خون بهای آدمی باشد که بعربی دیت خوانند. (برهان). دیت. (رشیدی). قیمت سر که دیت باشد، چنانکه خون بها که دیۀ خون است. (انجمن آرای ناصری) : تن شمعرا روشنی سربها بس که از طشت زر سربهایی نیابی. خاقانی. من کبوترقیمتم در پای دارم سربها آنقدر زری که سوی آشیان آورده ام. خاقانی. منکر بغداد چون شوی که ز قدر است ریگ بن دجله سربهای صفاهان. خاقانی. کرمش چشمه سار مشرب خضر قلمش سربهای خاتم جم. خاقانی. ، کنایه از زری است که به حاکم جور دهند و اسیران و گرفتاران را خلاص کنند اعم از آنکه مردم بدهند و خلاص کنند یا خود بدهدو خلاص شود و بعربی فدیه گویند. (برهان). کنایه از زری است که اسیران و گرفتاران داده خود را خلاص سازند. (انجمن آرای ناصری)
خون بهای آدمی باشد که بعربی دیت خوانند. (برهان). دیت. (رشیدی). قیمت سر که دیت باشد، چنانکه خون بها که دیۀ خون است. (انجمن آرای ناصری) : تن شمعرا روشنی سربها بس که از طشت زر سربهایی نیابی. خاقانی. من کبوترقیمتم در پای دارم سربها آنقدر زری که سوی آشیان آورده ام. خاقانی. منکر بغداد چون شوی که ز قدر است ریگ بن دجله سربهای صفاهان. خاقانی. کرمش چشمه سار مشرب خضر قلمش سربهای خاتم جم. خاقانی. ، کنایه از زری است که به حاکم جور دهند و اسیران و گرفتاران را خلاص کنند اعم از آنکه مردم بدهند و خلاص کنند یا خود بدهدو خلاص شود و بعربی فدیه گویند. (برهان). کنایه از زری است که اسیران و گرفتاران داده خود را خلاص سازند. (انجمن آرای ناصری)
آنکه دستورها یا درس ها به ذهن نسپارد. لاابالی. بی بندوبار. آنکه حواس خود جمع نکند. که هوش خود را در کارها جمعنمی کند و چنانکه باید متوجه امور نمیشود. (یادداشت مؤلف) ، آواره. (آنندراج) : آسایش دل غافلم از یاد خدا کرد همواری این راه مرا سربهوا کرد. صائب (از بهار عجم)
آنکه دستورها یا درس ها به ذهن نسپارد. لاابالی. بی بندوبار. آنکه حواس خود جمع نکند. که هوش خود را در کارها جمعنمی کند و چنانکه باید متوجه امور نمیشود. (یادداشت مؤلف) ، آواره. (آنندراج) : آسایش دل غافلم از یاد خدا کرد همواری این راه مرا سربهوا کرد. صائب (از بهار عجم)
گران قیمت. که قیمت بسیار دارد. پرارزش. ثمین. پرقیمت. گرانمایه. قیمتی. گران. بهاگیر. گران بها. گران سنگ. بهاور. نفیس. مقابل کم بها: پشیمان تر آنکس که خود برنداشت از آن گوهر پربها سر بگاشت. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1660). نداد آن سر پربها رایگان همی تاخت تا آذرآبادگان. فردوسی. یکی پربها تیز طنبور خواست همی رزم پیش آمدش سور خواست. فردوسی. دبیرش بیاورد عهد کیان نبشته بر آن پربها پرنیان. فردوسی. همیشه تا که بوددر جهان عزیز درم چنانکه هست گرامی و پربها دینار. فرخی. بدین بی کران گوهر پربها هم از چنگ مرگش نیامد رها. اسدی. قدر و بهای مرد نه از جسم فربه است بل قدر مرد از سخن و علم پربهاست. ناصرخسرو. گر همی جوئید درّ پربها ادخلوا الأبیات من ابوابها. مولوی
گران قیمت. که قیمت بسیار دارد. پُرارزش. ثمین. پرقیمت. گرانمایه. قیمتی. گران. بهاگیر. گران بها. گران سنگ. بهاوَر. نفیس. مقابل کم بها: پشیمان تر آنکس که خود برنداشت از آن گوهر پربها سر بگاشت. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1660). نداد آن سر پربها رایگان همی تاخت تا آذرآبادگان. فردوسی. یکی پربها تیز طنبور خواست همی رزم پیش آمدش سور خواست. فردوسی. دبیرش بیاورد عهد کیان نبشته بر آن پربها پرنیان. فردوسی. همیشه تا که بوددر جهان عزیز درم چنانکه هست گرامی و پربها دینار. فرخی. بدین بی کران گوهر پربها هم از چنگ مرگش نیامد رها. اسدی. قدر و بهای مرد نه از جسم فربه است بل قدر مرد از سخن و علم پربهاست. ناصرخسرو. گر همی جوئید دُرّ پربها ادخلوا الأبیات من ابوابها. مولوی