معسکر نیست. عنصری. ولیک گشت هزیمت ز پیش لشکر روم سپاه زنگ و معسکرش گشت زیر و زبر. مسعودسعد. در ناف عالمی دل ما جای مهر تست جای ملک میان معسکر نکوتر است. خاقانی. گرد معسکرت فلک ساخت حنوط اختران زانکه نجوم ملک را شاه فلک معسکری. خاقانی. پوشندگان خلعت ایمان گه الست ایمان صفت برهنه سران در معسکرش. خاقانی. عید ملایک است ز لشکرگه ملک دیوی غلام بوده به دریا معسکرش. خاقانی. - معسکر زدن، لشکرگاه زدن. اردو زدن: ای خیل ادب صف زده اندر کنف تو ای علم زده بر در فضل تو معسکر. ناصرخسرو. - معسکر ساختن، لشکرگاه ترتیب دادن. اردوگاه ساختن: ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش شاید از خضرای نه چرخش معسکر ساختند. خاقانی. گر مخالف معسکری سازد طعنه ای در برابر اندازد. خاقانی. ، جای گردهم آیی. (از اقرب الموارد). موضع تجمع. (محیط المحیط) (المنجد)
سرده نشانه ای که در قرآن مجید پس از هر ده چمراس (آیه) گذارند یا چمراسی که به نو آموز سپارند تا از روی آن بنویسد نقش و نشانی است که در حاشیه قران کنند جهت تعیین هر ده آیه
سرده نشانه ای که در قرآن مجید پس از هر ده چمراس (آیه) گذارند یا چمراسی که به نو آموز سپارند تا از روی آن بنویسد نقش و نشانی است که در حاشیه قران کنند جهت تعیین هر ده آیه