جدول جو
جدول جو

معنی سردرپیش - جستجوی لغت در جدول جو

سردرپیش
سرافکنده، خجل، شرمسار، برای مثال کم ز حیوانات باشد پیش ارباب تمیز / آدمی کز انفعال جرم سردرپیش نیست (طاهر غنی - لغتنامه - سردرپیش)
تصویری از سردرپیش
تصویر سردرپیش
فرهنگ فارسی عمید
سردرپیش
(سَ دَ)
خجل. (آنندراج) :
کم ز حیوانات باشد پیش ارباب تمیز
آدمی کز انفعال جرم سردرپیش نیست.
طاهر غنی.
، متأمل. (آنندراج). غمگین:
بنفشه وار نشستن چه سود سردرپیش
دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست.
سعدی.
، سربزیر:
کمربندد قلم کردار سردرپیش و لب برهم
بهر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد.
سعدی.
مباش غره و غافل چو میش سردرپیش
که در طبیعت این گرگ گله بانی نیست.
سعدی.
، بی اعتنا. سرکش:
دل منه بر جهان که دور بقا
میرود همچو سیل سردرپیش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سردرپیش
شرمسار و خجل
تصویری از سردرپیش
تصویر سردرپیش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ)
آنکه ریشش کوچک است. کوسه. (یادداشت بخط مؤلف). سمعمع، آنکه ریش او کوتاه است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آنکه ریش مدور دارد. آنکه ریش گرد دارد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سابق. سابقاً. پیش از این. قبل از این. آنفا. (ناظم الاطباء). متقدما. در جلو: اسلاف، تقدم، در پیش فرستادن. (دهار).
- در پیش آمدن، نزدیک آمدن. (ناظم الاطباء).
- ، قبل از این آمدن. (ناظم الاطباء).
- ، مقاومت نمودن. مخالفت کردن. تعرض کردن. ممانعت نمودن. (ناظم الاطباء).
- ، مواجهه. روبه رو ایستادن. (ناظم الاطباء).
- در پیش رفتن، اسلاف. قدوم. (ترجمان القرآن جرجانی).
- در پیش شدن، استرعاف. استعجال. (تاج المصادر بیهقی). استقدام. (ترجمان القرآن جرجانی). استنتال. اسناف. اقدام. اندراع. اندلاق. تتلع. (تاج المصادر بیهقی). تدربس. تقدم. (دهار). تقدمه. تقدیم. (ترجمان القرآن). متتلع، در پیش شونده. (منتهی الارب). استقدام، در پیش شدن خواستن. (دهار).
- در پیش کردن، اقدام. (تاج المصادر بیهقی). تقدم. (دهار). تقدمه. تقدیم. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
منسوب است به سردر که از قراء بخاراست. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بالای در سر آستانه خانه، اطاقی که بالای در خانه ساخته شده باشند سر دری
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون از خانه، نزدیک خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
از بالا به پایین، چارچوب بالای در
فرهنگ گویش مازندرانی