جدول جو
جدول جو

معنی سرخسی - جستجوی لغت در جدول جو

سرخسی
(سَ رَ)
منسوب است به سرخس که شهر قدیمی است به خراسان. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سرخسی
(سَ رَ)
متوفای 1230 هجری قمری / 1815 میلادی، محمدحسن بن محمدمعصوم. از مردم قزوین بود که در کربلا پرورش یافت و در آنجا تحصیل کردو آنگاه بشیراز آمد و در آن شهر سکونت گزید و هم درآنجا درگذشت. از مجتهدان بنام فرقۀ امامی بود که در اصول مهارت داشت. او راست: مصابیح الهدایه فی شرح البدایه از حر العاملی در فقه. تنقیح المقاصد الاصولیه در اصول فقه. کشف الغطاء. و رساله هایی دیگر. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 887). رجوع به روضات الجنات 2:15 شود
لغت نامه دهخدا
سرخسی
نوعی بذر گندم آبی با دانه های درشت و مرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی با برگ های درشت و بریدگی بسیار و ساقۀ زیرزمینی که بیش از ۶۰۰۰ نوع از آن وجود دارد و برخی از انواع آن تزئینی است
فرهنگ فارسی عمید
ابن سهل بن عبدالله سرخسی، کاتب و خطیب فصیح، وزیر مأمون عباسی و پدر پوران زوجه مأمون بود و شعرا در مدح اوقصیده ها دارند. در پایان عمر به مرض سویداء گرفتار و دیوانه شد و او را زنجیر کردند و در خراسان به سال 203 هجری قمری درگذشت. (وفیات الاعیان). صاحب ذریعه گوید: بخشی از ’جاویدان خرد’ را حسن بن سهل از پهلوی به عربی برای مأمون عباسی ترجمه کرد و ابن مسکویه آنرااز نو تحریر کرده است. (ذریعه ج 5 ص 78 و ج 4 ص 400)
لغت نامه دهخدا
ابن احمد هروی سرخسی مکنی به ابومحمد و معروف به ابن فرات. او راست: کتاب مناقب امام شافعی. کافی فی القراآت السبع. ابن الصلاح گوید من این کتاب را دیدم و آن در چند مجلد است و کتابی معتبرمشتمل بر علم بسیار. درجات التائبین و مقامات الصدیقین. وفات وی بسال 414 هجری قمری است. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
متوفای 544 هجری قمری / 1149 میلادی، محمد بن محمد رضی الدین سرخسی. از اکابر فقهای حنفیه بود. مدتی در حلب اقامت گزید، سپس به دمشق رفت و در آنجا درگذشت. او راست: محیط الرضوی در فقه که به چهل مجلد میرسد. طریقه الرضویه. (اعلام زرکلی ج 3 ص 971)
ابوطالب عبدالعزیز بن محمد السرخسی. او در مسجد ترجمانیه مجلس درس داشت. و از کتب اوست کتاب فی نحو الکبیر. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ یِ سَ رَ)
وی یکی از شاعران قرن چهارم و دورۀ سامانیان بوده زیرا که اشعار وی در فرهنگ اسدی آمده است و در تذکره ها نامی ازو نیست. (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1147). اینک ابیات او منقول از فرهنگ اسدی:
بسنده نکردم بتبکوب خویش
بر آن شدم کز منش سیر بیش.
تبکوب ریچالی است که از گوزمغز و سیر و ماست کنند. (فرهنگ اسدی ص 25).
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند زار وار.
ترت و مرت تباه و نیست باشد.
برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خارزنی گرد بیابان
’کنند’ بیلی باشد سراندر چفته برزگران دارند و بماوراءالنهر بیشتر بود. (فرهنگ اسدی ص 1).
درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کفش گوشت و برد و گریز.
خاد زغن باشد یعنی مرغ گوشت ربای و او را پند و غلیواج نیز گویند. (فرهنگ اسدی ص 104).
برین شش ره آمد جهان گذر
چنین دان که گفتم ترا ای کذر.
(فرهنگ اسدی ص 153).
بازگشای ای نگار چشم بعبرت
تات نکوبد فلک بکوبۀ کوبین.
کوبین چیزی بوده که از خوص بافند و بزرک آرد کرده در او کنندو در تنک تیر عصاران گذارند تا روغن از او بیرون آید. (فرهنگ اسدی ص 364).
برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خارزنی گردبیابان.
ناوه پشته ای باشدچوبین. (فرهنگ اسدی ص 499).
بشعر خواجه منم داد شاعری داده
بجای خویش معانی از او و سرواده.
سرواده قافیه بود. (فرهنگ اسدی ص 509).
نشسته بصد خشم در کازه ای
گرفته بچنگ اندرون بازه ای
بازه چوبی بود میانه نه دراز و نه کوتاه آن را دو دسته گویند. (فرهنگ اسدی ص 514).
مرا غرمج آبی بپختی بپی
بپی گر بپختی تویی روسپی.
پی پیه بود که وزد گویند و بتازی شحم (فرهنگ اسدی ص 521). سوزنی سمرقندی در ابیات زیر از او بنام هجاگو نام برده است:
من آن کسم که چو کردم بهجو گفتن رای
هزار منجیک از پیش من کم آرد پای
خجسته خواجه نجیبی خطیری و طیان.
قریع و عمعق و حکاک فرد یافه درای
اگر بعهد منندی و در زمانۀ من
براستی ز میانشان همه بر آی و درای.
سمرقندی
لغت نامه دهخدا
(ثِ تُدْ دی)
عبدالرحمن بن عبدالکریم السرخسی از حکماست فخرالدین ابوعبدالله محمد بن عمر بن الحسین الرازی معروف به ابن خطیب کلیّات قانون شیخ الرئیس ابوعلی سینا را برای او شرح کرد
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِسَ رَ)
ابن فضل بلخی. متوفی 282 هجری قمری او راست: الاّداب الروحانیه که برای معتضد بالله نگاشت. (هدیه العارفین ج 1 ص 304) (کشف الظنون) (حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد سرخسی، مکنی به ابوحامد. او راست جزئی در حدیث
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حَمْ مو یَ)
ابومحمدعبدالله بن عمر سرخسی. وفات 653 ه. ق. اصلاً از مردم خراسان و در شام پرورش یافت. او بمغرب و اندلس بسیاحت رفت و سیاحتنامه ای مشتمل بر احوال امرا و علما و غیر آن نوشت، و جز آن کتب دیگر هم دارد از جمله: کتاب فی اصول الأشیاء. کتاب فی سیاسهالملوک. کتاب المسالک و الممالک. کتاب عطف الذیل. وفات او به دمشق بود
لغت نامه دهخدا
ابن سعید یحیی، مکنی به ابوقدامه و ملقب به سرخسی. از حفاظ و ثقات و رجال حدیث بود. در سرخس متولد و در نیشابور ساکن گشت. ابن حبان گوید: وی سنت را بسرخس آشکار کرد و مردم را بدان خواند. بخاری از وی 13 حدیث و مسلم 48 حدیث نقل کند. وی به سال 241 هجری قمری در گذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ مَ)
عبیدالله بن سعید السرخسی. محدث است. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
محمد بن احمد بن ابی سهل، مکنی به ابوبکر سرخسی، ملقب به شمس الائمه. امامی عالم، متکلم، اصولی و مجتهد بود. مبسوط را در زندان املاء کرد، سپس در اواخر عمر از زندان آزاد شد و به فرغانه رفت و املای کتاب را پایان داد. بسال 483 یا 486 یا در حدود 490 هجری قمری درگذشت. او راست:المبسوط و شرح جامعالکبیر و شرح سیرالکبیر و کتابی در اصول فقه دارد. رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 48 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
محمد بن حسین سرخسی. از عرفای اواخر مائۀ چهارم هجری. مولد وی سرخس. از مریدان شیخ ابونصر سراج. از گفته های اوست: الماضی لایذکر و المستقبل لاینظر و ما فی الوقت یعتبر. رجوع به ابوالفضل حسن در تذکرهالاولیاء شیخ فریدالدین عطار و رجوع به نامۀ دانشوران ج 3 ص 20 شود
لغت نامه دهخدا
سرخسی. از مشایخ صوفیه است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ رَ)
