جدول جو
جدول جو

معنی سرطن - جستجوی لغت در جدول جو

سرطن
(سَ طَ)
شگفتی. اعجاب. (دزی ج 1 ص 648)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سران
تصویر سران
بزرگان، رؤسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرین
تصویر سرین
ران، کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزن
تصویر سرزن
در فوتبال، بازیکنی که در زدن ضربات با سر مهارت دارد، آنکه از اطاعت امری سر باز زند، سرکش، نافرمان، سر زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرین
تصویر سرین
مقابل پایین، بالای سر، طرف سر، جانب سر در بستر، بالش و متکا که زیر سر بگذارند، برای مثال گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳ - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکن
تصویر سرکن
سرکرده، سردار، شاخص در میان انجمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرون
تصویر سرون
شاخ گاو، گوسفند و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرون
تصویر سرون
سرین، نشیمنگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرطان
تصویر سرطان
تکثیر بی رویۀ سلول ها در اثر جهش ژنتیکی و دست اندازی به بافت های مجاور که باعث اختلال در عملکرد آن بافت می شود، تومور، کنسر، در علم نجوم چهارمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد، چهارمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با تیر، خرچنگ، در علم زیست شناسی خر چنگ، چنگار
سرطان خون: لوسمی
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 140 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرین است که نشستنگاه مردمان و کفل چهارپایان باشد. (برهان). سرین. (رشیدی). سرین و کفل. (غیاث) :
کفلش با سلاح بشکفتم
گرچه برتابد آن میان و سرون.
شهید بلخی.
نباید زدن تیر جز بر سرون
که از سینه پیکانش آید برون.
فردوسی.
گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته
اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغر میان.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ)
شاخ هر حیوان. (غیاث). شاخ است اعم از شاخ گاو و گوسپند و امثال آن. (برهان). مرادف سرو. (رشیدی) :
سرون سر گاومیشی براست
همی این بر آن برزدی چونکه خواست.
فردوسی.
به نوک تیر فروافکند ز کرگ سرون
به ضرب تیغ فرودآورد ز پیل سرین.
فرخی.
چو کشتیی که حبل او ز دم ّ او
شراع او سرون او قفای او.
منوچهری.
بدست چپ گردن شیری یا سر گوری یا سرون کرگدنی بدست گرفتست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127).
ز پیشانی هر یک از مرد و زن
سرونی است بررسته چون کرگدن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِرْ ری)
موضعی است بمکه از آن موضع است موسی بن محمدکثیر که شیخ است مر طبرانی را. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نشستنگاه آدمی. (برهان) (جهانگیری). ورک. (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه حیوانات. (آنندراج) :
خلخیان خواهی و جماش چشم
گردسرین خواهی و بارک میان.
رودکی (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1022).
بزد بر سرین یکی گور نر
گذر کرد بر گور پیکان و پر.
فردوسی.
یکی کرّه از پس ببالای او
سرین و برش هم بپهنای او.
فردوسی.
بنوک تیرفروافکند ز کرگ سرون
بضرب تیغ فروآورد ز پیل سرین.
فرخی.
سایل از سیمش همیشه بارور دارد سرین
زایر از زرش همیشه بارور دارد میان.
فرخی.
درع بش آتش حنین گنبدسرین آهن کتف
مشک دم عنبرنفس گلبوی خوی شمشادبوی.
منوچهری.
یکی دست را بر عنان ساخته
دگر زی سرین ستور آخته.
اسدی.
غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن.
لامعی.
تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیر دلانرا ز جزع داغ نهی بر سرین.
خاقانی.
سرین گوران از پنجۀ شیران آسوده است. (سندبادنامه ص 9).
سرین و چشم آهو دید ناگاه
که پیدا شد بصید افکندن شاه.
نظامی.
در آن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چیزی است که هنگام خواب و راحت بجهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند و آن را از پشم و پنبه آگنده باشند و چون سر بر آن نهند سرین خوانند و بستر نامند. و آن به متکا که عربی است مشهور شده. (آنندراج). بالش:
دلم شبهای هجرانت غمینه
سرینم خشت و بالینم زمینه
گناهم اینکه موته دوست دیرم
هر آنکت دوست دارد حالش اینه.
باباطاهر (از آنندراج).
گه ریخت سرشک بر سرینش
گه روی نهاد بر جبینش.
نظامی.
، چون در زیر بر است برخوابه نیز گویند. نهالی نیز خوانند و توشک و تشک ترکی است و آنچه برای راحت بازو در زیر بال و پهلو گذارند بالین خوانند زیراکه بال به معنی بازو است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
سرکش و عنان پیچنده و نافرمان. (برهان) (آنندراج) :
این چو مگس خون خور و دستاردار
و آن چو خره سرزن و باطیلسان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(طِ)
پلید. (منتهی الارب) (آنندراج). پلید و ناپاک. (ناظم الاطباء). خبیث. (المنجد) ، دون و بدعمل و بدذات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
ولایتی است بین فارس و خوزستان از اعمال فارس، در آنجا معدن مس پیدا میشود که به شهرها و ولایات دیگر برده میشود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ طَ)
نام قسمی اصطرلاب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرطم
تصویر سرطم
گلوگاه در جانوران نشخوار گر پرخور، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکن
تصویر سرکن
سردار جماعت، رئیس مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطن
تصویر ساطن
خبیث، پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزن
تصویر سرزن
آنکه از اطاعت سر باز زند نافرمان عاصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجن
تصویر سرجن
پارسی تازی گشته سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
نام برج چهارم از دوازده برج فلکی و در اصطلاح طب مرض خطرناکی است که زخم و ورم در داخل یا خارج بدن تولید میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرطل
تصویر سرطل
دراز بد اندام
فرهنگ لغت هوشیار
نشستگاه آدمی، ران و کفل چیزی که هنگام خواب و راحت به جهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند وآنرا از پشم و پنبه آکنده باشند، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرون
تصویر سرون
((سُ))
کفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرون
تصویر سرون
((سُ یا سَ))
شاخ جانوران، آنتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرین
تصویر سرین
((سُ رِ))
کفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرطان
تصویر سرطان
((سَ رَ))
خرچنگ، برج چهارم از بروج دوازده گانه منطقه البروج، که خورشید در حرکت ظاهری خود تیرماه در این برج قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرطان
تصویر سرطان
((اِ))
نام عمومی تمامی تومورهای بدخیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرین
تصویر سرین
((سَ))
منسوب به سر، طرف سر، بالش، متکا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرون
تصویر سرون
آنتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرطان
تصویر سرطان
چنگار
فرهنگ واژه فارسی سره