جدول جو
جدول جو

معنی سرعان - جستجوی لغت در جدول جو

سرعان
(سَ نَ)
گاهی خبر محض واقع شود و گاهی خبری که متضمن معنی تعجب بود و منه قولهم: لسرعان ما صنعت کذا، ای ما اسرع . (از ناظم الاطباء). اسم فعل است مبنی بر فتح. گاه خبر محض بود و گاه خبری که در آن معنی تعجب باشد. (از اقرب الموارد). سرعان ذا خروجاً، چه زود است بیرون آمدن این. (مهذب الاسماء). سرعان ذا خروجاً، ای سرع ذا خروجاً، فتحۀ سرع را به نون سرعان دادندپس مبنی بر فتح شد و سرعان گاهی خبر محض واقع شود وگاهی خبر متضمن معنی تعجب، چنانکه گویند: لسرعان ما صنعت کذا، ای ما اسرع . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سرعان
(سَ رَ / سَ)
زه کمان، پی هر دو جانب استخوان پشت است بر شکل موی مجتمع پس آن را از گوشت پاک کنند و از آن زه کمانهای غربیّه سازند، یکی آن سرعانه، زه قوی و محکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زه که از گوشت پشت سازند، پی که فراهم می آرد اطراف پرها را. (منتهی الارب) ، موی فراهم آمده در گردن اسب یا پاشنه، اوایل اسبان که سبقت گرفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- سرعان الناس، اوایل مردمان. (منتهی الارب).
- ، سبقت و پیشی گیرندگان در کاری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سرعان
شتابان شتاب، زه زه کمان
تصویری از سرعان
تصویر سرعان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرطان
تصویر سرطان
تکثیر بی رویۀ سلول ها در اثر جهش ژنتیکی و دست اندازی به بافت های مجاور که باعث اختلال در عملکرد آن بافت می شود، تومور، کنسر، در علم نجوم چهارمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد، چهارمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با تیر، خرچنگ، در علم زیست شناسی خر چنگ، چنگار
سرطان خون: لوسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرحان
تصویر سرحان
گرگ، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، ذیب، سمسم، اغبر، ذئب
اسد، شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریان
تصویر سریان
هنگام شب رفتن، اثر کردن و جاری شدن چیزی در اجزای چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروان
تصویر سروان
افسر ارتش بالاتر از ستوان یکم را می گویند، پیشوا و رئیس و سرور. به این معنی سابقاً سلطان می گفتند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نام محله ای است به ری و گفته اند که جای بسیار باصفایی است که از وسط آن نهری جاری می شود و طرفین نهر پر از اشجار بهم پیچیده و بهم پیوسته میباشد. بازارهایی هم دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رعنا گردانیدن. (نسخه ای از کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
جایگاهی است در دیار بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بستۀ کوچکی که بر روی بار گذارند و سربار، پرتگاه و نشیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام معمار خسروپرویز. (ولف) :
چو بشنید خسرو که فرعان گریخت
به گوینده بر خشم فرعان بریخت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 بیت 2762)
ابن اعرف. یکی از بنی مره، شاعر و دزد. (منتهی الارب)
ابن اعرف. یکی از بنی نزال است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است یک فرسنگی بیشتر مغرب قلعه سوخته. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
جمع واژۀ ذرع
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
جمع واژۀ ذراع
لغت نامه دهخدا
از قراء فارس است. ابن بلخی نویسد: کاس و فرعان از اعمال پرگ و تارم است. (از فارسنامه ص 130)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ افرع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
گرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گرگ درنده. (غیاث اللغات). ج، سراحین. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). سرحال:
در دشت و کوه و بیشه بهم شیرکی چرند
شیر و پلنگ و سرحان گور و گوزن و رنگ.
سوزنی.
- ذنب السرحان، صبح کاذب. فجر اول یا فجر کاذب را از آن جهت ذنب السرحان گویند که شبیه به دم گرگ باشد از حیث استطاله و باریکی. (مفاتیح).
، شیر بیشه، وسط حوض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرعان
تصویر کرعان
خار پوست دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
نام برج چهارم از دوازده برج فلکی و در اصطلاح طب مرض خطرناکی است که زخم و ورم در داخل یا خارج بدن تولید میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعان
تصویر ارعان
رعنا گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرعان
تصویر ذرعان
جمع ذرع، گوساله های ارام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحان
تصویر سرحان
گرگ نر گرگ، جمع سراحین
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی یغنج ماری باشد که زهرش نبود، مارپیچ، اهریمن، کرنای مارپیچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمان
تصویر سرمان
کلیزسیاه از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریان
تصویر سریان
جمع سری، جویکان
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس سرور، افسر ارتش بالاتر از ستوان یکم و پایین تر از سرگرد سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعران
تصویر سعران
سخت دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرعان
تصویر قرعان
جمع قرعا، زنان کل زنان بی مو
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ))
افسری که دارای درجه بالاتر از ستوان و پایین تر از سرگرد است و فرماندهی یک گروهان را بر عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرطان
تصویر سرطان
((سَ رَ))
خرچنگ، برج چهارم از بروج دوازده گانه منطقه البروج، که خورشید در حرکت ظاهری خود تیرماه در این برج قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرطان
تصویر سرطان
((اِ))
نام عمومی تمامی تومورهای بدخیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرحان
تصویر سرحان
((س))
گرگ، جمع سراحین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریان
تصویر سریان
((سَ رَ))
هنگام شب رفتن، اثر کردن چیزی در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرطان
تصویر سرطان
چنگار
فرهنگ واژه فارسی سره