جدول جو
جدول جو

معنی سراجیر - جستجوی لغت در جدول جو

سراجیر
سرازیر رو به شیب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرافیل
تصویر سرافیل
(پسرانه)
مخفف اسرافیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرایر
تصویر سرایر
سریرت ها، نیت ها، باطن ها، جمع واژۀ سریرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اراجیف
تصویر اراجیف
سخنان بیهوده، دروغ و بی اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرافیل
تصویر سرافیل
اسرافیل، در ادیان سامی، فرشتۀ موکل بر باد که در روز رستاخیز در صور خود می دمد تا مردگان زنده شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرازیری
تصویر سرازیری
سراشیبی، شیب داری، راهی که رو به نشیب برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرازیر
تصویر سرازیر
دارای سراشیبی، سرنگون، مقابل سربالا، رو به پایین
سرازیر شدن: در سراشیبی رفتن، رو به پایین رفتن، سرنگون شدن
سرازیر کردن: جاری کردن، سرنگون کردن، واژگون ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
مقابل سرابالا. (آنندراج) ، واژگونه. باژگون:
خودنمایی نتوان کرد به روشن گهران
رفته از سرو سهی عکس سرازیر در آب.
معز فطرت (از آنندراج).
ز زوری که دارد بکشتی شتاب
سرازیر بنمود عکسش در آب.
محمدطاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شاعر خوبی است و قصیده ای گفته که ذکر چهار ارکان در او لازم داشته، این سه بیت از آن است:
آتشی دارم بدل من زآن دو لعل آبدار
باد تا زلفش پریشان کرد گشتم خاکسار
خاک ره گل میشود از آب چشمم تا چرا
آتش اندر من زد و رفت از بر من بادوار
گر برآرم باد سرد آتش زنم در آسمان
گر ببارم آب گرم از خاک سازم لاله زار.
(مجالس النفایس ص 338)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرا از شهرستان فومن که در 12هزارگزی شمال باختری صومعه سرا واقع است و در کنار راه شوسۀ طاهرگوراب به ضیابر میباشد، ناحیه ای است جلگه ای و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی و سکنۀ آن 389 تن میباشد و زبان اهالی گیلکی و فارسی است، آب آن از رود خانه ماسال تأمین میشود، و محصول آن برنج و توتون و سیگار و ابریشم و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
عمل سرّاج. زینگری. زین سازی
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 37500گزی شمال خاوری کلیبر. هوای آنجا گرم و دارای 540 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سلین چای و دو رشته چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات، سردرختی، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکنای ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام پارچه ای است:
سراجی شهابی نظر یافته
دگر موش دندان و بشکافته.
نظام قاری (دیوان ص 181)
لغت نامه دهخدا
(سَ یِ)
سرائر. جمع واژۀ سریره: در مکنونات و مغیبات سخن گوید و از سرایر و ضمایر نشان دهد. (سندبادنامه ص 242).
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی.
سعدی.
همینکه به سری از سرایر بیچون وقوف یابند. (سعدی). رجوع به سریره شود
لغت نامه دهخدا
هر یک از تخته هایی که زیر تیر سقف گذارند، قسمی از تیر که از ساختمان بیرون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرازیر
تصویر سرازیر
واژگون، رو به پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرا ئر
تصویر سرا ئر
جمع سریره، رازها نهانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
جمع سربال، پیراهن ها پیراهن قمیص، پوشاک جامه جمع سرابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرادار
تصویر سرادار
خدمتکار بیمارستان، خادم منازل و موسسات، سرایدار
فرهنگ لغت هوشیار
سرازیر شدن سراشیبی دارای شیب بودن، یا سرازیری قبر. سرازیر شدن مرده به هنگام دفن، سراشیب شیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراسیا
تصویر سراسیا
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
راز راز سر سر، امری است مخصوص بخداوند مثل علم بتفصیل حقایق در اجمال احدیث و جمع و اشتمال آن حقایق بر آن شکلی که هست و آیه و عنده مفاتح الغیب لایعملها الا هو ناظر بهمین معنی است (تعریفات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرامیک
تصویر سرامیک
صنعت سفال سازی سفالین، ظرف سفالین آنچه از گل پخته ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براجیل
تصویر براجیل
بویانک (کرفس) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ترجیج. فزونیها. یا تعادل و تراجیح. همسنگی و فزونی برابری و پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناجیر
تصویر زناجیر
جمع زنجیر، از پارسی زنجیرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاجیر
تصویر دیاجیر
جمع دیجور، تاری ها شب های تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراجیز
تصویر اراجیز
جمع ارجوزه، چکامه ها (در بحر رجز) خودستایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراجیف
تصویر اراجیف
جمع ارجاف، خبرهای موحش و مدهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجی
تصویر سراجی
عمل و شغل سراج زین سازی زین فروشی، دکان سراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرازیر
تصویر سرازیر
((سَ))
رو به پایین، سراشیب، سراشیب
فرهنگ فارسی معین
شیب، سراشیب، نشیب
متضاد: سربالایی، آویخته، سرنگون، معلق، وارو، وارونه، واژگون
متضاد: سربالا، روان، جاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسرار، رازها، رموز، پوشیده ها، نهان ها، باطن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرازیری
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا، سربالا، راه بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی