جدول جو
جدول جو

معنی دسر

دسر((دِ س))
آن چه که در پایان غذا می خورند مانند میوه، شیرینی، ژله یا لرزانک و غیره، پس غذا (واژه فرهنگستان)
تصویری از دسر
تصویر دسر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دسر

دسر

دسر
آنچه که در پایان غذا خورند ازمیوه و شیرینی و غیره. عُقبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

دسر

دسر
جَمعِ واژۀ دسار، به معنی میخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دسار شود
لغت نامه دهخدا

دسر

دسر
جَمعِ واژۀ دسراء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دسراء شود
لغت نامه دهخدا

دسر

دسر
نیزه زدن و شکافتن. (از منتهی الارب). طعن. (از اقرب الموارد) ، راندن. (از منتهی الارب). دفع. (از اقرب الموارد). دسع. از احادیث است که: لیس فی العنبر زکاه انما هو شی ٔ دسره البحر، یعنی دریا آنرا دفع کرده و رانده است. (از اقرب الموارد) ، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) ، اصلاح کردن کشتی به دسار و میخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دسار شود، سخت سپوختن میخ آهن در چیزی. (منتهی الارب). دسار با فشار داخل چیزی کردن و میخکوب کردن هر چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

اسر

اسر
ریسمان، زورمندی، بستن، گرفتارکردن، آفرینش شاشبند بند آمدن پیشاب آبگینه شیشه برده کردن اسیر کردن باسیری در آوردن، بردگی اسیری، زورمندی، توانایی
فرهنگ لغت هوشیار