یوغ، و آن چوبی باشد که بر گردن گاو نهند و چوب گاوآهن را بدان بسته زمین را شیار کنند، و بعضی با جیم فارسی آورده و گفته اند چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند، و بعربی عضم گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
یوغ، و آن چوبی باشد که بر گردن گاو نهند و چوب گاوآهن را بدان بسته زمین را شیار کنند، و بعضی با جیم فارسی آورده و گفته اند چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند، و بعربی عضم گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
موضعی است در قول ابووجزۀ سعدی آنجا که گوید: کأن ّ صوت حداها و القرین بها ترجیع مغترب نشوان لجلاج نعب الاشاهیب فی الأخبار یجمعها و اللیل ساقطه اوراقه داج حتی اذاما ایالات ٌ جرت برحاً و قد ربعن الشوی عن ماء طرماج. (از معجم البلدان)
موضعی است در قول ابووجزۀ سعدی آنجا که گوید: کأن َّ صوت حداها و القرین بها ترجیع مغترب نشوان لجلاج نعب ُ الاشاهیب فی الأخبار یجمعها و اللیل ساقطه اوراقه داج حتی اذاما ایالات ٌ جرت برحاً و قد ربعن الشوی عن ماء طرماج. (از معجم البلدان)
سرآغوج. سرآغوش. سراگوش. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گیسوپوش زنان باشد، و آن کیسه ای است مانند همیان بدرازی سه گز و بر یک سر آن کلاهی باشد وآن چیزی است که از مروارید و زر دوزند به اندام محراب و بر پیشانی گذارند و گیسو را در آن کیسه نهند و بر سر دیگرش مسلسلی بوده و آن را بر زیر بغل راست گذرانیده بر کتف چپ اندازند و در آن تکلفات کنند. (برهان) (جهانگیری). کیسه ای دراز که بر یک سر آن کلاهی وضع کنند و زنان بر سر نهند و گیسو را در آخر کیسه اندازند و بجواهر و طلا مرصع کنند. (رشیدی) : آن مرغ کش خرام کدام است در چمن از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن. دهستانی. بستند کمرها و گشادند سرآغج میزان خطا جمله بفرمان تبنگو. شمس الدین منصور اوزجندی. بتان از سر سرآغج باز کردند دگرگون خدمتش را ساز کردند. نظامی. ای بی حمیتان اهل سرآغج... (المعارف بهاء ولد چ فروزانفر چ مجلس ص 63) ، دامن دخترکان نارسیده که هندش کوتجی نامند. (شرفنامه) : گفتی یکی عروس بدیع آمد از حبش از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن. ؟ (از تاج المآثر)
سرآغوج. سرآغوش. سراگوش. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گیسوپوش زنان باشد، و آن کیسه ای است مانند همیان بدرازی سه گز و بر یک سر آن کلاهی باشد وآن چیزی است که از مروارید و زر دوزند به اندام محراب و بر پیشانی گذارند و گیسو را در آن کیسه نهند و بر سر دیگرش مسلسلی بوده و آن را بر زیر بغل راست گذرانیده بر کتف چپ اندازند و در آن تکلفات کنند. (برهان) (جهانگیری). کیسه ای دراز که بر یک سر آن کلاهی وضع کنند و زنان بر سر نهند و گیسو را در آخر کیسه اندازند و بجواهر و طلا مرصع کنند. (رشیدی) : آن مرغ کش خرام کدام است در چمن از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن. دهستانی. بستند کمرها و گشادند سرآغج میزان خطا جمله بفرمان تبنگو. شمس الدین منصور اوزجندی. بتان از سر سرآغج باز کردند دگرگون خدمتش را ساز کردند. نظامی. ای بی حمیتان اهل سرآغج... (المعارف بهاء ولد چ فروزانفر چ مجلس ص 63) ، دامن دخترکان نارسیده که هندش کوتجی نامند. (شرفنامه) : گفتی یکی عروس بدیع آمد از حبش از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن. ؟ (از تاج المآثر)
بهتر و ممتاز و سردار. (غیاث اللغات) (آنندراج). زبده. قدوه: منم سرآمد دوران که طبع من داند چهار جوی جنان از پی جهان کندن. خاقانی. شنیدم کز این دور آموزگار سرآمد تویی بر همه روزگار. نظامی. احمد که سرآمد عرب بود هم خستۀ خار بولهب بود. نظامی. خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق دریادلی بجوی دلیری سرآمدی. حافظ
بهتر و ممتاز و سردار. (غیاث اللغات) (آنندراج). زبده. قدوه: منم سرآمد دوران که طبع من داند چهار جوی جنان از پی جهان کندن. خاقانی. شنیدم کز این دور آموزگار سرآمد تویی بر همه روزگار. نظامی. احمد که سرآمد عرب بود هم خستۀ خار بولهب بود. نظامی. خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق دریادلی بجوی دلیری سرآمدی. حافظ
در طب، مقابل گرم مزاج و حرارتی مزاج: و مردم گرم مزاج را زکام و نزله کمتر از آن افتد که مردم سردمزاج را. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و مردم سردمزاج را (گوشت بز) موافق نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این نعمت جان را که بناگاه درآمد ای سردمزاجان ز دل و جان شرهی کو. سنایی
در طب، مقابل گرم مزاج و حرارتی مزاج: و مردم گرم مزاج را زکام و نزله کمتر از آن افتد که مردم سردمزاج را. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و مردم سردمزاج را (گوشت بز) موافق نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این نعمت جان را که بناگاه درآمد ای سردمزاجان ز دل و جان شرهی کو. سنایی
مقابل سرانجام. چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج از بهار عجم) : ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز. نظامی. چو برقع ز روی سخن برفکند سرآغاز آن از دعا درفکند. نظامی. کف صیتش سرآغاز شهی وختم سلطانی بنام نامی ختمی پناهی شاه بطحی زد. زلالی (از آنندراج). حبیبی کو بود محبوب دلها سرآغاز بهار و آب و گلها. زلالی (از آنندراج). - سرآغاز کردن،شروع کردن. آغاز نمودن: نخستین گره کز سخن باز کرد سخن را بچربی سرآغاز کرد. نظامی. چو شاه این سخن را سرآغازکرد چنان گنج سربسته را باز کرد. نظامی
مقابل سرانجام. چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج از بهار عجم) : ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز. نظامی. چو برقع ز روی سخن برفکند سرآغاز آن از دعا درفکند. نظامی. کف صیتش سرآغاز شهی وختم سلطانی بنام نامی ختمی پناهی شاه بطحی زد. زلالی (از آنندراج). حبیبی کو بود محبوب دلها سرآغاز بهار و آب و گِلها. زلالی (از آنندراج). - سرآغاز کردن،شروع کردن. آغاز نمودن: نخستین گره کز سخن باز کرد سخن را بچربی سرآغاز کرد. نظامی. چو شاه این سخن را سرآغازکرد چنان گنج سربسته را باز کرد. نظامی
بمعنی سرآغج است که گیسوپوش زنان باشد. (برهان) : غفاره، سرآغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب) : سرآغوجی برآموده بگوهر برسم چینیان افکنده بر سر. نظامی. مغولی که نونیی را ندیده باشد ومتعلق بزرگی نیز نبود بمجرد سرآغوجی که برنهاده باشد. (فیه مافیه). رجوع به سرآغج و سرآغچ و سرآگوش و سرآغوش شود
بمعنی سرآغج است که گیسوپوش زنان باشد. (برهان) : غفاره، سرآغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب) : سرآغوجی برآموده بگوهر برسم چینیان افکنده بر سر. نظامی. مغولی که نونیی را ندیده باشد ومتعلق بزرگی نیز نبود بمجرد سرآغوجی که برنهاده باشد. (فیه مافیه). رجوع به سرآغج و سرآغچ و سرآگوش و سرآغوش شود