جدول جو
جدول جو

معنی سربزرگی - جستجوی لغت در جدول جو

سربزرگی
(سَ بُ زُ)
صفت سربزرگ. حالت و چگونگی سربزرگ. بزرگی سر:
کس از سربزرگی نباشد بچیز
کدو سربزرگ است و بی مغز نیز.
سعدی.
، از حد خود تجاوز کردن. ادب نگاه نداشتن. خودخواهی:
شبانی پیشه کن بگذار گرگی
مکن با سربزرگان سربزرگی.
نظامی.
سگ را چو دهی سلیح گرگی
شیریش کنی به سربزرگی.
نظامی.
رجوع به بزرگ شود، مجازاً، مقام و افتخار:
سرش را به افسر گرامی کند
بدین سربزرگیش نامی کند.
نظامی.
بزرگان بدو تهنیت ساختند
بدین سربزرگی سر افراختند.
نظامی.
رجوع به سربزرگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
بزرگ بودن، سروری، توانایی، شوکت
فرهنگ فارسی عمید
(سَ خی رَ / رِ)
قلب خیره سری که کنایه از سودا و پریشان خیالی و باطل اندیشی است
لغت نامه دهخدا
(پُ بَ)
حالت و چگونگی پربرگ، بسیار رختی. بسیار کالائی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار:
جهان پناها معلوم رأی روشن تست
که هست در هنر بنده شعر سرباری.
نجیب جرفادقانی.
تنی کو بار این دل برنتابد
به سرباری غم دلبر نتابد.
نظامی.
، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری).
- امثال:
سرباری ته باری را میبرد
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ / دِ)
پریشانی:
مرا ز سرزدگی کز فلک شوم در دل
بجز مدیح ملک فکرتی نماند صواب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ زُ)
که سراو بزرگ باشد، کنایه از عظیم الشأن و عالی مرتبه. (برهان) (انجمن آرای ناصری) :
چو شدم سربزرگ درگاهش
یافتم راه توشه از راهش.
نظامی.
پسر گفتش آخر بزرگ دهی
به سرداری از سربزرگان مهی.
سعدی.
، پرزورغالب. خودخواه:
در این هم نبردی چو روباه و گرگ
تو سرکوچک آیی و من سربزرگ.
نظامی.
کآن یکی گر سگ است گرگ شود
وین بقصد تو سربزرگ شود.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سر بزرگ
تصویر سر بزرگ
آنکه دارای سری بزرگ است، عالی رتبه عظیم الشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربزیری
تصویر سربزیری
حالت و عمل سربزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزدگی
تصویر سرزدگی
پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
عظمت، بزرگواری، کرامت، مجد، عظم، جاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربرگ
تصویر سربرگ
((~. بَ))
کاغذی که نام و مشخصات یک مؤسسه یا شخص بر بالای آن چاپ شده است، بخش بالایی و جدا شدنی ورقه های امتحانی که امتحان شونده نام و مشخصات خود را بر آن می نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربزدگی
تصویر غربزدگی
((غَ زَ دِ))
وضع یا کیفیت غرب زده شدن، پیروی از تمدن و فرهنگ کشورهای اروپایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربستگی
تصویر سربستگی
ابهام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سربرگ
تصویر سربرگ
عنوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
Bigness, Largeness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
grandeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سرازیری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
Größe, Großheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
величина , величність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
wielkość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
大小 , 宏大 , 广大
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
grandeza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
grandezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
grandeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
величина , величие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
grootte, grootsheid, grootheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
ความใหญ่โต , ความใหญ่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
kebesaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
विशालता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
גודל , גדלות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
大きさ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
크기 , 큼
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بزرگی
تصویر بزرگی
büyüklük
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی