جدول جو
جدول جو

معنی سردرپیش

سردرپیش
(سَ دَ)
خجل. (آنندراج) :
کم ز حیوانات باشد پیش ارباب تمیز
آدمی کز انفعال جرم سردرپیش نیست.
طاهر غنی.
، متأمل. (آنندراج). غمگین:
بنفشه وار نشستن چه سود سردرپیش
دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست.
سعدی.
، سربزیر:
کمربندد قلم کردار سردرپیش و لب برهم
بهر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد.
سعدی.
مباش غره و غافل چو میش سردرپیش
که در طبیعت این گرگ گله بانی نیست.
سعدی.
، بی اعتنا. سرکش:
دل منه بر جهان که دور بقا
میرود همچو سیل سردرپیش.
سعدی
لغت نامه دهخدا