جدول جو
جدول جو

معنی سدره - جستجوی لغت در جدول جو

سدره
سدر، درختی گرمسیری و تناور با برگ های ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار می رود، کنار، شجر النبق، سدرة المنتهیٰ
تصویری از سدره
تصویر سدره
فرهنگ فارسی عمید
سدره
پیراهن بی آستین با یخۀ گشاد که از ململ سفید دوخته می شود و زردشتیان آن را در زیر لباس بر تن می کنند
تصویری از سدره
تصویر سدره
فرهنگ فارسی عمید
سدره
(سُ رَ / رِ)
پیراهنی است سفید و ساده و گشاد که تا بحد زانو میرسد، بی یخه و با آستینهای کوتاه میباشد، چاکی در وسط دارد که تا به انتهاء سینه میرسد و در آخر آن چاک کیسۀ کوچکی دوخته نامزد بکیسۀ کرفه (ثواب) ، این کیسه نشانه ای از گنجینۀ پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک شمرده میشود. (خرده اوستا ص 60). قباچه. نوعی جامه است. (لسان العجم ص 111). ستره. صدره:
ای صورت بهشتی در سدرۀ بهایی
هرگز مباد روزی از تو مرا جدایی.
فرخی.
سدره شده صدرۀ پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش.
نظامی.
گویهای سدره ات تسبیح و خیرات و حسان
گوشه های دامنت سجادۀ روح الامین.
سلمان ساوجی.
فاخته گون سدره ببر کرده تنگ
دوخته بر سدره سجاف دورنگ.
جامی
لغت نامه دهخدا
سدره
(سَ رِ)
دهی است از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 28 هزارگزی شمال باختری اهواز و 2 هزارگزی جنوب راه شوسۀ اهواز - سوسنگرد، کنار کرخه کور. هوای آنجا گرم و دارای 180 تن سکنه است. آب آنجا از چاه و رود کرخه تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بنی صالح می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
سدره
یک درخت ارز پیراهن سفید و گشاد بی یقه و با آستینهای کوتاه که تا زانو میرسد این پیراهن از جلو چاکی در وسط دارد که تا انتهای سینه ادامه دارد و در آخر آن چاک کیسه کوچکی دوخته شده است. این پیراهن از البسه زردشتیان است و پوشیدن آن بر هر زردشتی که به سن 15 سالگی و بلوغ رسیده باشد واجب است. واحد سدر یک درخت سدر. یا سدره منتهی. سدره المنتهی
فرهنگ لغت هوشیار
سدره
((سُ رِ یا رَ))
پیراهن سفید بی آستین که زردشتیان زیر لباس پوشند
تصویری از سدره
تصویر سدره
فرهنگ فارسی معین
سدره
((س رَ یا رِ))
یک درخت سدر
تصویری از سدره
تصویر سدره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساره
تصویر ساره
(دخترانه)
سارا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهره
تصویر سهره
(پسرانه)
سرخه، پرنده ای خوش آواز با پرهای سبز و زرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرده
تصویر سرده
سرحلقۀ می خوارگان، ساقی، برای مثال سردۀ بزم شراب است امروز / آنکه دی بود امام اصحاب (کمال الدین اسماعیل - ۳۳۰)، قدح شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوره
تصویر سوره
سورت، هر یک از قسمت های صد و چهارده گانۀ قران که خود شامل چند آیه است، کنایه از سورۀ توحید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساره
تصویر ساره
ساری، سار، شاره، شار،
دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند
تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفره
تصویر سفره
پارچه گسترده که بر آن خوردنی نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمره
تصویر سمره
گندمگون بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعره
تصویر سعره
سرفه، آغاز کار زفتگون از رنگ ها، دما یکان گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیره
تصویر سیره
روش، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
روغن غان، پیگال پیمانه بزرگ سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون. حرامزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوره
تصویر سوره
نشان بزرگی و رفعت آن هر یک از فصول یکصد و چهارده گانه قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته سبکبالان از دسته مخروطی نوکان از خانواده گنجشکان که شبیه به بلبل و بسیار خوش آواز است و پرهایش زرد آمیخته به سبز و دارای منقاری کوتاه و پاهایی کوتاه و ضعیف و دمی هلالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدعه
تصویر سدعه
رنج، بد بختی
فرهنگ لغت هوشیار
بالای سینه سر سینه، جامه ای بی آستین که سینه را بپوشاند، سینه بند شاماکچه لباچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداه
تصویر سداه
تار جامه، تری شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدفه
تصویر سدفه
در پوش، درگاه، سیاهی شب تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سادن، پرده داران زاوران دربانان جمع سادن، پرده داران، خدمت کاران تیمارداران: خواجه وجود... که رحمت از سدنه خوابگاه استراحت اوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرده
تصویر سرده
نوع قسم، نوعی خربزه، قدحی که بدان شراب خورند، ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستره
تصویر ستره
پوشش و آنچه بدان خود را از چیزی بپوشند
فرهنگ لغت هوشیار
هوشبام بامداد دروغین جمع ساحره جادوگران: طلسم سحره فرعون ببستی (دیو گاو پای)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدره
تصویر خدره
ریزه و خرده، شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدره
تصویر حدره
چشم بر جسته، گلمژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبره
تصویر سبره
بامداد خنک
فرهنگ لغت هوشیار
بدره همیان هنبان انبان خریطه ای از جامه یا گلیم یا تیماج که طول آن از عرضش بیشتر و آنرا پر از پول کنند همیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدره
تصویر آدره
شبی سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسره
تصویر دسره
از دو طرف یا از دو جانب
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار، بیگار کسی که او را به بیگاری (کار بی مزد) گرفته باشند، خریش خنده خریش کسی که او را دست انداخته و ریشخند کنند مجرگ بیگارگیر، ریشخندگر افسوسگر مطیع فرمانبردار، مقهور زیردست، کسی که مورد ریشخند واقع شود مسخره، کسی که بکار بیمزد و مواجب گمارده شود، ستور یا کشتی که بار و بنه شاه را مفت و بدون پرداخت کرایه حمل کند، زیر دست، کار بیمزد و اجرت، تمسخر لاغ فسوس
فرهنگ لغت هوشیار