جدول جو
جدول جو

معنی سرحال - جستجوی لغت در جدول جو

سرحال
خوشحال، با نشاط، تندرست
تصویری از سرحال
تصویر سرحال
فرهنگ فارسی عمید
سرحال
(سِ)
گرگ. (اقرب الموارد). رجوع به سرحان شود
لغت نامه دهخدا
سرحال
با نشاط
تصویری از سرحال
تصویر سرحال
فرهنگ لغت هوشیار
سرحال
خوشحال، شاد
تصویری از سرحال
تصویر سرحال
فرهنگ فارسی معین
سرحال
تندرست، سالم، صحیح المزاج
متضاد: مریض، بیمار، ناخوش، بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور
متضاد: ناخوش، بدحال، ناشاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرحان
تصویر سرحان
گرگ، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، ذیب، سمسم، اغبر، ذئب
اسد، شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریال
تصویر سریال
مجموعه ای که جزءبه جزء عرضه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربال
تصویر سربال
پیراهن، جامه، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترحال
تصویر ترحال
کوچ کردن، کوچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروال
تصویر سروال
شلوار، زیرجامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درحال
تصویر درحال
فی الحال، همان ساعت، همان دم، همان لحظه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرهال
تصویر سرهال
سرگشته، سرگردان، حیران، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
(سِرْ)
ازار. ج، سراویل. (منتهی الارب). شلوار. زیرجامه. (غیاث). پای جامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فی الفور. فی الحال. (آنندراج). فوراً. فی الوقت. فی وقته. بی درنگ. اندرزمان. (یادداشت مرحوم دهخدا). همان دم. همان ساعت. درحین. همان لحظه. (ناظم الاطباء). دردم. درساعت. دروقت: درحال فرمود که مال ضمان از با کالنجار والی گرگان بباید خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 383). چون در صف بایستاد تیری بیامد و بر سینۀ وی خورد و درحال جان داد. (قصص الانبیاء ص 149). دیگر شاخ خرمای خشک بود در خانه ابراهیم، جبرئیل بدان اشاره کرد درحال سبز گشت و میوه آورد. (قصص الانبیاء ص 55). هرگاه که محجمه برنهند زود بر باید داشت و نشاید آزارد و درحال ضمادی گرم بر باید نهاد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در حال برزویه را پیش خواند. (کلیله و دمنه) ... دولت را عذری خواهم و درحال بازگردم. (کلیله و دمنه). درحال بنزدیک دیگر مرغان رفت (طیطوی) . (کلیله و دمنه). هرگاه که بیرون کشند درحال از هم باز شود. (کلیله و دمنه). مرد... درحال به عذر مشغول شد. (کلیله و دمنه). درحال به خدمت حضرت شد، شاهزاده او را قیام نمود. (سندبادنامه ص 272).
هرک آمدی از غریب و رنجور
درحال شدی ز رنج و غم دور.
نظامی.
درحال رسید قاصد از راه
آورد مثال حضرت شاه.
نظامی.
در زخم چو صاعقه است قتال
بر هرکه فتاد سوخت درحال.
نظامی.
بر در آن حصار شد درحال
دهلی را کشید زیر دوال.
نظامی.
سگ درنده چون دندان کند باز
تو در حال استخوانی پیشش انداز.
سعدی.
محمد کز ثنای فضل او بر خاک هر خاطر
که بارد قطره ای درحال دریای نعم گردد.
سعدی.
دلش گرچه درحال ازو رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد.
سعدی.
ز دست گریه کتابت نمی توانم کرد
که می نویسم و درحال می شود مغسول.
سعدی.
درحال کور شد، داوری پیش قاضی بردند. (گلستان سعدی). خواجه بر آن وقوف یافت از خطر اندیشید، درحال جوابی مختصر چنانچه مصلحت دید نوشت. (گلستان). ملک درحال کنیزکی خوبروی پیشش فرستاد. (گلستان). درحال بفرمود منادی کردند. (مجالس سعدی). گفت آه دریغ هر کس دیگری بودی درحال زنده شایستی کرد، اما مسکین جولاه چون مرد مرد. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 145)، مقارن آن هنگام. در آن وقت: امیر سخت تنگدل شد و درحال چیزی نگفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
گرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گرگ درنده. (غیاث اللغات). ج، سراحین. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). سرحال:
در دشت و کوه و بیشه بهم شیرکی چرند
شیر و پلنگ و سرحان گور و گوزن و رنگ.
سوزنی.
- ذنب السرحان، صبح کاذب. فجر اول یا فجر کاذب را از آن جهت ذنب السرحان گویند که شبیه به دم گرگ باشد از حیث استطاله و باریکی. (مفاتیح).
، شیر بیشه، وسط حوض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پیراهن و هرچه پوشند. (غیاث) (آنندراج). پیراهن یا درع یا هرچه پوشند. (منتهی الارب). پیراهن و زره. ج، سرابیل. (مهذب الاسماء). پیراهن. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوچ کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سفر و کوچ و رحلت. (ناظم الاطباء) : و امن و امان بر سبیل ترحال در حال کمر بست. (جهانگشای جوینی). در نزدیکی شهر نزول کردند مترددحال میان اقامت و ترحال. (جهانگشای جوینی).
که بگوید گر بخواهد حال طفل
او بداند منزل و ترحال طفل.
مولوی.
از شدت تهطال شد رحال و حل و ترحال در آن وحل... تعسریافت. (درۀ نادره چ شهیدی ص 493)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ لَ)
ریاضت دادن و رام کردن ستور را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از سروال
تصویر سروال
زیر جامه، شلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریال
تصویر سریال
پیاپی، مسلسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحال
تصویر ارحال
شتر پروردن، رام کردن شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درحال
تصویر درحال
فی الحال، فی الوقت، اندر زمان، هماندم، همانساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحال
تصویر ترحال
کوچ کردن، رحلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحان
تصویر سرحان
گرگ نر گرگ، جمع سراحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرهال
تصویر سرهال
سرگشته سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربال
تصویر سربال
پیراهن جامه پوشش پیراهن قمیص، پوشاک جامه جمع سرابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربال
تصویر سربال
((س))
پیراهن، قمیص، پوشاک، جامه، جمع سرابیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرحان
تصویر سرحان
((س))
گرگ، جمع سراحین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سروال
تصویر سروال
((س))
شلوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرهال
تصویر سرهال
((سَ))
سرگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریال
تصویر سریال
((س))
آن چه مجموعه ای را بسازد یا متعلق به مجموعه ای باشد، زنجیره (واژه فرهنگستان)، پشت سر هم، مسلسل، به صورت سری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترحال
تصویر ترحال
((تَ))
کوچیدن، بار بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریال
تصویر سریال
زنجیره
فرهنگ واژه فارسی سره
پیژاما، تنبان، شلوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوی بالایی زمین و محل تقسیم آب، آبشخور دام، کنار آب، روی
فرهنگ گویش مازندرانی