جدول جو
جدول جو

معنی سرآماج - جستجوی لغت در جدول جو

سرآماج
(سَ)
یوغ، و آن چوبی باشد که بر گردن گاو نهند و چوب گاوآهن را بدان بسته زمین را شیار کنند، و بعضی با جیم فارسی آورده و گفته اند چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند، و بعربی عضم گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سردماغ
تصویر سردماغ
سر حال، بانشاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرآمد
تصویر سرآمد
برتر و بالاتر از دیگران، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردمزاج
تصویر سردمزاج
دارای میل جنسی کم، بی حال، سست، افسرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
دیباچه، مقدمه، هرچه که با آن چیزی شروع شود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نوعی از موزه. چارق. پاتاوه. گتر. (دزی ج 1 ص 650)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
موضعی است در قول ابووجزۀ سعدی آنجا که گوید:
کأن ّ صوت حداها و القرین بها
ترجیع مغترب نشوان لجلاج
نعب الاشاهیب فی الأخبار یجمعها
و اللیل ساقطه اوراقه داج
حتی اذاما ایالات ٌ جرت برحاً
و قد ربعن الشوی عن ماء طرماج.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گیسوپوش زنان. (غیاث) (آنندراج). یک نوع زینتی در سر زنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ غُ)
سرآغوج. سرآغوش. سراگوش. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گیسوپوش زنان باشد، و آن کیسه ای است مانند همیان بدرازی سه گز و بر یک سر آن کلاهی باشد وآن چیزی است که از مروارید و زر دوزند به اندام محراب و بر پیشانی گذارند و گیسو را در آن کیسه نهند و بر سر دیگرش مسلسلی بوده و آن را بر زیر بغل راست گذرانیده بر کتف چپ اندازند و در آن تکلفات کنند. (برهان) (جهانگیری). کیسه ای دراز که بر یک سر آن کلاهی وضع کنند و زنان بر سر نهند و گیسو را در آخر کیسه اندازند و بجواهر و طلا مرصع کنند. (رشیدی) :
آن مرغ کش خرام کدام است در چمن
از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن.
دهستانی.
بستند کمرها و گشادند سرآغج
میزان خطا جمله بفرمان تبنگو.
شمس الدین منصور اوزجندی.
بتان از سر سرآغج باز کردند
دگرگون خدمتش را ساز کردند.
نظامی.
ای بی حمیتان اهل سرآغج... (المعارف بهاء ولد چ فروزانفر چ مجلس ص 63) ، دامن دخترکان نارسیده که هندش کوتجی نامند. (شرفنامه) :
گفتی یکی عروس بدیع آمد از حبش
از عنبرش سرآغج و از مشک پیرهن.
؟ (از تاج المآثر)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
بهتر و ممتاز و سردار. (غیاث اللغات) (آنندراج). زبده. قدوه:
منم سرآمد دوران که طبع من داند
چهار جوی جنان از پی جهان کندن.
خاقانی.
شنیدم کز این دور آموزگار
سرآمد تویی بر همه روزگار.
نظامی.
احمد که سرآمد عرب بود
هم خستۀ خار بولهب بود.
نظامی.
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ مِ)
در طب، مقابل گرم مزاج و حرارتی مزاج: و مردم گرم مزاج را زکام و نزله کمتر از آن افتد که مردم سردمزاج را. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و مردم سردمزاج را (گوشت بز) موافق نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
این نعمت جان را که بناگاه درآمد
ای سردمزاجان ز دل و جان شرهی کو.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مقابل سرانجام. چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج از بهار عجم) :
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز.
نظامی.
چو برقع ز روی سخن برفکند
سرآغاز آن از دعا درفکند.
نظامی.
کف صیتش سرآغاز شهی وختم سلطانی
بنام نامی ختمی پناهی شاه بطحی زد.
زلالی (از آنندراج).
حبیبی کو بود محبوب دلها
سرآغاز بهار و آب و گلها.
زلالی (از آنندراج).
- سرآغاز کردن،شروع کردن. آغاز نمودن:
نخستین گره کز سخن باز کرد
سخن را بچربی سرآغاز کرد.
نظامی.
چو شاه این سخن را سرآغازکرد
چنان گنج سربسته را باز کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی سرآغج است که گیسوپوش زنان باشد. (برهان) : غفاره، سرآغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب) :
سرآغوجی برآموده بگوهر
برسم چینیان افکنده بر سر.
نظامی.
مغولی که نونیی را ندیده باشد ومتعلق بزرگی نیز نبود بمجرد سرآغوجی که برنهاده باشد. (فیه مافیه). رجوع به سرآغج و سرآغچ و سرآگوش و سرآغوش شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یک نوع کلاه تاتاری. (دزی ج 1 ص 644). رجوع به سرآغوج و سرآغوش و سرآگوش شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
زنبوری است بد. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کنایه از تکبر و غروری. (گنجینۀ گنجوی) :
سیه ماری افسون گرگی در او
سرآماسی از سر بزرگی در او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ تُ)
بمعنی سرآغوج و آن کیسۀ درازی باشد که زنان گیسوی خود را در آن گذارند و به عربی صقاع خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرمان
تصویر سرمان
کلیزسیاه از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآماس
تصویر سرآماس
کنایه از تکبر و غروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشمار
تصویر سرشمار
آنکه افراد را شماره کند، مالیات سرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
مقدمه، شروع چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردمزاج
تصویر سردمزاج
بی حال، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردماغ
تصویر سردماغ
سردماغ سرخوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآمدن
تصویر سرآمدن
به آخر رسیدن، متقضی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآمد
تصویر سرآمد
((~. مَ))
برگزیده، بالاتر، نخبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سردماغ
تصویر سردماغ
((~. دِ یا دَ))
بانشاط، شادمان، سرحال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
دیباچه، مقدمه، هرچه با آن چیزی شروع شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرآمدن
تصویر سرآمدن
((~. مَ دَ))
به پایان رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرآزاد
تصویر سرآزاد
نجات یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرآغاز
تصویر سرآغاز
اوایل، منشاء
فرهنگ واژه فارسی سره
دیباچه، مقدمه
متضاد: اختتام، پایان، خاتمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرانه، مالیات سرانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بانشاط، خوشحال، سرحال، سرخوش، شاد
متضاد: افسرده، بی دل ودماغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به نهایت رسیدن، تمام شدن، سر آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت بالای مرز، مرز بالایی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی