خجل. (آنندراج) : کم ز حیوانات باشد پیش ارباب تمیز آدمی کز انفعال جرم سردرپیش نیست. طاهر غنی. ، متأمل. (آنندراج). غمگین: بنفشه وار نشستن چه سود سردرپیش دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست. سعدی. ، سربزیر: کمربندد قلم کردار سردرپیش و لب برهم بهر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد. سعدی. مباش غره و غافل چو میش سردرپیش که در طبیعت این گرگ گله بانی نیست. سعدی. ، بی اعتنا. سرکش: دل منه بر جهان که دور بقا میرود همچو سیل سردرپیش. سعدی
خجل. (آنندراج) : کم ز حیوانات باشد پیش ارباب تمیز آدمی کز انفعال جرم سردرپیش نیست. طاهر غنی. ، متأمل. (آنندراج). غمگین: بنفشه وار نشستن چه سود سردرپیش دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست. سعدی. ، سربزیر: کمربندد قلم کردار سردرپیش و لب برهم بهر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد. سعدی. مباش غره و غافل چو میش سردرپیش که در طبیعت این گرگ گله بانی نیست. سعدی. ، بی اعتنا. سرکش: دل منه بر جهان که دور بقا میرود همچو سیل سردرپیش. سعدی
سابق. سابقاً. پیش از این. قبل از این. آنفا. (ناظم الاطباء). متقدما. در جلو: اسلاف، تقدم، در پیش فرستادن. (دهار). - در پیش آمدن، نزدیک آمدن. (ناظم الاطباء). - ، قبل از این آمدن. (ناظم الاطباء). - ، مقاومت نمودن. مخالفت کردن. تعرض کردن. ممانعت نمودن. (ناظم الاطباء). - ، مواجهه. روبه رو ایستادن. (ناظم الاطباء). - در پیش رفتن، اسلاف. قدوم. (ترجمان القرآن جرجانی). - در پیش شدن، استرعاف. استعجال. (تاج المصادر بیهقی). استقدام. (ترجمان القرآن جرجانی). استنتال. اسناف. اقدام. اندراع. اندلاق. تتلع. (تاج المصادر بیهقی). تدربس. تقدم. (دهار). تقدمه. تقدیم. (ترجمان القرآن). متتلع، در پیش شونده. (منتهی الارب). استقدام، در پیش شدن خواستن. (دهار). - در پیش کردن، اقدام. (تاج المصادر بیهقی). تقدم. (دهار). تقدمه. تقدیم. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
سابق. سابقاً. پیش از این. قبل از این. آنفا. (ناظم الاطباء). متقدما. در جلو: اسلاف، تقدم، در پیش فرستادن. (دهار). - در پیش آمدن، نزدیک آمدن. (ناظم الاطباء). - ، قبل از این آمدن. (ناظم الاطباء). - ، مقاومت نمودن. مخالفت کردن. تعرض کردن. ممانعت نمودن. (ناظم الاطباء). - ، مواجهه. روبه رو ایستادن. (ناظم الاطباء). - در پیش رفتن، اسلاف. قدوم. (ترجمان القرآن جرجانی). - در پیش شدن، استرعاف. استعجال. (تاج المصادر بیهقی). استقدام. (ترجمان القرآن جرجانی). استنتال. اسناف. اقدام. اندراع. اندلاق. تتلع. (تاج المصادر بیهقی). تدربس. تقدم. (دهار). تقدمه. تقدیم. (ترجمان القرآن). متتلع، در پیش شونده. (منتهی الارب). استقدام، در پیش شدن خواستن. (دهار). - در پیش کردن، اقدام. (تاج المصادر بیهقی). تقدم. (دهار). تقدمه. تقدیم. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)