سرخسی. او راست: امالی در فقه
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن الطیب السرخسی معروف به ابن الفرائقی. حکیمی ایرانی از مردم سرخس. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید او ابوالعباس احمد بن محمد بن مروان السرخسی است (معروف به ابن الفرائقی) و از پیوستگان و شاگردان کندی و نزد او درس خوانده و از وی دانشها فرا گرفته است و در علومی بسیار چه از قدماء و چه از عرب متفنن است ونیکومعرفت و جیدالقریحه و بلیغاللسان و ملیح التألیف و التصنیف است و در علم نحو و شعر یگانه است. وی نیکومعاشرت و آزادمنش و ظریف و با نوادر نمکین بود و حدیث نیز شنوده و برخی از آن روایت کرده است و از جمله از عمرو بن محمد الناقل و او از سلیمان بن عبیداﷲ واو از بقیه بن الولید و او از معاویه بن یحیی و او ازعمران القصیر و از انس بن مالک روایت کند که رسول صلوات اﷲعلیه گفت اذا اکتفی الرجال بالرجال و النساء بالنساء فعلیهم الدبار. و نیز از احمد بن الحرث و او ازابوالحسن علی بن محمد مدائنی و او ازعبدبن المبارک واو از عبدالعزیز بن ابی سالم و او از مکحول روایت کندکه پیغامبر علیه السلام فرمود: اشدالناس عذاباً یوم القیامه من سب ّ نبیاً او صحابه نبی او ائمهالمسلمین.او بروزگار معتضد حسبه بغداد داشت و در اول معلم معتضد بود سپس معتضد وی را بمنادمت خود برگزید و مختص خویش کرد و اسرار خویش با وی در میان می نهاد و در امور ملک با وی مشاوره می کرد لکن علم احمد بر عقل وی غالب بود چنانکه معتضد، رازی از ابوالقاسم بن عبیداﷲ وبدر غلام خود با وی درمیان نهاد و قاسم بحیلتی آن راز وی بدانست و خبر فاش و ذایع گشت و معتضد او را بدان دو تسلیم کرد و بدر و ابوالقاسم مال وی ضبط کردند و خود او را در مطامیر بند کردند و آنگاه که معتضد بفتح آمد و قتال احمد بن عیسی بن شیخ بیرون شد جماعتی از خوارج و جز خوارج که در مطامیر محبوس بودند بجستندلکن احمد با آنان همداستانی نکرد و هم بدانجای بماند و در آن امید سلامت میدید لکن همان سبب مرگ او شد ومعتضد قاسم را گفت تا نام های کشتنی ها را ثبت کند و آنانرا بکشند تا خلیفه را از جانب ایشان دل مشغولی نباشد و او اسامی جمعی را بنوشت و بحضور خلیفه برد و خلیفه بقتل آن جماعت توقیع کرد و سپس قاسم نام احمد برآن صورت بیفزود و احمد کشته شد و وقتی که خلیفه از احمد پرسید قاسم گفت او را به امر خلیفه بکشتند و ثبت را بخلیفه بنمود و خلیفه چیزی نگفت و احمد که در رفعت به آسمانها رسیده بود بدین گونه از میان بشد. وقبض احمد به سال 283 هجری قمری و قتل او در محرم سنۀ 286 بود. احمد بن الطیب را کتب بسیار است از جمله: اختصار کتاب ایساغوجی فرفوریوس. اختصار کتاب قاطیغوریاس. اختصار کتاب انالوطیقای ثانی. کتاب النفس. کتاب الأعساس و صناعه الحسبه الکبیر. کتاب غش الصناعات. حسبهالصغیر. کتاب نزههالنفوس. کتاب اللهو و الملاهی و نزهه المفکر الساهی فی الغناء و المغنین و المنادمه و المجالسه و انواع الأخبار و الملاح و این کتاب را برای خلیفه کرد و در آن کتاب گوید که من آن را در شصت ویکسالگی از عمر خویش نوشتم. کتاب السیاسه الصغیر. کتاب المدخل الی صناعهالنجوم. کتاب الموسیقی الکبیر در دو مقاله و آن بی مانند است. کتاب الموسیقی الصغیر. کتاب المسالک و الممالک. کتاب الارثماطیقی فی