جدول جو
جدول جو

معنی سرجس - جستجوی لغت در جدول جو

سرجس
(سِ جِ)
ابن هلیا الرومی. از مترجمان است و ترجمه کتاب الفلاحه الرومیه بدو نسبت داده شده است. (از تاریخ علوم عقلی ص 365)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرجس
تصویر نرجس
(دخترانه)
نرگس، نام همسر امام حسن عسگری (ع)، مادر حضرت مهدی (ع)، معرب از فارسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرجس
تصویر نرجس
نرگس، گلی سفید، کوچک و خوش بو با کاسه ای در وسط، برگ های سبز و دراز که پیاز آن کاشته می شود، نرجس، چشم معشوق،
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی با برگ های درشت و بریدگی بسیار و ساقۀ زیرزمینی که بیش از ۶۰۰۰ نوع از آن وجود دارد و برخی از انواع آن تزئینی است
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ جِ)
مأخوذ از نرگس پارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب نرگس است. (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات). نرگس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). عبهر. رجوع به نرگس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
قسمی از خطوط عربی اختراع ذوالریاستین فضل بن سهل. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
بعیر مرجس، شتر بانگ کننده. (منتهی الارب). رجوس. رجّاس. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
نام مرغی است خوش آواز. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (لغت فرس اسدی) :
سرکس بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.
کسائی
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
نام محلی است به نخشب یا سمرقند:
خانه بساختی که نیست نظیر
خرم و خوش به سکۀ سرکس.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نامرد یا آنکه جماع نکند تا او را فرزندی نشود. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه صحبت نتواند کرد بر زنان. (مهذب الاسماء) ، گشن که باردار نگرداند، سست. (آنندراج) (منتهی الارب) ، مرد زیرک و هشیار. (آنندراج) ، نگهبان چیزی که در دست وی است. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شهر بسیار بزرگی است در جبل از ناحیۀ افریقا و مردم آن از خوارج اباضیه هستند. (از معجم البلدان). شهری است به افریقیه و اهل آن اباضیه هستند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
نام دارویی است که آن را گیل دارو گویند و آن چوبکی باشد سیاه رنگ، بر کنار دریای خزر که دریای گیلان باشد یابند و آن دو قسم است: نر و ماده. بجهت دفع کدودانه و امراض دیگر مفید است. (برهان) (آنندراج). سرخس ها در منطقۀ معتدله بصورت گیاهان بی ساقه اند یعنی برگهای آن از خاک بیرون می آید و ساقۀ زیرینی دارند که در اصطلاح گیاه شناسی ریزم نامیده میشود، ولی در مناطق گرم بشکل درختان بلند و شبیه به نخل ها میباشند. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب صص 161- 170 شود. گیل دارو. (قانون ابن سینا چ تهران ص 216) (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
انواع آن: سرخس ماده که ممکن است مانند سرخس نر بکار رود ولی تأثیرش بسیار کمتر است. سرخس مذکر یا سرخس نر دارای برگهای بزرگ و دو بریدگی دارد، ساقۀ زیرین آن بر ضد کرم کدو بکار میرود زیرا که در لوله های شیرابۀ آن مواد مختلف یافت میشود. (ازگیاه شناسی گل گلاب ص 169). رجوع به درمان شناسی ص 402 و داروسازی جنیدی ص 178 و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
نام یکی از بخشهای شهرستان مشهد است که در خاور شهرستان و کنار مرز ایران و شوروی واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). شهری است (به خراسان) بر راه و اندر میان بیابان نهاده و ایشان را یکی خشک رود است که اندر میان بازار میگذرد و بوقت انجیر اندر او آب رود و بس و جایی با کشت و برز بسیار است. و مردمانی قوی ترکیب اند و جنگی وخواستۀ ایشان شتر است. (حدود العالم) :
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.
رودکی.
دگر سو سرخس و بیابان به پیش
گله گشته بر دشت آهو و میش.
فردوسی.
رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 117، 121، 125، 127، 128، 130 و نزههالقلوب ج 3 ص 153، 158، 177 و تاریخ سیستان ص 27، 147، 239، 251، 252 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
درازبالا. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 97)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
نام عده ای از قراء که در سوریه واقع است، از آن جمله است سرجه در بخش های المعره، ادلب و جبل سمعان و سرجه کبیره و سرجه صغیره. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ جَ / جِ)
پنگان و اندازۀ تعیین آب. (ناظم الاطباء). کاسۀ مسین گردی که در ته آن سوراخی است، و این کاسه را در کاسۀ بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و بعنوان ساعت آبی از آن استفاده میکنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام دهی است از دهات قزوین که به اردشیر بابکان منسوب است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 57)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سرس. رجوع به سرس شود
لغت نامه دهخدا
ده قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. دارای 307 تن سکنه است. آب آن از رود خانه دگرمانچای تأمین میشود. محصول آن غلات، یونجه، آلوزرد، گوجه، سیب زمینی، لبنیات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
نعت تفضیلی از رجس و رجاست
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از رده نهانزادان آوندی که سر دسته گروهی از آنها به نام سرخس ها می باشد، این گیاه دارای ساقه های زیر زمینی است که از فواصل مختلف آن برگهای هوایی خارج میشوند. انواع مختلف این گیاه متعلق به نواحی معتدل و گرم میباشد و در منطق حاره به صورت درخت در می آید. اکثر انواع آن در طب مورد استفاده است بطازس دیشار جماز. یا سرخس آبی. گونه ای سرخس که برگهایش دارای چهار برگچه کوچک و هاگهای آن در تکمه هایی به نام اسپور و کارپ قرار گرفته اند این گیاه مصرف دارویی ندارد قریطه القریطه. یا سرخس شوکی. سرخس تیغی. یا سرخس تیغی. گونه ای سرخس که جزو گروه بس پایک میباشد. یا سرخس ماده. این گیاه برگدارش فاقد هاگینه میباشد. در تداوی این سرخس نیز مانند سرخس نر به کار میرود ولی تاثیرش کمتر است سرخس مونث سرخس اثنی خنشار. یا سرخس مذکر. سرخس نر. یا سرخس معمولی سرخس. یا سرخس نر. گونه ای سرخس که دارای برگهای بزرگ است و دوبار بریدگی دارد این گیاه جزو سرخسهای علفی است و در شمال ایران فراوان است ساقه زیر زمینی آن جهت مداوای کرم کدو به کار میرود. ارتفاع برگ هوایی این گیاه معمولا 5، متر است ولی گاهی ممکن است تا ارتفاع 4، 1 متر نیز برسد. در پشت برگ گیاه در دو ردیف مجموعه هاگدان ها محصور در پرده نازکی به نام اندوزی وجود دارد. در شیرابه ای که در ساقه زیر زمینی این گیاه جریان دارد مواد مختلف یافت می شود. در تمام نواحی شمالی ایران می روید کیل دارو شرده
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و این کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آبست قرار میدهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجن
تصویر سرجن
پارسی تازی گشته سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجل
تصویر سرجل
شاله به شغاله به به جنگلی (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
نامرد، زیرک هوشیار، نگهدارنده نگهبان داراک خویش، گشن بیکاره گشنی که باردار نگرداند کاسنی، گل استکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرجس
تصویر نرجس
گل نرگس، نام گرامی مادر حضرت مهدی (عج)
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ رَ))
گیاهی است از رده نهان زادان آوندی که سردسته گروهی از آن ها به نام گروه سرخس ها می باشد. این گیاه دارای ساقه های زیرزمینی است که از فواصل مختلف آن برگ های هوایی خارج می شوند
فرهنگ فارسی معین
((سَ جَ یا جِ))
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و آن کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرجس
تصویر نرجس
((نَ جِ))
نرگس
فرهنگ فارسی معین
نوعی شیرینی محلی خانگی، فنی در کشتی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
آب قره قروت
فرهنگ گویش مازندرانی
همه، کلیه
فرهنگ گویش مازندرانی
سرازیر، سرازیری
فرهنگ گویش مازندرانی