تکثیر بی رویۀ سلول ها در اثر جهش ژنتیکی و دست اندازی به بافت های مجاور که باعث اختلال در عملکرد آن بافت می شود، تومور، کنسر، در علم نجوم چهارمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد، چهارمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با تیر، خرچنگ، در علم زیست شناسی خر چنگ، چنگار سرطان خون: لوسمی
تکثیر بی رویۀ سلول ها در اثر جهش ژنتیکی و دست اندازی به بافت های مجاور که باعث اختلال در عملکرد آن بافت می شود، تومور، کنسر، در علم نجوم چهارمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد، چهارمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با تیر، خرچنگ، در علم زیست شناسی خر چنگ، چنگار سرطان خون: لوسمی
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 140 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 140 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
سرین است که نشستنگاه مردمان و کفل چهارپایان باشد. (برهان). سرین. (رشیدی). سرین و کفل. (غیاث) : کفلش با سلاح بشکفتم گرچه برتابد آن میان و سرون. شهید بلخی. نباید زدن تیر جز بر سرون که از سینه پیکانش آید برون. فردوسی. گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغر میان. عنصری
سرین است که نشستنگاه مردمان و کفل چهارپایان باشد. (برهان). سرین. (رشیدی). سرین و کفل. (غیاث) : کفلش با سلاح بشکفتم گرچه برتابد آن میان و سرون. شهید بلخی. نباید زدن تیر جز بر سرون که از سینه پیکانش آید برون. فردوسی. گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغر میان. عنصری
شاخ هر حیوان. (غیاث). شاخ است اعم از شاخ گاو و گوسپند و امثال آن. (برهان). مرادف سرو. (رشیدی) : سرون سر گاومیشی براست همی این بر آن برزدی چونکه خواست. فردوسی. به نوک تیر فروافکند ز کرگ سرون به ضرب تیغ فرودآورد ز پیل سرین. فرخی. چو کشتیی که حبل او ز دم ّ او شراع او سرون او قفای او. منوچهری. بدست چپ گردن شیری یا سر گوری یا سرون کرگدنی بدست گرفتست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). ز پیشانی هر یک از مرد و زن سرونی است بررسته چون کرگدن. نظامی
شاخ هر حیوان. (غیاث). شاخ است اعم از شاخ گاو و گوسپند و امثال آن. (برهان). مرادف سُرو. (رشیدی) : سرون سر گاومیشی براست همی این بر آن برزدی چونکه خواست. فردوسی. به نوک تیر فروافکند ز کرگ سرون به ضرب تیغ فرودآورد ز پیل سرین. فرخی. چو کشتیی که حبل او ز دُم ّ او شراع او سرون او قفای او. منوچهری. بدست چپ گردن شیری یا سر گوری یا سرون کرگدنی بدست گرفتست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). ز پیشانی هر یک از مرد و زن سرونی است بررسته چون کرگدن. نظامی
نشستنگاه آدمی. (برهان) (جهانگیری). ورک. (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه حیوانات. (آنندراج) : خلخیان خواهی و جماش چشم گردسرین خواهی و بارک میان. رودکی (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1022). بزد بر سرین یکی گور نر گذر کرد بر گور پیکان و پر. فردوسی. یکی کرّه از پس ببالای او سرین و برش هم بپهنای او. فردوسی. بنوک تیرفروافکند ز کرگ سرون بضرب تیغ فروآورد ز پیل سرین. فرخی. سایل از سیمش همیشه بارور دارد سرین زایر از زرش همیشه بارور دارد میان. فرخی. درع بش آتش حنین گنبدسرین آهن کتف مشک دم عنبرنفس گلبوی خوی شمشادبوی. منوچهری. یکی دست را بر عنان ساخته دگر زی سرین ستور آخته. اسدی. غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم پیل زرافه گردن و گور هیون بدن. لامعی. تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر شیر دلانرا ز جزع داغ نهی بر سرین. خاقانی. سرین گوران از پنجۀ شیران آسوده است. (سندبادنامه ص 9). سرین و چشم آهو دید ناگاه که پیدا شد بصید افکندن شاه. نظامی. در آن رخنه از نور تابنده هور نگه کرد سر تا سرین ستور. نظامی
نشستنگاه آدمی. (برهان) (جهانگیری). ورک. (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه حیوانات. (آنندراج) : خلخیان خواهی و جماش چشم گردسرین خواهی و بارک میان. رودکی (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1022). بزد بر سرین یکی گور نر گذر کرد بر گور پیکان و پر. فردوسی. یکی کُرّه از پس ببالای او سرین و برش هم بپهنای او. فردوسی. بنوک تیرفروافکند ز کرگ سرون بضرب تیغ فروآورد ز پیل سرین. فرخی. سایل از سیمش همیشه بارور دارد سرین زایر از زرش همیشه بارور دارد میان. فرخی. درع بش آتش حنین گنبدسرین آهن کتف مشک دم عنبرنفس گلبوی خوی شمشادبوی. منوچهری. یکی دست را بر عنان ساخته دگر زی سرین ستور آخته. اسدی. غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم پیل زرافه گردن و گور هیون بدن. لامعی. تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر شیر دلانرا ز جزع داغ نهی بر سرین. خاقانی. سرین گوران از پنجۀ شیران آسوده است. (سندبادنامه ص 9). سرین و چشم آهو دید ناگاه که پیدا شد بصید افکندن شاه. نظامی. در آن رخنه از نور تابنده هور نگه کرد سر تا سرین ستور. نظامی
چیزی است که هنگام خواب و راحت بجهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند و آن را از پشم و پنبه آگنده باشند و چون سر بر آن نهند سرین خوانند و بستر نامند. و آن به متکا که عربی است مشهور شده. (آنندراج). بالش: دلم شبهای هجرانت غمینه سرینم خشت و بالینم زمینه گناهم اینکه موته دوست دیرم هر آنکت دوست دارد حالش اینه. باباطاهر (از آنندراج). گه ریخت سرشک بر سرینش گه روی نهاد بر جبینش. نظامی. ، چون در زیر بر است برخوابه نیز گویند. نهالی نیز خوانند و توشک و تشک ترکی است و آنچه برای راحت بازو در زیر بال و پهلو گذارند بالین خوانند زیراکه بال به معنی بازو است. (آنندراج)
چیزی است که هنگام خواب و راحت بجهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند و آن را از پشم و پنبه آگنده باشند و چون سر بر آن نهند سرین خوانند و بستر نامند. و آن به متکا که عربی است مشهور شده. (آنندراج). بالش: دلم شبهای هجرانت غمینه سرینم خشت و بالینم زمینه گناهم اینکه موته دوست دیرم هر آنکت دوست دارد حالش اینه. باباطاهر (از آنندراج). گه ریخت سرشک بر سرینش گه روی نهاد بر جبینش. نظامی. ، چون در زیر بر است برخوابه نیز گویند. نهالی نیز خوانند و توشک و تشک ترکی است و آنچه برای راحت بازو در زیر بال و پهلو گذارند بالین خوانند زیراکه بال به معنی بازو است. (آنندراج)