ابن الطیب السرخسی معروف به ابن الفرائقی. حکیمی ایرانی از مردم سرخس. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید او ابوالعباس احمد بن محمد بن مروان السرخسی است (معروف به ابن الفرائقی) و از پیوستگان و شاگردان کندی و نزد او درس خوانده و از وی دانشها فرا گرفته است و در علومی بسیار چه از قدماء و چه از عرب متفنن است ونیکومعرفت و جیدالقریحه و بلیغاللسان و ملیح التألیف و التصنیف است و در علم نحو و شعر یگانه است. وی نیکومعاشرت و آزادمنش و ظریف و با نوادر نمکین بود و حدیث نیز شنوده و برخی از آن روایت کرده است و از جمله از عمرو بن محمد الناقل و او از سلیمان بن عبیداﷲ واو از بقیه بن الولید و او از معاویه بن یحیی و او ازعمران القصیر و از انس بن مالک روایت کند که رسول صلوات اﷲعلیه گفت اذا اکتفی الرجال بالرجال و النساء بالنساء فعلیهم الدبار. و نیز از احمد بن الحرث و او ازابوالحسن علی بن محمد مدائنی و او ازعبدبن المبارک واو از عبدالعزیز بن ابی سالم و او از مکحول روایت کندکه پیغامبر علیه السلام فرمود: اشدالناس عذاباً یوم القیامه من سب ّ نبیاً او صحابه نبی او ائمهالمسلمین.او بروزگار معتضد حسبه بغداد داشت و در اول معلم معتضد بود سپس معتضد وی را بمنادمت خود برگزید و مختص خویش کرد و اسرار خویش با وی در میان می نهاد و در امور ملک با وی مشاوره می کرد لکن علم احمد بر عقل وی غالب بود چنانکه معتضد، رازی از ابوالقاسم بن عبیداﷲ وبدر غلام خود با وی درمیان نهاد و قاسم بحیلتی آن راز وی بدانست و خبر فاش و ذایع گشت و معتضد او را بدان دو تسلیم کرد و بدر و ابوالقاسم مال وی ضبط کردند و خود او را در مطامیر بند کردند و آنگاه که معتضد بفتح آمد و قتال احمد بن عیسی بن شیخ بیرون شد جماعتی از خوارج و جز خوارج که در مطامیر محبوس بودند بجستندلکن احمد با آنان همداستانی نکرد و هم بدانجای بماند و در آن امید سلامت میدید لکن همان سبب مرگ او شد ومعتضد قاسم را گفت تا نام های کشتنی ها را ثبت کند و آنانرا بکشند تا خلیفه را از جانب ایشان دل مشغولی نباشد و او اسامی جمعی را بنوشت و بحضور خلیفه برد و خلیفه بقتل آن جماعت توقیع کرد و سپس قاسم نام احمد برآن صورت بیفزود و احمد کشته شد و وقتی که خلیفه از احمد پرسید قاسم گفت او را به امر خلیفه بکشتند و ثبت را بخلیفه بنمود و خلیفه چیزی نگفت و احمد که در رفعت به آسمانها رسیده بود بدین گونه از میان بشد. وقبض احمد به سال 283 هجری قمری و قتل او در محرم سنۀ 286 بود. احمد بن الطیب را کتب بسیار است از جمله: اختصار کتاب ایساغوجی فرفوریوس. اختصار کتاب قاطیغوریاس. اختصار کتاب انالوطیقای ثانی. کتاب النفس. کتاب الأعساس و صناعه الحسبه الکبیر. کتاب غش الصناعات. حسبهالصغیر. کتاب نزههالنفوس. کتاب اللهو و الملاهی و نزهه المفکر الساهی فی الغناء و المغنین و المنادمه و المجالسه و انواع الأخبار و الملاح و این کتاب را برای خلیفه کرد و در آن کتاب گوید که من آن را در شصت ویکسالگی از عمر خویش نوشتم. کتاب السیاسه الصغیر. کتاب المدخل الی صناعهالنجوم. کتاب الموسیقی الکبیر در دو مقاله و آن بی مانند است. کتاب الموسیقی الصغیر. کتاب المسالک و الممالک. کتاب الارثماطیقی فی الاعداد والجبر و المقابله. کتاب المدخل الی صناعه الطب و درآن کتاب نقض کرده