الاعداد والجبر و المقابله. کتاب المدخل الی صناعه الطب و درآن کتاب نقض کرده است اقوال حنین بن اسحاق را. کتاب المسائل. کتاب فضائل بغداد و اخبارها. کتاب الطبیخ وآن را جزء جزء در چند ماه برای معتضد نوشته است. کتاب زادالمسافر و خدمه الملوک. مقاله ای از کتاب ادب الملوک. کتاب المدخل الی علم الموسیقی. کتاب الجلساء و المجالسه. رساله فی جواب ثابت بن قره فیما سأل عنه. مقاله فی البهق و النمش و الکلف. رساله فی السالکین و طرائف اعتقاداتهم. کتاب منفعه الجبال. رساله فی مذاهب الصابئین. کتاب فی ان ّ المبدعات فی حال الابداع لامتحرکه و لا ساکنه. کتاب فی ماهیه النوم والرؤیا. کتاب فی العقل کتاب فی وحدانیه اﷲ تعالی. کتاب فی وصایا فیثاغورس. کتاب فی الفاظ سقراط. کتاب فی العشق. کتاب فی برد ایام العجوز. کتاب فی کون الضباب. کتاب فی الفأل. کتاب فی الشطرنج العالیه. کتاب فی ادب النفس الی المعتضد. کتاب فی الفرق بین نحو العرب و المنطق. کتاب فی ان ارکان الفلسفه بعضها علی بعض و هو کتاب الأستیفاء. کتاب فی احداث الجوّ. کتاب الرّد علی جالینوس فی المحل الاوّل. رساله الی ابن ثوابه. رسالهفی الخضابات المسوده للشعر و غیر ذلک. کتاب فی ان ّ الجزاء ینقسم الی مالانهایه له. (نام این کتاب را صاحب کشف الظنون رساله فی الجزء الذی لایتجزی آورده است) . کتاب فی اخلاق النفس. کتاب سیره الانسان. کتاب الی بعض اخوانه فی القوانین العامه الاولی فی الصناعه الدیالقطیقیه ای الجدل علی مذهب ارسطوطالیس. اختصار کتاب سوفسطیقا لأرسطوطالیس. کتاب القیان. (از عیون الانباء). و نیز او راست: اختصار قاطیغوریاس ارسطو و اختصار باری ارمینیاس او. یاقوت گوید: او از علماء فهیم ومحصلین فصیح و بلغاء متقن بود و او را در علم اثر دستی دراز و در علوم حکمت ذهنی ثاقب و وقاد و یدی طولی ̍ بود و ازشاگردان یعقوب بن اسحاق کندی بود و در همه فنون او را تصانیف ومجامیع و تآلیف بود. وابوالعباس المتعضدباﷲ خلیفه او را بمنادمت خویش برگزید و سپس بر بعض اعمال وی سخط آرد و بی مراعات حق ّ سوابق صحبت و حرمت مقام دانش وی، او را نکال و عبرت بینندگان ساخت و در تاریخ دمشق، ابوالحسن محمد بن احمد بن القواس روایت کند که: احمد بن الطیب سرخسی از دست خلیفه المعتضدباﷲ عباسی در رجب سال 282 بروز دوشنبه متولی حسبه و به سه شنبه متولی مواریث و به چهارشنبۀ هفتم همان ماه متولی سوق رقیق شد و در دوشنبه پنجم جمادی الاولی سال 283 مورد غضب خلیفه گردید و در پنجشنبه 27 جمادی الاولی به امر خلیفه او را صد تازیانه زدند و بمطبق بازداشتند و در صفر سال 286 ابن طیب درگذشت. ابوالقاسم از عبداﷲ بن عمرالحارثی و او از پدر خویش او از ابومحمد عبداﷲ بن حمدون ندیم متعضد روایت کند: هنگامیکه معتضد با جمعی سپاهیان خویش بشکارگاهی بود و من نیز ملازم رکاب او بودم ناگاه فریاد دشتبانی از خیارزاری بشکایت برخاست و معتضدآواز او بشنید و گفت وی را حاضر آوردند و از علت فغان وی پرسید گفت چند تن از لشکریان تو از خیارهای من بچیدند خلیفه امر به احضار آنان کرد و سه تن رابیاوردند پرسید آیا خیارهای تو این سه کس گرفتند گفت آری خلیفه فرمان داد تا ایشان را بند کردند و صباح بقراح فرستادشان تا هر سه را گردن زدند و سپس ازآنجا حرکت کرد و مردمان بر این فعل او انکار کردند و در هر جای این سخن ورد زبانها شد و بر طباع همه کس گران آمد. پس از روزگاری دراز که بر این قضیه بگذشت یک شب که من در منادمت خلیفه بودم و بحکایات و قصص وی را مشغول میداشتم در اثناء سخن مرا گفت اگر مردم در امری بر من خرده میگیرند بمن بازنمای تا دیگربار بدان نپردازم گفتم حاشا که بر امیرالمؤمنین کسی خرده گیرد گفت ترا بجان من که راست گوئی گفتم و خلیفه مرا امان دهد؟ گفت آری. گفتم شتاب ترا در خون، مردمان بر تو انکار میکنند. گفت سوگند باخدای از آن روز که من متولی خلافت شده ام تا امروز هرگز خونی بناحق نریخته ام و من خاموش ماندم، از آن خاموشی که منکران هراسان و مرعوب را دست دهد. گفت چرا سخن نگوئی و باردیگر مرا سوگندداد گفتم گویند که تو خادم خویش احمد بن الطیب را بکشتی در حالیکه از وی جنایتی ظاهر نیامده بود گفت وای بر تو او مرا به الحاد میخواند و من در خشم شدم و او را گفتم ای مرد من پسر عم صاحب این شریعتم و امروزبجای او نشسته ام الحادگیرم تا چه شوم. و او از پیش بمن گفته بود که خلفا غضب نکنند و آنگاه که غضب آرنددیگر هیچگاه برضا نگرایند. از این رو آزادگذاردن اواز مصلحت نبود. سپس سکوت کرد تا من دنبال سخن خویش گیرم گفتم و نیز در امر قتل آن سه لشکری در خیارزار ترا معاتب دارند گفت قسم باخدای که آن سه تن خیار دزد را نکشتم بلکه سه تن از دزدان را که از فلان و فلان جای آورده بودند و به قتل آنان فتوی داده شده بود بدان روز بکشتم و چنین نمودم که خیاردزدانند و نبودند و این از آن روی کردم که سپاهیان من دست به اموال و اعراض رعایا دراز نکنند و بترسند و گویند عقوبت خلیفه برای سرقت خیار این است و از مافوق آن پرهیز کنند.اگر من قصد کشتن آنان داشتم در همان ساعت بکشتن امرمی کردم لیکن فرمان حبس و بند دادم و دیگر روز دزدان را روی بسته بیاوردند و بکشتند و سپاهیان گمان کردند که دزدان خیارند گفتم مردم از کجا بحاق ّ و باطن امر پی برند چه آنان جز ظاهر این کار ندیده اند او فردافرمان کرد آن سه سپاهی را بیاوردند و گفت قصه خود بازگوئید و آنان امر حبس شبانه و رهائی خود را بروز دیگر پس از توبه کردن ازبازگشت بنوع این اعمال بگفتندو این امر فاش و شایع گشت و تهمت از میان برخاست.
ابن الندیم گوید: ابوالعباس احمد بن محمد بن مروان حکیم السرخسی. او از شاگردان ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی است و درعلوم بسیار ی از قدماء و عرب متفنن بود. در اوّل معلمی خلیفه معتضد داشت و سپس ندیم و صاحب سرّ او گشت و در آخر برای افشای رازی به امر معتضد محبوس و بعد مقتول شد واز کتب اوست: کتاب مختصر قاطیغوریاس. کتاب مختصر باری ارمیناس. کتاب مختصر انالوطیقای اوّل. کتاب السیاسه الکبیر. کتاب الجوارح و الصیدبها. کتاب آداب الملوک. کتاب فی السالکین و طریف اعتقاد العامه. کتاب منفعه الجبال. کتاب فی وصف مذهب الصابئین. و نیز ابن الندیم گوید: او را رسائلی است. رجوع به سرخسی ابوالفرج احمد بن الطیب و رجوع بمعجم الأدباء یاقوت ج 1 صص 158- 160 و عیون الانباءابن ابی اصیبعه ج 1 ثص 214- 215 و ترجمه تاریخ الحکماء شهرزوری ج 2 ص 76 و دائرهالمعارف اسلام و طبقات الأمم قاضی صاعد اندلسی، و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 35س 15 و ص 36 س 3 و ص 38 س 1 و ص 77 س 1 و ص تا 78 س 12 تا ص 117 س 4 و ص 274 س 8 و ص 376 س 11 و قاموس الأعلام ترکی ج 1ص 789 و ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
احمد بن سعید بن نصر بن سلیمان سرخسی درنیشابور بجهان آمد. فقیه مشهور و محدث نامداری بود. در سفرهای خود از نصر بن شمیل و علی بن حسین بن واقد و دیگر اکابر استماع حدیث کرده و دربغداد بروایت آن اشتغال ورزیده است. و در پایان عمربه نیشابور آمده و در سال 253 هجری قمری همانجا درگذشته است. (از ریحانه الادب ج 2 بنقل از تاریخ بغداد)
لغت نامه دهخدا
(اَجُ نِ سَ رَ)
قسمی از انجدان است که سفید و شیرین و مأکول و ریشه آن محروث است. (از مفردات ابن البیطار). و رجوع به انجدان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
نام یکی از بخشهای شهرستان مشهد است که در خاور شهرستان و کنار مرز ایران و شوروی واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). شهری است (به خراسان) بر راه و اندر میان بیابان نهاده و ایشان را یکی خشک رود است که اندر میان بازار میگذرد و بوقت انجیر اندر او آب رود و بس و جایی با کشت و برز بسیار است. و مردمانی قوی ترکیب اند و جنگی وخواستۀ ایشان شتر است. (حدود العالم) :
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.
رودکی.
دگر سو سرخس و بیابان به پیش
گله گشته بر دشت آهو و میش.
فردوسی.
رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 117، 121، 125، 127، 128، 130 و نزههالقلوب ج 3 ص 153، 158، 177 و تاریخ سیستان ص 27، 147، 239، 251، 252 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ / رَ)
منسوبست به ارخس یکی از قرای سمرقند و در نسبت رخسی نیز گویند و بدان منسوب است عباس بن عبداﷲ الارخسی (یا رخسی). رجوع به معجم البلدان و انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
منسوب است به سرخک که قریه ای است بر دروازۀ نیشابور. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ یِ سَ رَ)
محمد بن علی خسروی سرخسی، مکنی به ابوبکر حکیم از شاعران دربار امیرشمس المعالی است. شعر اوسراسر حکمت و ’در خدمت کافی الکفاه روز بازارها دیده و آن یگانه’ خسروی هم در طبقات شعرای عجم مشهور است و هم در طبقات شعرای عرب این ابیات عربی از اوست:
عجبت من ربی و ربی حکیم
ان احرم العاقل فضل النعیم
ما ظلم الباری و لکنه
اراد ان یظهر عجزالحکیم
و درقصیده ای در مدیح شمس المعالی ابوالحسن قابوس بن وشمگیربن زیار چنین می گوید:
تا کی نالی ز عشق تا کی نالی
سود ندارد گریستن چه سگالی
حلقۀ زلفت همه قصیدۀ عینی
حلقۀ جعدت همه قصیدۀ دالی
چشم سیاهت باسپرغمی ماند
زر بمیانه همه کرانش لاّلی
نیست بخوبی ترا نظیر و کسی نیز
نیست بچیزی نظیر شمس معالی.
در مدح کافی الکفاه ابوالقاسم اسماعیل عباد چنین گوید:
زلفین تو گویی که شعر نغزیست
اندر شده معنیش یک بدیگر
زیر لبت اندر مسیح پنهان
زیر مژه اندر نکیر و منکر
کس نیست در جمالت همتا
چون صاحب را در کمال همسر
اندر دل تو زفتی و بخیلی
معروفتر از کردهای دیگر.
درمدیح امیر ناصرالدوله ابوالحسن محمد بن ابراهیم بن سیمجور گفته است:
همتی دارد او که پنداری
آسمان زیر و همتش زبرست
او قضا گشت و دشمنانش حذر
در قضا مرگ را ره حذرست
ورفلک بسپرد شگفت مدار
قدم همتش فلک سپرست
کوه با حلم او بیک نسبت
مرگ با باس او ز یک گهرست
مکرماتش بنوع ماند راست
نوع باقی و شخص بر گذرست.
