جدول جو
جدول جو

معنی سرایا - جستجوی لغت در جدول جو

سرایا
سریه ها، جنگهایی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمع سرایاها، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان، جمع واژۀ سریه
تصویری از سرایا
تصویر سرایا
فرهنگ فارسی عمید
سرایا(سَ)
جمع واژۀ سریّه، بمعنی پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) (آنندراج) : پس از آن معاویه سرایا را به عراق فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 292)
لغت نامه دهخدا
سرایا
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبایا
تصویر سبایا
اسیر، گرفتار، بندی، زندانی، آنکه در جنگ به دست دشمن گرفتار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برایا
تصویر برایا
خلایق، آفریده شدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
در حال سرودن، در حال آوازخوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراپا
تصویر سراپا
سرتاپای انسان، قدوبالا، اندام، کنایه از همگی، کلاً، تماماً، کنایه از همه، تمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجایا
تصویر سجایا
سجیه ها، خلق ها، خوی ها، طبیعت ها، جمع واژۀ سجیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایش
تصویر سرایش
سرایندگی، آوازخوانی، نغمه پردازی، نغمه، سرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایر
تصویر سرایر
سریرت ها، نیت ها، باطن ها، جمع واژۀ سریرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایت
تصویر سرایت
انتقال مرض از یکی به دیگری، واگیری، اثر کردن و جاری شدن چیزی در اجزای چیز دیگر، اثر کردن چیزی در چیز دیگر، به راه افتادن و سیر کردن در شب، شب رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرایا
تصویر مرایا
مرآت ها، آینه ها، جمع واژۀ مرآت
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
خوانندگی وگویندگی. (برهان) (آنندراج). سراینده:
چو بلبل سرایان چو گل تازه روی
زشوخی درافکنده غلغل به کوی.
سعدی.
، نغمه سرائی کنان. (برهان) (آنندراج). در حال سراییدن:
به مسجد درآمد سرایان و مست
می اندر سر و ساتگینی بدست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قصبۀ مرکز دهستان بخش حومه شهرستان فردوس. دارای 3246 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، زعفران، پنبه، زیره و باغات و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. مزارع انجیربر، زاهد جلال، کلاتۀ محمد عبدالله ، کلاتۀ یوسف شاه ولی، کلاتۀموسی جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). نام جائی است در خراسان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع مرآه، آیینه ها، جمع مرآه، دیدگاه ها چشم اندازها جمع مراآت (مرآه) آیینه ها، جمع مرئی منظرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنایا
تصویر سنایا
بزرگوار بلند گاه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراپا
تصویر سراپا
سر تا پای انسان، قد و بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبایا
تصویر سبایا
جمع سبی، برد گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراسیا
تصویر سراسیا
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برایا
تصویر برایا
جمع بریه، آفریدگان، جمع بریه آفریدگان مخلوقات خلایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمایا
تصویر سمایا
جمع سما، آسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجایا
تصویر سجایا
جمع سجیه، خوی ها گهرها جمع سجیه طبایع خلقها خوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سرای: غلامان سرایی. یا ترک سرایی. ترکی که در سرای سلطان خدمت کند: کعبه چکنی با حجر الاسود و زمزم ها عارض و زلف و لب ترکان سراییی (خاقانی 435) توضیح نسخه بدل ترکان سرایی ترکان خطایی است. یا غلام سرایی. غلامی که در کاخ سلطنتی خدمت کند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی عمل سرودن، آواز دسته جمعی کر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایش
تصویر سرایش
عمل سرودن، نغمه سرود (انسان و پرندگان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایت
تصویر سرایت
تاثیر و در رفتن و اثر کردن چیزی در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایی
تصویر سرایی
((سَ))
غلامان حرم و دربار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرایه
تصویر سرایه
((سَ یَ یا یِ))
سرودن، آواز دسته جمعی، کر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرایش
تصویر سرایش
((سَ یا سُ یِ))
سرودن، نغمه، سرود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرایت
تصویر سرایت
((سَ یَ))
اثر کردن، اثر، تأثیر، انتقال بیماری به دیگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراپا
تصویر سراپا
((سَ))
سرتاپا، سرتاپای انسان، قد و بالا، اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجایا
تصویر سجایا
((سَ))
جمع سجیه، طبایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرایا
تصویر مرایا
((مَ))
جمع مرآه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
((سَ))
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ فارسی معین