جدول جو
جدول جو

معنی سرآبیک - جستجوی لغت در جدول جو

سرآبیک(سَ آبْ یَ)
نام محلی است کنار راه قزوین و همدان میان چامیشلو و فیض آباد در 318500 گزی تهران. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرآویز
تصویر سرآویز
(دخترانه)
آنچه به سر می آویزند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرسبکی
تصویر سرسبکی
شوریدگی، آشفتگی، سبک سری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرآبی
تصویر سیرآبی
سیری از آب، کنایه از طراوت و آبداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
سربال ها، پیراهن ها، جامه ها، پوشاک ها، جمع واژۀ سربال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسبک
تصویر سرسبک
شوریده، آشفته، مغرور، نادان، سبک سر
فرهنگ فارسی عمید
کسی که مقالات و اخبار روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود و بعد از صاحب امتیاز و مدیر دارای اختیارات برای اداره کردن امور روزنامه و حک و اصلاح مطالب آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
محصولاتی که از شکل دادن به خمیر خاک سنگ و کائولن به دست می آیند و در کوره حرارت داده می شوند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
حیز و مخنث. (غیاث) (جهانگیری). مخنث. (شرفنامۀ منیری). حیز و پشت پایی. (برهان) (رشیدی). مؤلف انجمن آرای ناصری نوشته است: مخنث و هیز، و این بیت خاقانی را سند آورده:
ازین مشتی سماعیلی ّ ایام
وزین جوقی سرآبیلی ّ برزن.
مرا در لغت سرآبیلی تأمل است و تصحیف، گمان می برم سماعیلی ایام بمعنی ملاحدۀ معروف به اسماعیلی مناسب است و سرائیلی بمعنی یهود مناسب است، چه اصل آنها بنی اسرائیل بوده بر در کوچه ها گردند و برای معاملات خسیسه فریاد زنند و سنگ اطفال خورند، و سماعیلی و سرائیلی با یکدیگر مناسب ترند، معنی سرائیل را نمیدانم و به یای موحده بمعنی هیز دیده نگردید. (انجمن آرای ناصری) ، پسربچه. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رئبال و ریبال. رجوع به رئبال شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرهنگ. (لغت فرس اسدی) :
ای بر همه قحبه گان عالم سرجیک.
فرالاوی.
ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک
پیش دهنت ذره نماید خرچیک.
عنصری.
رجوع به سرجنگ شود
لغت نامه دهخدا
(سُ یِ)
نوعی از رزاسه شامل درختان جنگلی با چوبهای سخت دارای انواع مختلف است که برای ساختن یک نوشابۀ غیرالکلی مورداستفاده قرار میگیرد. (کارآموزی داروسازی جنیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سردار ضابط و صاحب سیاست. (برهان) (آنندراج). حاکم ضابط باسیاست. (رشیدی) :
دین حق را نه چون تو یک سرور
ملک شه را نه چون تو یک سرباک.
ابوالفرج رونی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
فراوانی آب
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. دارای 374 تن سکنه. آب آن از قنات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
سردستۀ نویسندگان. کسی که رهبری نویسندگان مجله یا روزنامه را داشته باشد. شخصی که مقالات و خبرها و همه امور تحریری روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سیرآب بودن، در نهایت سیرآب شدن، ری، (ترجمان القرآن)، طراوت و تازگی:
چو آب از اعتدال افزون نهد گام
ز سیرآبی بفرق آرد سرانجام،
نظامی،
سیرآبی سبزه های نوخیز
از لؤلؤ تر زمردانگیز،
نظامی،
منتهای کمال نقصانست
گل بریزد بوقت سیرآبی،
سعدی،
، آبداری، رطوبت، سیری از شرب آب، (ناظم الاطباء)،
شکنبۀ پخته، سیرابی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سرآب که نام محلی است
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
ابزاری برای تراشیدن سنگها. (دزی ج 1 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو بِ)
دهی است جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک، واقع در ده هزارگزی باختر کمیجان سر راه مالرو عمومی کمیجان به همدان، این ناحیه کوهستانی و سردسیر است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و انگور و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سردبیر
تصویر سردبیر
کسی که اخبار روزنامه ها زیر نظر او تهیه میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآشیب
تصویر سرآشیب
سرازیری، پستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرامیک
تصویر سرامیک
صنعت سفال سازی سفالین، ظرف سفالین آنچه از گل پخته ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
جمع سربال، پیراهن ها پیراهن قمیص، پوشاک جامه جمع سرابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچیک
تصویر سرچیک
رئیس سر سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبیک
تصویر آبیک
ترکی بنگرید به ابیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
((سَ))
جمع سربال، جامه، پوشاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرامیک
تصویر سرامیک
((س))
مربوط به سفال سازی، صفت سفال سازی، سفالی، آن چه از سفال ساخته شود
فرهنگ فارسی معین
((سَ. دَ))
شخصی که مقالات و اخبار روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود
فرهنگ فارسی معین
پاس بخش، سرپاسدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفالین، ظرف سفالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی خورشت که سیر از مواداصلی آن است
فرهنگ گویش مازندرانی
خنده با صدای بلند، قهقهه
فرهنگ گویش مازندرانی
تمام شدن زمان انجام کار، به پایان رسیدن، سر شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از روی اهمال کاری را انجام دادن، سرسری، از روی بی میلی
فرهنگ گویش مازندرانی