جدول جو
جدول جو

معنی سراپا - جستجوی لغت در جدول جو

سراپا
سرتاپای انسان، قدوبالا، اندام، کنایه از همگی، کلاً، تماماً، کنایه از همه، تمام
تصویری از سراپا
تصویر سراپا
فرهنگ فارسی عمید
سراپا
(سَ)
مرکّب از: سر + ’ا’ واسطه + پا، سراپای. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، همه و تمام. (برهان)، سرتاپا و همه و تمام. (آنندراج)، تمام از اول تا آخر. (غیاث) :
بزندانیان جامه ها داد نیز
سراپای و دینار و هرگونه چیز.
فردوسی.
چو دیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو.
فردوسی.
کمابیش سخا دید آنکه او را دید در مجلس
سراپای هنر دید آنکه او را دید در میدان.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغنش سراپای
همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست.
عسجدی.
از بس که جرعه بر تن افسردۀ زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.
خاقانی.
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.
خاقانی.
ملک در سراپای آن جانور
بعبرت بسی دید و جنبید سر.
نظامی.
بدیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.
، خلعت. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
سراپا
سر تا پای انسان، قد و بالا
تصویری از سراپا
تصویر سراپا
فرهنگ لغت هوشیار
سراپا
((سَ))
سرتاپا، سرتاپای انسان، قد و بالا، اندام
تصویری از سراپا
تصویر سراپا
فرهنگ فارسی معین
سراپا
تمام، همه، کل، سرتاپا، سرتاقدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرایا
تصویر سرایا
سریه ها، جنگهایی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمع سرایاها، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان، جمع واژۀ سریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، قائم، هج، برپای، برپا، برخاسته، ورپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرتاپا
تصویر سرتاپا
سراپا، از سر تا پا، کنایه از همه، همگی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ زَ دَ)
کون دادن، و این محاورۀ لوطیانست. (آنندراج) (بهار عجم). لواطت و اغلام و مغلم. (مجموعۀ مترادفات ص 312) :
داد عاشق پروری آن سروبالا میدهد
دیگران رو میدهند و اوسراپا میدهد.
محمد سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرپائین. مقابل سرابالا و سربالا. رجوع به سرپائین شود
لغت نامه دهخدا
جزیره ای است متعلق به فرانسه در پلی نزی میان توبوائی و توآموتو در مجمع الجزائر سوسیته، مساحت آن 42 کیلومتر مربع و سکنۀ آن 200 تن است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
همشیره زادۀ ترابای خوش نویس است. در بدو حال نقاشی میکرد، ترک کرده در مقام قناعت و صلاح بوده کمال پرهیز داشت و عبادت بسیار میکرد. در مذمت بی نماز گفته:
آن سجده پیش آدم و این پیش حق نکرد
شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز.
مدتی در اصفهان با میرزا حسن واهب مشاعره داشت، گاهی بیتی میگفت منجمله شعرش این است در تعریف اصفهان:
از آن درفش فریدون گرفت عالم را
که پیش دامن آهنگر صفاهانست.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 395)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از سر تا پا. (آنندراج). از کلۀ سر تا نوک پا:
تا نیاساید ز دوران آسمان چنبری
قد اعدای تو سرتاپای چون چنبر سزد.
سوزنی.
ز سرتاپای این دیرینه گلشن
کنم گر گوش داری بر تو روشن.
نظامی.
نگویم قامتت زیباست یا چشم
همه لطفی و سرتاپا جمالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سریّه، بمعنی پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) (آنندراج) : پس از آن معاویه سرایا را به عراق فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 292)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سروپا
تصویر سروپا
اول و آخر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده بر پا منتصب
فرهنگ لغت هوشیار
ابتدا تا انتها، کلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سراسر، تمام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایستاده، برپا، قائم
متضاد: نشسته، سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازانواع مرغابی های وحشی با پاهای سیاه رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
پذیرایی کننده در مراسم عروسی و عزا
فرهنگ گویش مازندرانی