جدول جو
جدول جو

معنی سربدوت - جستجوی لغت در جدول جو

سربدوت
کیسه ی سر دوخته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سردور
تصویر سردور
سرکردۀ جاسوسان و خبرنگاران، سرحلقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردست
تصویر سردست
سرپنجه، پنجه، انگشتان دست
فرهنگ فارسی عمید
(چَ دَ)
بمعنی جلد و چابک. (برهان). چابکدست، شیرینکار. (برهان). کنایه از تردست و شیرینکار باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). خوشکار و شیرینکار. (ناظم الاطباء). آدم چست و تردست. (فرهنگ نظام). زبر و زرنگ. حقه باز:
یکی دیو باید کنون چربدست
که داندهمه رسم و راه نشست.
فردوسی.
بدانگه که شد کودک از خواب مست
خموشان بشد دایۀ چربدست.
فردوسی.
، هنرمند. (برهان). باهنر و باوقوف. (ناظم الاطباء). ماهر. استاد. صنعتگر. متخصص:
بیامد یکی موبد چربدست
مرآن ماهرخ را به می کرد مست.
فردوسی.
سبزه ها با بانگ رود مطربان چربدست
خیمه ها با بانگ نوش ساقیان میگسار.
فرخی.
از پیل کم نه ای که چو مرگش فرارسد
در حال استخوانش بیرزد بدان بها
از استخوان پیل ندیدی که چربدست
هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا.
خاقانی (از انجمن آرا).
استادان چربدست در تحسین و تزیین اساس و وضع قواعد آن، صنعتهاء بدیع وتأنفهاء غریب نموده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 146).
چابکی چربدست و شیرینکار
سام دستی و نام او سمنار.
نظامی.
سخن را نگارندۀ چربدست
بنام سکندر چنین نقش بست.
نظامی.
، خردمند. (برهان). خردمندو عاقل. (ناظم الاطباء). دانا. با دانش و خرد:
نیاید آسان از هر کسی جهانبانی
اگرچه مرد بود چربدست و زیرکسار.
ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی).
، غالب آمده شده، صاحب همت. (برهان) ، مکار. (ناظم الاطباء) ، بخشنده. باسخاوت:
زهی روغن هر چراغی که هست
بدریوزۀ شمع تو چربدست.
نظامی.
رجوع به چربدستی شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رُ دُ)
اگر چه او را پدر مورخین خوانده اند ولی در واقع نخستین مورخ نبوده زیرا قبل از او اشخاص دیگری از یونانیها مانند هکاته چیزهایی نوشته اند که به ما نرسیده و ظن قوی میرود که هرودوت و مورخین قرون بعد از این نوشته هااستفاده کرده اند، بی اینکه اسم مؤلف را برده باشند. هرودت از مردم هالی کارناس مستعمرۀ یونانی آسیای صغیر بود و چون این شهر جزومستملکات ایران به شمار میرفت مورخ مذکور از تبعۀ ایران محسوب می شد. مدت زندگانی او را از 484 تا 425 قبل از میلاد دانسته اند. وی سیاحت های متعدد در ممالک مشرق قدیم کرده و تحقیقات خود را راجع به احوال و تاریخ این ممالک نوشته است. نوشته های او شامل نه کتاب است و از این جهت آن را ’تاریخ در نه کتاب’ نامند و هر یک از کتابهای او به نام یکی از ارباب انواع یونان کهن است. بعضی از محققان تقسیم و نامگذاری آثار هرودوت رااز قرون بعد میدانند و معتقدند که تألیفات او در ابتدا تقسیماتی نداشته است زیرا وقتی که میخواهد خواننده را به مطلبی مذکور درگذشته ارجاع دهد بدون اشارت به کتاب با عبارت ’حکایتی دیگر’ یا ’در حکایتهای دیگر’ کار را به مسامحه میگذراند. ایران قدیم آبادان وپرنعمت بود و ملل دیگر و از جمله یونانیها برای سیاحت یا کار به این کشور می آمدند ولی اطلاعاتی که یک سیاح یونانی می توانست با کمک مترجم درباره تاریخ و اوضاع کشوری چون ایران به دست آورد چندان دقیق و قابل توجه نبود و این ناپختگی اطلاعات در آثار هرودوت که البته به ایران هم نیامده بود - هویداست. سنوات وقایعدرهم و ناهمآهنگ است، در موارد زیادی داستانگویی جای تاریخ را گرفته، داستانها هم مشوش است و علاوه بر اینها گویی روح افسانه دوستی یونانی هم آن را جلوۀ فوق العاده و دور از واقع داده است. نوشته های هرودوت درباره بابل و آسور هم آشفته و افسانه آمیز است. وی میگوید که مأخذ تحقیقات او کاهنان مصر و بابل بوده انداما محققان سفر او را به بابل قبول ندارند و نیز بعید میدانند که وی از کاهنان درجۀ اول استفاده کرده باشد. با وجود این کتابهایش از این نظر که منظرۀ کلی مشرق قدیم را مینمایاند قابل توجه است. در ذکر ارقام نیز گاه اغراق می کند. مینویسند که هرودوت نوشته های خود را در آتن برای مردم میخوانده است و اوسیوس وقایع نگار ثقۀ قرن سوم میلادی ضمن گفتگو درباره سالهای 445 و 446 قبل از میلاد میگوید: هرودوت کتاب خود را در ملأعام در آتن خواند و به افتخار بزرگی نائل شد. باتوجه به اشارات پلوتارک معلوم می شود که هرودوت مورد توجه مردم آتن بوده و آنها در برابر ستایش آتن صله هایی هم به او میداده اند. درباره این مورخ نظرات جور واجوری اظهار شده است. ارسطو او را افسانه گوی ولی خوش بیان و دارای قدرت نویسندگی دانسته است. توسیدید میگوید که او به نوشتن حقایق توجه و علاقه نداشته است. کتزیاس پزشک دربار داریوش دوم و اردشیر دوم مواردی از نوشته های او را درباره کورش بزرگ، کمبوجیه، داریوش وخشایارشا تکذیب کرده است. ژوزف فلاویوس مورخ یهودومان تن مورخ مصری هم معتقد به اشتباه در روایات او هستند. سیسرون سخنور نامدار رومی او را پدر تاریخ نامیده ولی در عین حال به افسانه گویی او اشاره کرده است. اما تاریخ دانان متأخر معتقدند که او با وجود افسانه گویی از حقیقت زیاد دور و به آن بی توجه نبوده است. و بالاخره درباره هرودوت باید گفت که بیشتر کشفیات راجع به ایران قدیم مطالب نوشته های او را تأیید می کند. (از ایران باستان پیرنیا صص 66- 73 به اختصار)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
ازلیت و همیشگی و ابدیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ بِ دَ)
مرادف زردار. (از آنندراج). که زر بدست دارد. دارندۀ زر. مالدار:
شده خار از آتش چو گل زربدست
نه چون خار زردشت آتش پرست.
نظامی (از آنندراج).
- زربدست شدن، کنایه از منتفع گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ هََ)
آنکه دستورها یا درس ها به ذهن نسپارد. لاابالی. بی بندوبار. آنکه حواس خود جمع نکند. که هوش خود را در کارها جمعنمی کند و چنانکه باید متوجه امور نمیشود. (یادداشت مؤلف) ، آواره. (آنندراج) :
آسایش دل غافلم از یاد خدا کرد
همواری این راه مرا سربهوا کرد.
صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سربودن
تصویر سربودن
برتر بودن، شهیر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
بد گو دژیاد (غیبت کننده) هیکل نمود نمودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبروت
تصویر سبروت
ریدک مکیاز، نیازمند درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردست
تصویر سردست
مچ دست بند دست، با نوک انگشتان گرقتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربست
تصویر سربست
مشکلی که به آسانی حل نتوان کرد، کلام پیچیده و درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربتو
تصویر سربتو
در فکر فرو رفته، سربزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفوت
تصویر سرفوت
آذرشین (سمندر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلبوت
تصویر سلبوت
آب تره از گیاهان دزد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربدست
تصویر زربدست
دارنده زر، مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربدار
تصویر سربدار
آماده جهت بالا رفتن بالای دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربدست
تصویر چربدست
چابک چالاک جلد، ماهر زبردست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحدات
تصویر سرحدات
از ساخته های فارسی گویان مرزها جمع (غلط) سرحد سرحدها ثغور: (عمده ترین ارکان دولت و قاطبه امرا درگاه معلی و سرحدات ولایات ممالک محروسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردوخ
تصویر سردوخ
خرمای تر نهاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربهوا
تصویر سربهوا
آنکه درس ها را به ذهن نسپارد، لاابالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمدست
تصویر سرمدست
ترکی پارسی خاردست کسی که دست زبر و پینه بسته دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمدیت
تصویر سرمدیت
همیشگی و ابدیت و ازلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردور
تصویر سردور
سرکرده جاسوسانی که احوال امرا را به پادشاهان می نوشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربدست
تصویر چربدست
چابک، ماهر، زبردست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرحدات
تصویر سرحدات
مرزها
فرهنگ واژه فارسی سره
لحاف، پتو
فرهنگ گویش مازندرانی
دوختن روی جوال و کیسه
فرهنگ گویش مازندرانی
سر سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
از فنون کشتی بومی استدر این فن کشتی گیر چالاک تر ابتدا با
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه یا جوال انباشته از بار و محصولات کشاورزی، بستن کیسه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
اضافه بار، پرداخت قیمت اضافی کالا، در معامله ی جنس به جنس
فرهنگ گویش مازندرانی
دربسته، سر بسته، کیسه یا سایر ظروفی که به صورت سربسته
فرهنگ گویش مازندرانی