و هم او راست:
ای بسا خسته کز فلک بینم
بی سلاحی همیشه افگارست
وی بسا بسته کز نوایب چرخ
بند پنهان و او گرفتارست
وی بسا کشتگان که گردون راست
ندود خون و کشته بسیارست.
(از لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 256). رجوع به ترجمان البلاغه ص 36، 45، 63، 66، 75، 132، 137 و دمیهالقصر باخرزی ص 150 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
نام دارویی است که آن را گیل دارو گویند و آن چوبکی باشد سیاه رنگ، بر کنار دریای خزر که دریای گیلان باشد یابند و آن دو قسم است: نر و ماده. بجهت دفع کدودانه و امراض دیگر مفید است. (برهان) (آنندراج). سرخس ها در منطقۀ معتدله بصورت گیاهان بی ساقه اند یعنی برگهای آن از خاک بیرون می آید و ساقۀ زیرینی دارند که در اصطلاح گیاه شناسی ریزم نامیده میشود، ولی در مناطق گرم بشکل درختان بلند و شبیه به نخل ها میباشند. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب صص 161- 170 شود. گیل دارو. (قانون ابن سینا چ تهران ص 216) (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
انواع آن: سرخس ماده که ممکن است مانند سرخس نر بکار رود ولی تأثیرش بسیار کمتر است. سرخس مذکر یا سرخس نر دارای برگهای بزرگ و دو بریدگی دارد، ساقۀ زیرین آن بر ضد کرم کدو بکار میرود زیرا که در لوله های شیرابۀ آن مواد مختلف یافت میشود. (ازگیاه شناسی گل گلاب ص 169). رجوع به درمان شناسی ص 402 و داروسازی جنیدی ص 178 و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از رده نهانزادان آوندی که سر دسته گروهی از آنها به نام سرخس ها می باشد، این گیاه دارای ساقه های زیر زمینی است که از فواصل مختلف آن برگهای هوایی خارج میشوند. انواع مختلف این گیاه متعلق به نواحی معتدل و گرم میباشد و در منطق حاره به صورت درخت در می آید. اکثر انواع آن در طب مورد استفاده است بطازس دیشار جماز. یا سرخس آبی. گونه ای سرخس که برگهایش دارای چهار برگچه کوچک و هاگهای آن در تکمه هایی به نام اسپور و کارپ قرار گرفته اند این گیاه مصرف دارویی ندارد قریطه القریطه. یا سرخس شوکی. سرخس تیغی. یا سرخس تیغی. گونه ای سرخس که جزو گروه بس پایک میباشد. یا سرخس ماده. این گیاه برگدارش فاقد هاگینه میباشد. در تداوی این سرخس نیز مانند سرخس نر به کار میرود ولی تاثیرش کمتر است سرخس مونث سرخس اثنی خنشار. یا سرخس مذکر. سرخس نر. یا سرخس معمولی سرخس. یا سرخس نر. گونه ای سرخس که دارای برگهای بزرگ است و دوبار بریدگی دارد این گیاه جزو سرخسهای علفی است و در شمال ایران فراوان است ساقه زیر زمینی آن جهت مداوای کرم کدو به کار میرود. ارتفاع برگ هوایی این گیاه معمولا 5، متر است ولی گاهی ممکن است تا ارتفاع 4، 1 متر نیز برسد. در پشت برگ گیاه در دو ردیف مجموعه هاگدان ها محصور در پرده نازکی به نام اندوزی وجود دارد. در شیرابه ای که در ساقه زیر زمینی این گیاه جریان دارد مواد مختلف یافت می شود. در تمام نواحی شمالی ایران می روید کیل دارو شرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخی
تصویر سرخی
سرخ بودن، رنگ سرخ، شهاب صاعقه
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ رَ))
گیاهی است از رده نهان زادان آوندی که سردسته گروهی از آن ها به نام گروه سرخس ها می باشد. این گیاه دارای ساقه های زیرزمینی است که از فواصل مختلف آن برگ های هوایی خارج می شوند
فرهنگ فارسی معین
شفق گونی، قرمزی، سرخاب، برافروختگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پس گردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان رامسر تنکابن، روی تپه
فرهنگ گویش مازندرانی
سرسی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی شیرینی محلی خانگی، فنی در کشتی
فرهنگ گویش مازندرانی
قرمزی، تیتر
دیکشنری اردو به فارسی