جدول جو
جدول جو

معنی سردرگم

سردرگم
(سَ دَ گُ)
کنایه از سراسیمه و حیران. (آنندراج).
- رشتۀ سردرگم، رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج) :
با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان
رشتۀ حبل المتینم رشتۀسردرگم است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رشتۀ هر عقدۀ کارم ز بس سردرگم است
صد گره افکنده ام تا یک گره وا کرده ام.
میر یحیی شیرازی (از آنندراج).
- کلاف سردرگم.
- مطلب سردرگم، مطلب بهم پیچیده:
از ستم آن دهن تنگ نشد طاقتم
گرچه خیال دلم مطلب سردرگم است.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا