جدول جو
جدول جو

معنی سدسر - جستجوی لغت در جدول جو

سدسر
اتراق گاه چارواداران در مسیر سی سنگان به کجور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سدس
تصویر سدس
یک ششم چیزی، شش یک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسر
تصویر دسر
میوه یا شیرینی ای که پس از غذا خوردن و سیر شدن بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسر
تصویر ساسر
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسر
تصویر ساسر
نوعی نی باریک که از آن برای نوشتن قلم درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدر
تصویر سدر
درختی گرمسیری و تناور با برگ های ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار می رود، کنار، شجر النبق، سدره، سدرة المنتهیٰ
فرهنگ فارسی عمید
(سُ سُ)
در تداول مردم قزوین، آنکه انس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سُ دُ)
شش یک. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب). شش یک. ج، اسداس. (مهذب الاسماء). ششم حصه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
دندان هشت سالگی شتر پیش از بازل باشد، مذکر و مؤنث در وی یکسانست. ج، سدس. (منتهی الارب) (آنندراج). گاو و گوسفند پنجساله سدیس. (مهذب الاسماء). و در سال ششم سدیس و سدس ’بچۀ ناقه’، مذکر و مؤنث یکسان باشد در آن. (تاریخ قم ص 177). بچۀ گاو... چون در سال چهارم سدیس و سدس نر و ماده در آن یکسان باشند. (تاریخ قم ص 178)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
شش یک از مال کسی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). شش یک بستدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) ، شش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). ششم گردیدن. (آنندراج). ششم گروهی بودن، یا با خویشتن آنان را شش تن کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ)
از اسمای دریاست. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
مرد بسیار جماع کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بهر شش روز یا بهر پنج روز یک بار نوبت آب شتر. (آنندراج) (منتهی الارب). اشتر که یک روز آب خورد و چهار روز نه، آنگاه روز ششم بر آب برآید. ج، اسداس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُدْ دَ)
بازیی است که با آن قمار میکنند و آن فارسی سدر است. (المعرب جوالیقی ص 201). بازیچه ای است مر کودکان عرب را. قرق. (منتهی الارب). بازیچه ای است کودکان را، معرب است. (اقرب الموارد). رجوع به قرق شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پرده مانندی. (منتهی الارب) (آنندراج). شبه الکله تعرض فی الخباء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نهری است در حیره. (دهار). نهری است بناحیۀ حیره. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
موضعی است بدیار غطفان. (آنندراج) (منتهی الارب). جایگاهی است بدیار غطفان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ)
نهری است و گویند قصری است و آن معرب است و اصل آن بفارسی ’سه دله’ یعنی در آن قبه های متداخل است، و ابومنصور از قول لیث گوید نهری است به حیره و ابن السکیت بنقل از اصمعی گوید سدیر فارسی است و اصل آن ’سه دل’ است یعنی در آن سه قبۀ متداخل است و همانست که امروز مردم آن را ’سدلی’ (بکسر اول و دوم و سوم مشدد) گویند. عرب آن را تعریب کرده ’سدیر’ گفتند. عمرانی گوید سدیر موضعی است معروف به حیره و گوید سدیر نهری است و گویند قصری است نزدیک خورنق که نعمان اکبر آن را برای یکی از ملوک عجم (بهرام پنجم) اتخاذ کرد. (معجم البلدان). و رجوع کنید به المعرب جوالیقی صص 187- 188. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سدیر و خورنق که ذکر آن در اشعار و اسمار و افواه مشهور است که کوشک بوده است در آنجا نعمان بن منذر جهت بهرام گور ساخته اطلالش برجاست و عمارتی بس عالی بوده است و شاعری در حق او گفته است:
و بنت مجدها قبائل قحطا-
ن و اقوالهابه بهرام جور
و بایوانه الخورنق فیهم
عرفوا رسم مکلهم و السدیر.
(از نزهه القلوب ص 41 و 40).
نام کوشکی. (منتهی الارب).
مخفف سه دیر است و آن عمارتی بود که نعمان بن منذر بجهت بهرام گور ساخته بود و گویند معرب سه دیر است. (برهان) (آنندراج) :
کار جهان به دست یکی کاروان سپرد
تا زو جهان همه چو خورنق شد و سدیر.
فرخی.
آن همه یک دو سه دیر غمدان
نه سدیر است و نه غمدان چه کنم.
خاقانی.
بر سدیر خورنق از هر باب
بیتهایی روانه گشت چو آب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سارج. (جهانگیری) (رشیدی). سارج. کذا فی لسان الشعراء. (شرفنامۀ منیری). سارج است که سارباشد. (برهان) (آنندراج). سار. (استینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به سار شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آن نی که از آن قلم سازند. (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری) (رشیدی) (الفاظ الادویه). قلم و نی میان خالی که بدان چیزی نویسند. (برهان) (آنندراج) (استینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به سار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
کوه ساسر، یا کوه مقدس. تلی بود درچهارهزار و پانصدگزی روم. بسال 493 قبل از میلاد پلبسها (طبقات عامه) روم چون تاب تحمل دیون پاتریسیوسها (بزرگزادگان) را نداشتند از آن شهر خارج شدند و بر تل ساسر مقام کردند. این تل از آن زمان مشهور گشت. (از فرهنگ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا
(سُ سُ)
کلمه امر یعنی در آی به قصد و ارادۀ کارهای مهم و عالی. (ناظم الاطباء). امر است کسی را به معالی امور، یعنی کارهای شریف و برتر اختیار کن. (یادداشت مؤلف). یقال اذا امرته بمعالی الامور. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سدار
تصویر سدار
پرده چادر از ریشه لاتینی کنار فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسر
تصویر دسر
میوه یا شیرینی یا چیز دیگر که بعد از غذا بیاورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدس
تصویر سدس
یک ششم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
فرو هشتن موی را دریا زد گی، سراسیمگی هاژ (متحیر)، سرگردان، دریا از لاتینی به فارسی و تازی راه یافته آنندراج و فرهنگ لاروس آن را با درخت کنار در پارسی برابر می دانند. معین این برابری را درست ندانسته و تنها سدری را که در شستشوی به کار می برند کوبیده برگ کنار دانسته برابر پارسی سدر: ارز ریته درختی است از تیره مخروطیان که شباهت زیادی با کاج دارد از کاج بسیار تنومند تر و بلند تر است و تا بیش از 3000 سال عمر میکند. شاخه های درخت سدر کشیده و دور از یکدیگر است برگش مانند برگ کاج سوزنی و میوه اش هم شبیه به کاج است. چوب این درخت سفید ضخیم و محکم است و در برخی گونه ها چوب کمی سرخرنگ هم میشود. در چوب درخت سدر مقادیر زیادی صمغ وجود دارد که عطر مخصوص بدان میدهد و مقدار کثیری از این صمغ از تنه درخت هر ساله استخراج میشود و تحت نام) من (در تداوی به کار میرود سدر دارای گونه های مختلف است و مشهورترین از همه سدر لبنان است که بلندیش تا 40 متر نیز میرسد ارز درخت سلیمان. توضیح: این درخت را با کنار نباید اشتباه کرد، کوبیده برگ درخت کنار است که در استحمام و شست و شو بکار میرود اشنان ید منار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه، سرچشمه مخفف سه دیر ساختمانی که نعمان بن منذر برای بهرام گور ساخته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسر
تصویر دسر
((دِ س))
آن چه که در پایان غذا می خورند مانند میوه، شیرینی، ژله یا لرزانک و غیره، پس غذا (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
((س دْ))
درختی است گرمسیری و بسیار تناور. می گویند تا سه هزار سال عمر می کند.میوه اش کوچک وخوردنی و به اندازه سنجد است. برگ آن را پس از خشک کردن می سایند و در حمام موی سر یا بدن را با آن می شویند
فرهنگ فارسی معین
هیزم نیم سوخته ی اجاق، پیمانه ی پر از غلات
فرهنگ گویش مازندرانی
سردسیر
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا قسمت فوقانی بالاترین قسمت هرچیز
فرهنگ گویش مازندرانی
حیوان سرکش و نافرمان که کنترل آن مشکل باشد، بداخلاق، آدم
فرهنگ گویش مازندرانی
خودرأی، خودسر
فرهنگ گویش مازندرانی