- سردرگم
سرگردان، حیران، کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد
معنی سردرگم - جستجوی لغت در جدول جو
- سردرگم (سَ دَ گُ)
کنایه از سراسیمه و حیران. (آنندراج).
- رشتۀ سردرگم، رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج) :
با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان
رشتۀ حبل المتینم رشتۀسردرگم است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رشتۀ هر عقدۀ کارم ز بس سردرگم است
صد گره افکنده ام تا یک گره وا کرده ام.
میر یحیی شیرازی (از آنندراج).
- کلاف سردرگم.
- مطلب سردرگم، مطلب بهم پیچیده:
از ستم آن دهن تنگ نشد طاقتم
گرچه خیال دلم مطلب سردرگم است.
محسن تأثیر (از آنندراج)
- رشتۀ سردرگم، رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج) :
با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان
رشتۀ حبل المتینم رشتۀسردرگم است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رشتۀ هر عقدۀ کارم ز بس سردرگم است
صد گره افکنده ام تا یک گره وا کرده ام.
میر یحیی شیرازی (از آنندراج).
- کلاف سردرگم.
- مطلب سردرگم، مطلب بهم پیچیده:
از ستم آن دهن تنگ نشد طاقتم
گرچه خیال دلم مطلب سردرگم است.
محسن تأثیر (از آنندراج)
- سردرگم
کنایه از سراسیمه و حیران
- سردرگم ((~. دَ. گُ))
سرگردان، حیران
- سردرگم
حیران، حیرت زده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم، سراسیمه، مضطرب، مشوش، درهم برهم، آشفته، بی نظم، به هم پیچیده، مردد، دودل
- سردرگم
مشوّشٌ
- سردرگم
Mystified
- سردرگم
mystifié
- سردرگم
বিভ্রান্ত
- سردرگم
الجھن میں مبتلا
- سردرگم
kushangazwa
- سردرگم
งง
- سردرگم
מְבוּלְבָּל
- سردرگم
şaşkın
- سردرگم
困惑した
- سردرگم
어리둥절한
- سردرگم
bingung
- سردرگم
चकित
- سردرگم
verbaasd
- سردرگم
desconcertado
- سردرگم
perplesso
- سردرگم
perplexo
- سردرگم
困惑的
- سردرگم
zdezorientowany
- سردرگم
збентежений
- سردرگم
verwirrt
- سردرگم
озадаченный
