سرباری، لنگۀ بار یا بسته ای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند، کنایه از کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد سربار شدن: باعث زحمت شدن، بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن
سرباری، لنگۀ بار یا بسته ای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند، کنایه از کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد سربار شدن: باعث زحمت شدن، بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن
نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک درخت، حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند، در ورزش در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتی گیر با هم سرشاخ شدن: کنایه از در ورزش در کشتی، گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، زورآزمایی دو کشتی گیر با هم بی آنکه یکدیگر را زمین بزنند
نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک درخت، حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند، در ورزش در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتی گیر با هم سرشاخ شدن: کنایه از در ورزش در کشتی، گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، زورآزمایی دو کشتی گیر با هم بی آنکه یکدیگر را زمین بزنند
کسی که دارای پایین ترین درجۀ نظامی است، کنایه از سپاهی، لشکری، نظامی پیاده در ورزش شطرنج کسی که از جان و سر خود گذشته و آمادۀ جانبازی باشد مقابل سربسته، آنچه سرش باز باشد مانند بطری و قوطی و پاکت یا چیز دیگر، سرگشاده مقابل سرپوشیده، جایی که سقف نداشته باشد، روباز مثلاً استخر سرباز سرباز گمنام: سربازی ناشناخته که جسد او را از میان کشته شدگان در جنگ انتخاب کنند و به عنوان نمایندۀ سربازانی که در راه وطن جان داده اند به خاک بسپارند و آرامگاه او را تجلیل کنند
کسی که دارای پایین ترین درجۀ نظامی است، کنایه از سپاهی، لشکری، نظامی پیاده در ورزش شطرنج کسی که از جان و سر خود گذشته و آمادۀ جانبازی باشد مقابلِ سربسته، آنچه سرش باز باشد مانند بطری و قوطی و پاکت یا چیز دیگر، سرگشاده مقابلِ سرپوشیده، جایی که سقف نداشته باشد، روباز مثلاً استخر سرباز سرباز گمنام: سربازی ناشناخته که جسد او را از میان کشته شدگان در جنگ انتخاب کنند و به عنوان نمایندۀ سربازانی که در راه وطن جان داده اند به خاک بسپارند و آرامگاه او را تجلیل کنند
پیراهن و هرچه پوشند. (غیاث) (آنندراج). پیراهن یا درع یا هرچه پوشند. (منتهی الارب). پیراهن و زره. ج، سرابیل. (مهذب الاسماء). پیراهن. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)
پیراهن و هرچه پوشند. (غیاث) (آنندراج). پیراهن یا درع یا هرچه پوشند. (منتهی الارب). پیراهن و زره. ج، سرابیل. (مهذب الاسماء). پیراهن. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)
چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس) : افزار خانه ام زپی بام و پوششش هرچم به خانه اندر سرشاخ و تیر بود. کسایی. به بام چرخ وقار تو پا اگربنهد همی شکسته شود سقف چرخ را سرشاخ. منصور شیرازی (از رشیدی). - سرشاخ شدن با کسی، درافتادن. زورآزمایی کردن. گل آویزشدن. - سرشاخ کسی راگرفتن، او را با نشان دادن قوت صوری یا معنوی بجای خویش نشاندن. (یادداشت مؤلف). ، نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک، نوک شاخ حیوان، گلاویزی دو کشتی گیر با هم. (فرهنگ فارسی معین)
چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس) : افزار خانه ام زپی بام و پوششش هرچم به خانه اندر سرشاخ و تیر بود. کسایی. به بام چرخ وقار تو پا اگربنهد همی شکسته شود سقف چرخ را سرشاخ. منصور شیرازی (از رشیدی). - سرشاخ شدن با کسی، درافتادن. زورآزمایی کردن. گل آویزشدن. - سرشاخ کسی راگرفتن، او را با نشان دادن قوت صوری یا معنوی بجای خویش نشاندن. (یادداشت مؤلف). ، نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک، نوک شاخ حیوان، گلاویزی دو کشتی گیر با هم. (فرهنگ فارسی معین)
بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آن را به تازی علاوه خوانند، مبدل سروار و سرواره. (رشیدی) (آنندراج). علاوه. (ملخص اللغات حسن خطیب) : وجود خستۀ من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار برنمیگیرد. سعدی (کلیات چ مصفاص 421). کفارۀ فراغت ایام بیخودی سربار مختتم شده چون روزۀ قضا. شفیع اثر (از آنندراج). بسکه دارد خاطرم شوق سبکباری اثر زندگانی بار و سربار است عقل کاملم. شفیع اثر (از آنندراج). - امثال: خر را سربار میکشد جوان را ماشأاﷲ. سربار مال خر بردبار است
بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آن را به تازی علاوه خوانند، مبدل سروار و سرواره. (رشیدی) (آنندراج). علاوه. (ملخص اللغات حسن خطیب) : وجود خستۀ من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار برنمیگیرد. سعدی (کلیات چ مصفاص 421). کفارۀ فراغت ایام بیخودی سربار مختتم شده چون روزۀ قضا. شفیع اثر (از آنندراج). بسکه دارد خاطرم شوق سبکباری اثر زندگانی بار و سربار است عقل کاملم. شفیع اثر (از آنندراج). - امثال: خر را سربار میکشد جوان را ماشأاﷲ. سربار مال خر بردبار است
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان ایرانشهر. آب آن از یک رودخانه بنام رود سرباز است که از چندین شعبه تشکیل شده است. محصول عمده آن غلات، خرما، برنج، لبنیات. بخش سرباز از یک دهستان بنام دهستان سرباز تشکیل شده و مرکز بخش آبادی سرباز و دارای 78 آبادی بزرگ و کوچک است. جمعیت آن در حدود 9500 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان ایرانشهر. آب آن از یک رودخانه بنام رود سرباز است که از چندین شعبه تشکیل شده است. محصول عمده آن غلات، خرما، برنج، لبنیات. بخش سرباز از یک دهستان بنام دهستان سرباز تشکیل شده و مرکز بخش آبادی سرباز و دارای 78 آبادی بزرگ و کوچک است. جمعیت آن در حدود 9500 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
آنکه سر خود را ببازد، از عالم جانباز. (آنندراج) : در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع. حافظ. ، در بازیهای ورق، ورقی که بر آن صورت سربازی نقش است، یک فرد سپاهی یا یک تن لشکری. مقابل درجه دار. ترکیب ها: - سرباز آکتیو. سرباز گارد. سرباز نیروی دریایی. سرباز نیروی زمینی. سربازنیروی هوایی. سرباز وظیفه
آنکه سر خود را ببازد، از عالم جانباز. (آنندراج) : در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع. حافظ. ، در بازیهای ورق، ورقی که بر آن صورت سربازی نقش است، یک فرد سپاهی یا یک تن لشکری. مقابل درجه دار. ترکیب ها: - سرباز آکتیو. سرباز گارد. سرباز نیروی دریایی. سرباز نیروی زمینی. سربازنیروی هوایی. سرباز وظیفه
دهی است از بخش هفت گل شهرستان اهواز و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از چشمه و لوله کشی شرکت نفت تأمین میشود. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از بخش هفت گل شهرستان اهواز و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از چشمه و لوله کشی شرکت نفت تأمین میشود. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
سردار ضابط و صاحب سیاست. (برهان) (آنندراج). حاکم ضابط باسیاست. (رشیدی) : دین حق را نه چون تو یک سرور ملک شه را نه چون تو یک سرباک. ابوالفرج رونی (از رشیدی)
سردار ضابط و صاحب سیاست. (برهان) (آنندراج). حاکم ضابط باسیاست. (رشیدی) : دین حق را نه چون تو یک سرور ملک شه را نه چون تو یک سرباک. ابوالفرج رونی (از رشیدی)
نام محله ای است به ری و گفته اند که جای بسیار باصفایی است که از وسط آن نهری جاری می شود و طرفین نهر پر از اشجار بهم پیچیده و بهم پیوسته میباشد. بازارهایی هم دارد. (از معجم البلدان)
نام محله ای است به ری و گفته اند که جای بسیار باصفایی است که از وسط آن نهری جاری می شود و طرفین نهر پر از اشجار بهم پیچیده و بهم پیوسته میباشد. بازارهایی هم دارد. (از معجم البلدان)
در سختی افتادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خانه کردن شیطان در دلها: ان ّ الشیطان قد أربغ فی قلوبکم و عشّش، ای أقام علی فساد. (از اقرب الموارد)
در سختی افتادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خانه کردن شیطان در دلها: اِن َّ الشیطان قد أربغ فی قلوبکم و عشّش، ای أقام علی فساد. (از اقرب الموارد)