جدول جو
جدول جو

معنی سربزرگی

سربزرگی
(سَ بُ زُ)
صفت سربزرگ. حالت و چگونگی سربزرگ. بزرگی سر:
کس از سربزرگی نباشد بچیز
کدو سربزرگ است و بی مغز نیز.
سعدی.
، از حد خود تجاوز کردن. ادب نگاه نداشتن. خودخواهی:
شبانی پیشه کن بگذار گرگی
مکن با سربزرگان سربزرگی.
نظامی.
سگ را چو دهی سلیح گرگی
شیریش کنی به سربزرگی.
نظامی.
رجوع به بزرگ شود، مجازاً، مقام و افتخار:
سرش را به افسر گرامی کند
بدین سربزرگیش نامی کند.
نظامی.
بزرگان بدو تهنیت ساختند
بدین سربزرگی سر افراختند.
نظامی.
رجوع به سربزرگ شود
لغت نامه دهخدا