- سربسته
- مبهم، تلویحا
معنی سربسته - جستجوی لغت در جدول جو
- سربسته
- ضد سرباز، پوشیده و نهفته
- سربسته ((~. بَ تَ یا تِ))
- مخفی، پوشیده
- سربسته
- مقابل سرباز، ویژگی آنچه سرش بسته باشد از قبیل بطری و جعبه و پاکت یا چیز دیگر، کنایه از پوشیده، نهفته، پنهان، کنایه از به طور پیچیده و مجمل،
برای مثال سخن سربسته گفتی با حریفان / خدا را زاین معما پرده بردار (حافظ - ۴۹۶)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بسته در، مقابل در باز
آق سقل
چیزی را گویند که روح نباتی در وی اثر نکند و نشو و نما نتواند کرد و زیاده از آنچه هست نتواند شد مانند سنگ و کلوخ جماد مقابل بررسته، امر ساختگی امر مصنوع
پیشوا، قائد، رئیس
چیزی که سر آن مسدود باشد (پاکت جعبه صندوق) مقابل سرباز سر گشاده، مخفی پنهان، برمز پوشیده: سخن سربسته گفتی با حریفان خدارا زین معما پرده برار (حافظ)
جامد، جماد، ساختگی و بی اصل
سرپرست و بزرگ تر یک دسته از مردم سرگروه، سرکرده
مشکلی که به آسانی حل نتوان کرد، کلام پیچیده و درهم
علاقمند
نامربوط
مربوطه، آتاشه، متعلق، مربوط، رابط
آنکه پای وی در قید باشد، محبوس دربند
مرغی که پر او را بسته باشند
خسته، مجروح
عاشق دلباخته، دارای تعلق، گرفتار ستمکش، رنجور
ابهام
متحده، متحد
مجمل، مزین
گیاه
جهیده، برآمده بالا آمده، شخص معروف و بزرگ، جمع برجستگان، خوب پسندیده، ممتاز عالی، چست چالاک
بستن مقید کردن، نسبت دادن انتساب کردن
زن پیر
چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیر و خون و غیره غلیظ و بسته شده انبسته
جنگ و ستیز، غوغا
راه کار
آنچه بر سر دست یا در دست باشد، چوبی که قلندران بر سر دست گیرند، طعام و شرابی که حاضر باشد یا زود حاضر کنند ماحضر