است اقوال حنین بن اسحاق را. کتاب المسائل. کتاب فضائل بغداد و اخبارها. کتاب الطبیخ وآن را جزء جزء در چند ماه برای معتضد نوشته است. کتاب زادالمسافر و خدمه الملوک. مقاله ای از کتاب ادب الملوک. کتاب المدخل الی علم الموسیقی. کتاب الجلساء و المجالسه. رساله فی جواب ثابت بن قره فیما سأل عنه. مقاله فی البهق و النمش و الکلف. رساله فی السالکین و طرائف اعتقاداتهم. کتاب منفعه الجبال. رساله فی مذاهب الصابئین. کتاب فی ان ّ المبدعات فی حال الابداع لامتحرکه و لا ساکنه. کتاب فی ماهیه النوم والرؤیا. کتاب فی العقل کتاب فی وحدانیه اﷲ تعالی. کتاب فی وصایا فیثاغورس. کتاب فی الفاظ سقراط. کتاب فی العشق. کتاب فی برد ایام العجوز. کتاب فی کون الضباب. کتاب فی الفأل. کتاب فی الشطرنج العالیه. کتاب فی ادب النفس الی المعتضد. کتاب فی الفرق بین نحو العرب و المنطق. کتاب فی ان ارکان الفلسفه بعضها علی بعض و هو کتاب الأستیفاء. کتاب فی احداث الجوّ. کتاب الرّد علی جالینوس فی المحل الاوّل. رساله الی ابن ثوابه. رسالهفی الخضابات المسوده للشعر و غیر ذلک. کتاب فی ان ّ الجزاء ینقسم الی مالانهایه له. (نام این کتاب را صاحب کشف الظنون رساله فی الجزء الذی لایتجزی آورده است) . کتاب فی اخلاق النفس. کتاب سیره الانسان. کتاب الی بعض اخوانه فی القوانین العامه الاولی فی الصناعه الدیالقطیقیه ای الجدل علی مذهب ارسطوطالیس. اختصار کتاب سوفسطیقا لأرسطوطالیس. کتاب القیان. (از عیون الانباء). و نیز او راست: اختصار قاطیغوریاس ارسطو و اختصار باری ارمینیاس او. یاقوت گوید: او از علماء فهیم ومحصلین فصیح و بلغاء متقن بود و او را در علم اثر دستی دراز و در علوم حکمت ذهنی ثاقب و وقاد و یدی طولی ̍ بود و ازشاگردان یعقوب بن اسحاق کندی بود و در همه فنون او را تصانیف ومجامیع و تآلیف بود. وابوالعباس المتعضدباﷲ خلیفه او را بمنادمت خویش برگزید و سپس بر بعض اعمال وی سخط آرد و بی مراعات حق ّ سوابق صحبت و حرمت مقام دانش وی، او را نکال و عبرت بینندگان ساخت و در تاریخ دمشق، ابوالحسن محمد بن احمد بن القواس روایت کند که: احمد بن الطیب سرخسی از دست خلیفه المعتضدباﷲ عباسی در رجب سال 282 بروز دوشنبه متولی حسبه و به سه شنبه متولی مواریث و به چهارشنبۀ هفتم همان ماه متولی سوق رقیق شد و در دوشنبه پنجم جمادی الاولی سال 283 مورد غضب خلیفه گردید و در پنجشنبه 27 جمادی الاولی به امر خلیفه او را صد تازیانه زدند و بمطبق بازداشتند و در صفر سال 286 ابن طیب درگذشت. ابوالقاسم از عبداﷲ بن عمرالحارثی و او از پدر خویش او از ابومحمد عبداﷲ بن حمدون ندیم متعضد روایت کند: هنگامیکه معتضد با جمعی سپاهیان خویش بشکارگاهی بود و من نیز ملازم رکاب او بودم ناگاه فریاد دشتبانی از خیارزاری بشکایت برخاست و معتضدآواز او بشنید و گفت وی را حاضر آوردند و از علت فغان وی پرسید گفت چند تن از لشکریان تو از خیارهای من بچیدند خلیفه امر به احضار آنان کرد و سه تن رابیاوردند پرسید آیا خیارهای تو این سه کس گرفتند گفت آری خلیفه فرمان داد تا ایشان را بند کردند و صباح بقراح فرستادشان تا هر سه را گردن زدند و سپس ازآنجا حرکت کرد و مردمان بر این فعل او انکار کردند و در هر جای این سخن ورد زبانها شد و بر طباع همه کس گران آمد. پس از روزگاری دراز که بر این قضیه بگذشت یک شب که من در منادمت خلیفه بودم و بحکایات و قصص وی را مشغول میداشتم در اثناء سخن مرا گفت اگر مردم در امری بر من خرده میگیرند بمن بازنمای تا دیگربار بدان نپردازم گفتم حاشا که بر امیرالمؤمنین کسی خرده گیرد گفت ترا بجان من که راست گوئی گفتم و خلیفه مرا امان دهد؟ گفت آری. گفتم شتاب ترا در خون، مردمان بر تو انکار میکنند. گفت سوگند باخدای از آن روز که من متولی خلافت شده ام تا امروز هرگز خونی بناحق نریخته ام و من خاموش ماندم، از آن خاموشی که منکران هراسان و مرعوب را دست دهد. گفت چرا سخن نگوئی و باردیگر مرا سوگندداد گفتم گویند که تو خادم خویش احمد بن الطیب را بکشتی در حالیکه از وی جنایتی ظاهر نیامده بود گفت وای بر تو او مرا به الحاد میخواند و من در خشم شدم و او را گفتم ای مرد من پسر عم صاحب این شریعتم و امروزبجای او نشسته ام الحادگیرم تا چه شوم. و او از پیش بمن گفته بود که خلفا غضب نکنند و آنگاه که غضب آرنددیگر هیچگاه برضا نگرایند. از این رو آزادگذاردن اواز مصلحت نبود. سپس سکوت کرد تا من دنبال سخن خویش گیرم گفتم و نیز در امر قتل آن سه لشکری در خیارزار ترا معاتب دارند گفت قسم باخدای که آن سه تن خیار دزد را نکشتم بلکه سه تن از دزدان را که از فلان و فلان جای آورده بودند و به قتل آنان فتوی داده شده بود بدان روز بکشتم و چنین نمودم که خیاردزدانند و نبودند و این از آن روی کردم که سپاهیان من دست به اموال و اعراض رعایا دراز نکنند و بترسند و گویند عقوبت خلیفه برای سرقت خیار این است و از مافوق آن پرهیز کنند.اگر من قصد کشتن آنان داشتم در همان ساعت بکشتن امرمی کردم لیکن فرمان حبس و بند دادم و دیگر روز دزدان را روی بسته بیاوردند و بکشتند و سپاهیان گمان کردند که دزدان خیارند گفتم مردم از کجا بحاق ّ و باطن امر پی برند چه آنان جز ظاهر این کار ندیده اند او فردافرمان کرد آن سه سپاهی را بیاوردند و گفت قصه خود بازگوئید و آنان امر حبس شبانه و رهائی خود را بروز دیگر پس از توبه کردن ازبازگشت بنوع این اعمال بگفتندو این امر فاش و شایع گشت و تهمت از میان برخاست. ابن الندیم گوید: ابوالعباس احمد بن محمد بن مروان حکیم السرخسی. او از شاگردان ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی است و درعلوم بسیار ی از قدماء و عرب متفنن بود. در اوّل معلمی خلیفه معتضد داشت و سپس ندیم و صاحب سرّ او گشت و در آخر برای افشای رازی به امر معتضد محبوس و بعد مقتول شد واز کتب اوست: کتاب مختصر قاطیغوریاس. کتاب مختصر باری ارمیناس. کتاب مختصر انالوطیقای اوّل. کتاب السیاسه الکبیر. کتاب الجوارح و الصیدبها. کتاب آداب الملوک. کتاب فی السالکین و طریف اعتقاد العامه. کتاب منفعه الجبال. کتاب فی وصف مذهب الصابئین. و نیز ابن الندیم گوید: او را رسائلی است. رجوع به سرخسی ابوالفرج احمد بن الطیب و رجوع بمعجم الأدباء یاقوت ج 1 صص 158- 160 و عیون الانباءابن ابی اصیبعه ج 1 ثص 214- 215 و ترجمه تاریخ الحکماء شهرزوری ج 2 ص 76 و دائرهالمعارف اسلام و طبقات الأمم قاضی صاعد اندلسی، و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 35س 15 و ص 36 س 3 و ص 38 س 1 و ص 77 س 1 و ص تا 78 س 12 تا ص 117 س 4 و ص 274 س 8 و ص 376 س 11 و قاموس الأعلام ترکی ج 1ص 789 و ابن الندیم شود